چرا خداوند در قرآن خود را ما ناميده است؟مثلا گفته است (ماخلقنا)


پرسش:چرا خداوند در قرآن خود را ما ناميده است؟مثلا گفته است (ماخلقنا)

پاسخ:
در چنین مواردی خداوند
متعال در مقام اسماء الله سخن می گوید که مقام واحدیّت و کثرت تعیّنات اسمائی است ، نه از مقام احدیّت که کثرت تعیّن بر نمی دارد. توضیح مطلب آنکه هر امری یا از مقام احدیّت صادر می شود یا از مقام واحدیّت. پس آنگاه که از مقام احدیّت صادر شود ، سخن از هو و انّی امثال آن می باشد ؛ امّا آنجا که از مقام اسماء (مقام واحدیّت)، حقیقتی تنزّل یابد ، سخن از نحن و انّا و امثال آن خواهد بود. وساطت انسان کامل و ملائک نیز در مقام اسماء می باشد ؛ انسان کامل در اسماء ذاتیّه و فعلیّه و ملائک تنها در اسماء فعلیّه. لذا اگر گفته شود: در چنین تعبیراتی انسان کامل و ملائک و به طور کلّی وسائط فیض نیز ملحوظ می باشند ، سخنی خلاف گفته نشده است ؛ بلکه حقیقت هر دو مطلب یکی است.

 


نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : پنج شنبه 18 خرداد 1391
زمان : 17:35
دانلود مداحی


 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

نوحه و مداحی ” پرپر زده ای ز روی دستم ” با صدای محمود کریمی

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)



ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

نوحه و مداحی “ شب وفات حضرت زینب ” با صدای مرتضی طاهری

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)



ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

نوحه و مداحی “ در سوگ وفات حضرت زینب ” با صدای مرتضی طاهری

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)



ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید

موج می زنه ماتم ، تو چشم دریائیش

یادش میاد تا خاطرات کربلائیش

مشک اباالفضل گریة اصغر

وقـت وداع و نـگاه آخـر

وقتی یه گوشه غریبونه ، روضة کربلا می گیرند

با صدای گریة زینب ، فرشته ها عزا می گیرند

موج می زنه ماتم ، تو چشم دریائیش

یادش میاد تا خاطرات کربلائیش

مشک اباالفضل گریة اصغر

وقـت وداع و نـگاه آخـر

وقتی یه گوشه غریبونه ، روضة کربلا می گیرند

با صدای گریة زینب ، فرشته ها عزا می گیرند

----------------------

کنج قفس سوخته ، بال و خسته‌ش

دیگه آروم نمی گیره دل شکسته‌ش

غروب که میشه دلش می گیره

با قلبی محزون داره می میره

موسم پایان جدایی ، سر رسیده برای زینب

حالا شده گوشة خونه ، مقتل و کربلای زینب

« بی شکیبه ، چه غریبه ، با دل خونش ، چشم گریونش »

سبک واحد دوم

منبع : وبلاگ در نواحی نوحه

منبع : www.emam8.com



ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

دانلود نوحه و مداحی وفات حضرت زینب کبری (س)

نوحه وفات حضرت زینب (س) با صدای جواد مقدم

مرثیه و مداحی وفات حضرت زینب(س) با صدای هوشیار

نوحه وفات حضرت زینب (س) با صدای هوشیار

مرثیه و نوحه وفات حضرت زینب (س) با صدای طاهری

نوحه و مداحی وفات حضرت زینب (س) با صدای طاهری

نوحه و مداحی زینت دوش نبی در سوگ رحلت حضرت زینب(س)

نوحه در حریم قدس محرم زینب است با صدای کریمی

مداحی در سوگ وفات حضرت زینب(س) با صدای کریمی

دانلود نوحه وفات حضرت زینب (س) با صدای کریمی

مداحی ” زینبم من چلچراغ صحن نور ” با صدای احمد واعظی

روضه ” حضرت زینب(س) ” با صدای حاج منصور ارضی

مرثیه امان از دل زینب(س) با صدای محمود کریمی

دانلود نوحه ” یا زینب (س) ” با صدای مهدی سلحشور

نوحه عربی یابن امی در سوگ رحلت حضرت زینب (س)

نوحه عربی “انا زینب” با صدای ملاباسم کربلایی

دانلود مداحی عربی ” یا جد زینب” با صدای ملاباسم کربلایی

مداحی عربی ونه و حسره در سوگ وفات حضرت زینب

مداحی ترکی زینب زینب با صدای سلیم مؤذن زاده

شعر خوانی مقام معظم رهبری با عنوان زینب نوایه گلدی


icon برای دانلود اینجا کلیک کنید



ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391
مداحي تركي وفات حضرت زينب (س)

با عرض تسليت به مناسبت وفات حضرت زينب(س)

مداح حاج ابراهيم رهبر

حاج ابراهيم رهبر

دانلود مداحي.....

مداح مرحوم حاج صمد ليثي

مرحوم حاج صمد ليثي

دانلود مداحي......

مداح حاج محمد علي مونسي

حاج محمد علي مونسي

دانلود مداحي......

مداح مهدي عليزاده

مهدي عليزاده

دانلود مداحي..


 


ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

هردم به گوشم‎‎ می رسد آواى ‎زنگ قافله / این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله
یک زن میان محملی اندر غم و تاب و تب است / این زن صدایش آشناست، اى واى من، این "زینب" است


*********** اس ام اس های جدید تسلیت وفات حضرت زینب ************

همه جازمزمه یا حسین و کربلاست / زمزمه ی ضجه های زینب و بچه هاست
خوشا به حال اونایی که دلهاشون تو بین الحرمین و کربلاست


*********** اس ام اس های جدید تسلیت وفات حضرت زینب ************


آن روز که آن فتنه به بار آمده بود / خورشید ولا بر سر دار آمده بود
با پای برهنه دشت‌ها را زینب / دنبال حسین سایه وار آمده بود


*********** اس ام اس های جدید تسلیت وفات حضرت زینب ************

گوئیا رفتی تو هم تا قتلگاه / راس تو با او جدا شد از قفا
هم به دیر و تشت زر ، کنج تنور / بوده ای بر نی چو یارت هر کجا
سنگ دشمن روی نیزه بشکند / هم سر او را و هم قلب تو را
هر که یک بار و تو اما زینبا / کشته عشق حسینی بارها



ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


 به دریای پر از غم، امان از دلِ زینب / به عمری همه ماتم، امان از دلِ زینب

چو شد کرب و بلایی به آن قدِ خمیده / بدید رأس بریده، امان از دلِ زینب

اگر خون بفشاند، ز چشمِ بنی آدم / بگوید دلِ عالم، امان از دلِ زینب

.

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


.

ای زینب (س) !

براستی سجاد علیه ‏السلام از دریای بی‏کران علم و فهم تو چه امواجی را دیده

و در سخنت چه چیزی را یافت که تو را «عالِمه غیر مُعلَّمه» خواند؟

وفات جانسوز عقیله بنی هاشم و عالم بدون معلم، حضرت زینب کبری تسلیت باد . . .

.

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


.

صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است / احترام عشق هم از احترام زینب است

داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام / با حسین همدست گشتن اتهام زینب است

مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت / این حسین فرمانده عالم، امام زینب است

گرچه بین بانوان زهرا مقام اول است / بعد زهرا رتبه ی برتر مقام زینب است . . .

.

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


برچسب‌ها: اس ام اس تسلیت, اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب, اس ام اس مذهبی, پیام تسلیت, اس ام اس تسلیت حضرت زینب کبری, مسیج وفات حضرت زینب, پیامک تسلیت وفات حضرت زینب

ادامه مطلب...
ارسال توسط حسيني فهرجي
نظر بدهید
 
تاريخ : یکشنبه چهاردهم خرداد 1391

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●

زینب آخر این شبِ تاریک را سر می‌کند / یاد از یاس و شقایق، یا صنوبر می‌کند

این وداعِ آخر و جان دادنِ بانوی عشق / عاقبت وصل حسینش را میّسر می‌کند

وفات بزرگ بانوی کربلا، حضرت زینب کبری سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنیم . . .

.

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


.
ای زینب(س)

تو کوه صبر باشی و من نگاهم به بی صبرانی باشد که ادعای اسوه بودن دارند ؟!

تو فرمانبردار امام خویش باشی و من غافل از امام حاضر و حیّ خود باشم ؟

یاری ام کن!

کمکم کن تا تو را الگوی زیستنم بدارم و بدانم

یاری ام کن تا چنان باشم که با امام خویش بودی

.

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


.
چون قافله ی عشق رسیدند زراه / برتربت شاه دین بصد ناله و آه

زینب بسر قبر برادر می گفت / لاحول ولا قوه الا باالله . . .

.

●●●●●اس ام اس تسلیت وفات حضرت زینب کبری ●●●●●●


برچسب‌ها: مسیج تسلیت, مسیج مذهبی, مسیج تسلیت وفات, مسیج های مذهبی, پیامک های مذهبی, پیام مذهبی, پیام های مذهبی, پیامک تسلیت, پیام های تسلیت وفات حضرت زینب

ادامه مطلب...

نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391
زمان : 9:2


 
تاريخ : دوشنبه پانزدهم خرداد 1391

کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
شیعه می پژمرد اگر زینب نبود
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************

زن مگو مرد آفرین روزگار
زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو عرش خدا را قائمه
یک محمد یک علی یک فاطمه
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


نه تنها زینب از دین یاوری کرد
به همت کاروان را رهبری کرد
به دوران اسارت با یتیمان
نوازشها به مهر مادری کرد
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


عشق با زینب(س) تبانی کرده است
رنگ گل را ارغوانی کرده است
هست عشق دلبریت، عشق او
صبر زانو می زند در پیش او
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


زینب کبری(س) به دنیا آمده بود تا صبر و شکیبایی را از حضور خویش شرمسار کند.
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


آه از نماز شب نشسته و قامت نا گهان خمیده ! آه از موی سپید یک شبه !...آه از دل زینب !
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


آه،ای ام المصائب، تمام داغ‌ها و سوگ‌ها، در حضور مصیبت‌های تو رنگ می‌بازد و از یاد می‌روند.
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


تمام زمین وزمان بر کربلا می‌گریند و تمام کربلا بر زینب(س)
وفات حضرت زینب(س) تسلیت باد

 

*********** اس ام اس های جدید *************


گرچه میدانم به نیش طعنه سنگم می زنید

باز می گویم خدا هم مبتلای زینب (س) است

 

●.●●..●● بقیه ی اس ام اس ها در ادامه ی مطلب ●.●●..●●


برچسب‌ها: اس های وفات massage حضرت زینب, س, maseg حضرت زینب, مسیج حضرت زینب, مسج حضرت زینب, اس حضرت زینب, اسمس حضرت زینب, اساماس حضرت زینب, sms حضرت زینب, اس ام اس حضرت زینب, اس ام اس


نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391
زمان : 8:59
:من دوستي دارم که نماز مي خواند، دعاي کميل مي رود، روزه مي گيرد، اما دچار ابهام در مورد جهان و خداشن


پرسش:من دوستي دارم که نماز مي خواند، دعاي کميل مي رود، روزه مي گيرد، اما دچار ابهام در مورد جهان و خداشناسي است و مي گويد که عموم مردم بر سر عادت و تکراري شدن خدا را قبول دارند و اين فکر و تخيلش به وجود آمده که اين جهان آفريننده اي ندارد و همه چيز بر اثر يک چرخه در اين دنيا در آمد و رفت هستند و برهان هاي عقلي را هم قبول نمي کند. اخيرا دچار گوشه گيري زيادي شده. خودش هم دوست دارد که به جواب سوالاتش برسد اما به سادگي هر جوابي را قبول نمي کند. لطفا به من بگوييد چگونه کمکش کنم؟

پاسخ:

این دوست حضرت عالی دچار سه مشکل اساسی است. اوّل اینکه دچار وسواس فکری است. دوم اینکه مشکل معرفت شناختی دارد و متوجّه نیست که با انکار عقل هیچ معرفتی وجود نخواهد داشت. سوم تصوّر درستی از خدا و عالم هستی ندارد. لذا در این نامه به این سه مقوله پرداخته می شود.

1. شکّ و اقسام آن

باید متوجّه بود که هر پدیده ای در عالم هستی علّتی و حکمتی دارد ؛ که شک در اعتقادات نیز از این امر مستثنی نیست. گاه شک در اعتقادات می تواند نعمتی از جانب خدای حکیم باشد که بنده ی خود را از این طریق به سوی یقینهای بالاتری سوق می دهد ؛ لذا شک از هر سنخی که باشد می تواند باعث رشد و ترقّی انسان شود به شرط آنکه انسان از شک خود نتیجه نگیرد. برخی افراد به محض اینکه در چیزی شک می کنند حکم می کنند که آن چیز وجود ندارد یا باطل است ؛ درحالی که شک نه یقین است و نه انکار ، بلکه در بین این دو قرار دارد ؛ لذا شخص شاکّ تا دلیلی بر اثبات یا ردّ هر کدام از دو سمت مساله نداشته باشد منطقاً نمی تواند یکی را بر دیگری ترجیح دهد.

امّا علّت شک در اعتقادات معمولاً سه چیز است ؛ در برخی افراد ، علّت شک ، شرایط فیزیولوژیکی بدن است ؛ تغییرات زیاد هورمونی که در دوران نوجوانی و جوانی در بدن رخ می دهد معمولاً عوارضی چون شکّاکیّت ، اضطراب و واسواس عملی یا فکری را در پی دارد که این عوارض معمولاً تا بیست سالگی از بین می روند مگر اینکه  شخص با بها دادن بیش از اندازه به این امور مانع از زوال طبیعی آنها شود. در این صورت این نوع شکّها حالت وسواسی پیدا نموده تا سنین بالاتر نیز ادامه پیدا می کنند و چه بسا به انکار اعتقادات منجر شوند. همچنین ممکن است در برخی افراد ، این تغییرات هورمونی با تأخیر همراه بوده تا سنین بالاتر از بیست سالگی نیز برسد. بنا بر این ، لازم است که حضرت عالی ، تاریخچه ی این عامل را در مورد دوست خود بررسی نمایید. اگر منشاء شکهای ایشان این عامل باشد راه برطرف نمودن آن ، بی اعتنایی نمودن به شکّ است. و حتّی در موارد شدید نیاز است که شخص به روان پزشک مراجعه نموده و درمان دارویی نماید.

علّت دوم شک در اعتقادات ، تمایل پنهانی نفس به امور دنیوی است که با اعتقاد به خدا و قیامت و دیگر امور دینی در تضادّ است ؛ لذا نفس سعی می کند با ایجاد شک در این گونه اعتقادات ، راه خود را باز نماید. امّا از آنجا که فریب نفس بسیار مخفیانه است ، انسان اکثر اوقات متوجّه ترفندهای آن نمی شود. گاه اینگونه امیال نفسانی ، چنان خود را استتار می کنند که شخص ، شک نفسانی خود را ناشی از حسّ حقیقت جویی می پندارد. در چنین شکهایی انسان معمولاً با انواع مغالطات از براهین عقلی فرار می کند و انتظار دارد که خدا برای او معجزه یا نشانه ای نشان دهد.برای اینکه معلوم شود شک انسان از این عامل ریشه گرفته است یا نه ، باید منصفانه امیال و اعمال و خواستهای درونی خود را کاوید ؛ اگر در این کاوش دقیق ، انسان متوجّه شد که امیالی در او وجود دارند که خداباوری مانع از بروز آنهاست باید شک خود را منتسب به نفس امّاره کرده  با آن به مبارزه برخیزد. این دو گونه از شک ، در حقیقت شکّ علمی نیستند بلکه شکّ روانشناسانه و اخلاقی اند. 

امّا عامل سوم شک در اعتقادات ، نداشتن  یقین عقلی محکم و استوار است. برای وجود خدا و حقّانیّت نبوّت و امامت و معاد و فروعات آنها ، براهین عقلی متعدّدی ، در سطوح مختلف اقامه شده است. لذا باید تلاش نمود که وجود خدا را با براهینی هرچه محکمتر اثبات نمود ، به گونه ای که شک در آن راه نیابد. برای این منظور روشن است که باید وقت گذاشت و کتابهای مناسبی را مطالعه نمود. اگر اعتقادات انسان از راه برهان عقلیِ محکم باشد در آن صورت از عهده ی دو عامل پیش گفته نیز راحتتر می تواند برآید. امّا با ضعف در این حیطه ، دو عامل قبلی و به خصوص عامل نفسانی که به نوعی در اکثر انسانها ، و بلکه به جز معصومین(ع) و اولیای الهی در همه وجود دارد ، می توانند بسیار خطرناک باشند.

بنا بر این ، اوّلین کاری که حضرت عالی می توانید انجام دهید این است که از دوست خود بخواهید به جای گوشه گیری و فرو رفتن در افکار وسواس گونه وقتی برای خود اختصاص دهد تا با یک برنامه ریزی درست و منطقی ، اعتقادات را از راه اصولی آن از راه کتب معتبر یا با حفظ ارتباط مستمرّ با این نهاد فرابگیرد. البته باید مواظب بود که نفس ، همواره با این کار مخالفت خواهد نمود و سعی خواهد کرد به بهانه های گوناگون راه تحصیل برهان را ببندد. پس قبل از هر چیز برای این کار ، همّتی بزرگ و روحیّه ای حقیقت جو و خستگی ناپذیر لازم است. باید دانست که هر متاعی قیمتی دارد ؛ متاع یقین نیز بهایی دارد ؛ و بهای آن تحمّل رنج مطالعه و تحقیق و تعقّل است. حقیقت همواره در مرتبه بالاست لذا مثل بالا رفتن از یک آسمانخراش باید از برج علم بالا رفت تا به حقیقت و یقین دست یافت ؛ البته در مراتب میانی این برج بلند ، آسانسورهایی نیز تعبیه شده است ؛ لکن مراتبی از برج یقین را باید از پلّه ی عقل و برهان و با پای همّت طی نمود. دنیای بی ارزش که خداوند متعال آن را متاع قلیل خوانده است ، بی تلاش و همّت به چنگ نمی آید کجا رسد کالای یقین که معصوم(ع) در حقّش فرموده است:« ما اوتى النّاسَ اقلّ مِن اليقين . ـــ به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است.» درست است که با صرف زمان برای مباحث اعتقادی ممکن است مقداری از بقیّه ی کارها بمانیم ؛ ولی اگر منصفانه به برنامه ی کاری خود دقّت کنیم خواهیم دید که روزانه اوقات زیادی را بی حاصل هدر می دهیم . اگر این اوقات را صرف تحقیق در اعتقادات کنیم یقیناً ضرر نخواهیم کرد. افزون بر اینها چه کاری بالاتر از حقیقت جویی وجود دارد که انسان برای آن وقت بگذارد. زندگی در شکّ و یا پوچی حاصل از آن ، چه زندگی خواهد بود که ما برای اوقات آن دل بسوزانیم.به قول برخی حکما یک روز زندگی همراه با یقین کامل ، شرف دارد بر هزاران سال زندگی همراه با شک. « وَ سَمِعَ(ع) رَجُلًا مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ فَقَالَ نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِي شَكٍّ . ــــــ  امیرالمومنین(ع) شنيد كه مردى از حرویّه (خوارج) شب زنده داری کرده و در حال نماز و قرآن خواندن است، فرمود: با يقين خفتن بهتر از نماز گزاردن با شکّ است. »(نهج‏البلاغة/حکمت97) و امام صادق(ع) فرمود:« نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل . ــــــــ  خواب عاقل بهتر از شب زنده داری جاهل است. »(بحارالأنوار ،ج1 ،ص 154)

همچنین باید دانست که راه کسب یقین ، در درجه اوّل تعقّل و اقامه برهان است ؛ امّا با این مقدار ، برای همه ، یقین قلبی حاصل نمی شود ؛ یقین قلبی در اکثر افراد ، زمانی حاصل می شود که انسان نفس خود را مطیع عقل نماید ؛ و این امر حاصل نمی شود مگر با تمرین مداوم و نشان دادن عظمت خدا و اولیای او به نفس خود و با ذکر مداوم. لذا باید مدام قدرت و شوکت الهی را در قاب طبیعت به قلب نشان داد و آثار اهل بیت را مطالعه نمود و عجائب و شگفتی های کلام این بزرگواران را مشاهده کرد و شیرینی آنها را چشید. همچنین برای حصول ایمان قلبی به معاد ، باید به یاد مرگ و رستاخیز بود تا نفس رام گردد. همچنین لازم است که حضرت عالی به دوستتان توصیه نمایید که کتابهایی با طیفهای گوناگون را مطالعه فرماید تا مطالب متناسب با ذوق خود را بیابد چرا که ذوق افراد یکسان نیست ؛ برخی با دلائل کلامی قانع می شوند و بعضی با براهین فلسفی ؛ برخی نیز با لطایف عرفانی آرامش قلبی می یابند.

 

2. معرفت عقلی اساس تمام معرفتهاست.

برای کسب معرفت سه راه بیشتر وجود ندارد ؛ راه حسّ ، راه عقل ، راه علم حضوری.

خود علم حضوری نیز بر سه گونه است:

الف ) راه وحی :که اختصاص به افرادی خاصّ دارد و بقیّه ی انسانها بعد از اثبات درستی ادّعای صاحب وحی ، حاصل علم حضوری او را به صورت شریعت دریافت می کنند.

ب) علم شهودی عارف : که آن نیز برای همگان حاصل نیست ، اگرچه همگان استعداد آن را دارند ؛ ولی خود این معرفت نیز تا با عقل یا وحی تأیید شده با عقل مورد تأیید قرار نگیرد ارزش معرفتی ندارد.

ج) علم حضوری هر کسی به نفس و حالات نفسانی خود. به این معنی که هر کسی وجود خود و حالات درونی خود مثل شادی ، شکّ ، یقین ، غم و ... را بدون هیچ واسطه ای می یابد و در این باره احتیاج به هیچ دلیلی ندارد. این گونه دریافتها اگرچه محدود به چند موردند و اساس تمام علوم انسان را تشکیل می دهند.

امّا راه حسّ ، فقط به جزئیّات تعلّق می گیرد و هیچگاه قانون کلّی از آن حاصل نمی شود. لذا اگر انسان اکتفا به ادراکات حسّی داشته باشد فهم او فقط در حدّ حیوانات خواهد بود. در این صورت دیگر علومی چون فیزیک ، شیمی ، زیست شناسی ، ... تحقّق نخواهند داشت. چون هیچکدام این علوم حسّی نیستند. اینها علوم تجربی اند ؛ و علوم تجربی از اقسام علوم عقلی هستند که به اشتباه آنها را علوم حسّی می خوانند ، فقط به این خاطر که این علوم درباره ی  محسوسات بحث می کنند. در حالی که فرق است بین علم حسّی و علمی که در باره ی محسوسات است. اگر علوم تجربی صرفاً وابسته به حسّ بودند در آن صورت اکثر حیوانات باید عالمتر از انسان می بودند چرا که حواسّ انسان در بین دیگر موجودات از ضعیفترین حسّهاست. در علوم تجربی انسان ابتدا مواردی را مشاهده نموده آنگاه اطلاعات دریافت شده را در اختیار عقل قرار می دهد تا با استفاده از آنها دست به فرضیّه سازی بزند. آنگاه این فرضیّه ها پیش گویی هایی انجام می دهند ؛ و دانشمندان با ترتیب آزمایشهایی این پیشگویی ها را بررسی می کنند ، اگر این پیشگویی ها درست بودن آن فرضیّه تبدیل به نظریّه ی علمی می شود. ولی هیچگاه این نظریّه یقینی تلقّی نمی شود بلکه اگر مورد نقضی پیدا شد آن نظریّه کنار گداشته می شود و نظریّه ی جدیدی جای آن را می گیرد. لذا به صرف اینکه نظریّه ای علمی توانسته است صدها پیشگویی علمی انجام دهد نمی توان آن را صد در صد درست دانست. برای مثال هیئت زمین مرکزی بطلمیوس که نتیجه ی سالها رصد ستارگان و محاسبات ریاضی بود ، سالیان درازی درست می نمود ، تا آنجا که با این نظریّه حرکت تمام سیّارات قابل توجیه بود و بر اساس آن می شد خسوف و کسوف را به دقّت پیش بینی نمود. آنگاه ابوسعید سجزی در قرن چهارم هجری در این نظریّه تردید ایجاد نمود و گفت خورشید مرکز عالم است . ابوریحان بیرونی این نظریّه را در کتاب خود نقل نموده و گفته است من نیز شک دارم که آیا خورشید مرکز عالم است یا زمین ؛ ولی درستی هیچکدام قابل اثبات نیست چون محاسبات نجومی طبق هر دو نظریّه به یک جواب منتهی می شوند.  امّا کپرنیک بعد از حدود چهار صد سال از او ، باز نظریّه ی وی را مطرح ساخت ؛ گالیله آن را تئوریزه نمود ؛ کپلر مدارهای دایره ای آن را بیضوی کرد و نیوتن با قانون جاذبه اش این هیئت را محکم ساخت ؛ چنان که بعضی ادّعا کردند فیزیک به آخر خود رسیده است . و در حالی که این نگرش به عالم ، حقیقتی و قطعی تلقّی می شد و بر اساس آن صدها مساله ی بشر حلّ می شد ، ناگهان آلبرت اینشتین با نظریّه ی نسبیّت عامّ و ادوین هابل با نظریّه ی انبساط عالم از راه رسیدند و بساط  هیئت نیوتنی را در هم فرو ریختند ، و تبیینی متفاوت از عالم ارائه دادند. نظریّه ی نسبیّت و انبساط جهان نیز تنها نظریّه ی مطرح در جهان امروز  نیست بلکه اینها نیز رقیبهایی در عالم علم دارند که ممکن است روزی جای اینها را بگیرند. پس چگونه می توان این نظریّات را قطعی دانست. خود دانشمندان طراز اوّل علوم تجربی هیچگاه به علوم تجربی به عنوان علم قطعی نظر نمی کنند و الّا در پی کشف جدید نمی بودند. این افراد کم اطلاع از ماهیّت علوم تجربی هستند که این علوم را یقینی می انگارند. مفاهیمی چون الکترون ، پرتون ، نوترون ، کوارک ، پوزیترون ، انحنای فضا ، نیرو ، فتون و ... همگی فرضیّه هایی هستند برای توجیه مشاهدات حسّی انسان ، که خودشان هیچگاه محسوس نیستند. لذا امروزه در نظریّه ی ابر ریسمان ، تمام این امور به چالش کشیده شده اند. اگر کسی با تاریخ علوم تجربی ، بخصوص فیزیک نظری ، آشنا باشد آنگاه متوجّه می شود که این مفاهیم چگونه زاده شده اند.

دلائل خطاپذیری حسّ.

1. شکّی در این نیست که من وجود دارم ، و اموری را در ذهن خود دارم ، امّا از کجا معلوم که عالم خارجی هم موجود است و داشته های ذهنی من از عالم خارج منشاء گرفته اند؟ اگر تنها راه علم به خارج حسّ است ، این اطلاع یابی از خارج چگونه با حسّ حاصل شده است؟ اگر گویی: نوری از اشیاء به چشم ما می خورد و ... . گوییم: نور ، خود از اشیاء خارجی است ، شما از کجا می فهمید که نور حقیقت دارد؟ از کجا معلوم که نور ساخته ی ذهن ما نباشد؟ مگر ما خواب نمی بینیم ؟ چگونه آن اشیاء را در خواب می بینیم ؟ آیا نوری از آنها به چشم ما می آید؟ از این گذشته خود چشم یعنی چه ؟ چشم هم من نیستم . پس آن هم شیء خارجی است. پس با منحصر دانستن راه معرفت به حسّ ، عملاً حسّ بی ارزش می شود و عالم خارج سر از توهّمات در می آورد ؛ و این یعنی سفسطه. پس ما قبل از این که از حسّ استفاده کنیم باید وجود عالم خارج را از راهی غیر از راه حسّ اثبات کرده باشیم.

2. به فرض بپذیریم که عالم خارجی وجود دارد و حسّ ما آن را ادراک می کند ، از کجا معلوم که حسّ ما درست ادراک می کند؟ مگر علوم تجربی نمی گوید که نور موج است و رنگ نور تابع طول موج آن است. پس خود رنگ چیست؟ ما رنگ را می بینیم یا طول موج را؟ مگر در دهان ، غیر از ترکیب شدن موادّ غذا با بزاق اتّفاق دیگری هم می افتد؟ پس مزّه چیست؟ وقتی نور به چشم می خورد و غذا با بزاق ترکیب می شود اعصاب تحریک شده ، جریانی الکتریکی را به مغز می فرستند. آیا جریان الکتریکی مزّه و منظره و رنگ است. مغز تنها این جریان الکتریکی را دریافت می کند پس از کجا معلوم که رنگ و مزّه و ... حقیقتاً موجود باشند؟ مگر افراد مبتلا به اسکیزوفرنیا (مالیخولیا) افراد و اشیاء  توهّمی را نمی بینند ؟ مگر افراد کور رنگ ، رنگ زرد را سبز نمی بینند؟ پس از کجا معلوم که همه ی آنچه عالم واقع می پنداریم توهّم نباشد؟ این است آخر و عاقبت منحصر دانستن راه معرفت به حسّ. پس باید از راهی غیر از راه حسّ وجود عالم ادراک شود تا ادراکات حسّ معتبر شناخته شوند.

3. اگر راه معرفت منحصر در حسّ است ، پس امور زیر وجود ندارند.

ـ خود حسّ و حسّ نمودن ، چون خود حسّ و حسّ نمودن ، نه دیدنی است ، نه شنیدنی ، نه چشیدنی ، نه بوییدنی ، نه لمس کردنی

ـ علم و معرفت ؛ چون آگاهی نیز از محسوسات نیست.

ـ اعداد ؛ چون اعداد نیز معقولند نه محسوس. ــ توجّه: حقیقت 2 و 3 و ... مراد است نه شکل قراردادی آنها در زبانهای مختلف ــ

ـ شکّ و یقین نیز از محسوسات نیستند.

ـ محبّت ، کینه ، عقل ، فهم ، حیات ، زمان ، معانی و ... هیچکدام با حسّ ادراک نمی شوند و ...

با این حال عملاً باید دروازه فهم عالم هستی را بست. و با چنین مشکلاتی برای حسّ تنها سرنوشت علوم تجربی نیز معلوم است. چرا که یک پای علوم تجربی نیز بر حواسّ استوار است ، اگرچه پای دیگر بر گرده ی عقل سوار است.

امّا راه عقل :

از دیدگاه معرفت شناسان رئالیست (واقع گرا ) ، عقل ، تنها ابزار عامّ شناخت است که حقیقت واقع را می یابد و فهم آن ذاتاً حجّت است. به نحوی که از انکار واقع نمایی ، عصمت و حجّیّت ذاتی آن تناقض لازم می آید. و هیچ کس قادر نیست واقع نمایی ، عصمت و حجّیّت ذاتی عقل  را انکار کند مگر اینکه ناچار است قبلاً همه ی اینها را اثبات کند . یعنی از انکار  واقع نمایی ، حجّیّت و عصمت ذاتی عقل ، اثبات آن لازم می آید.

از نظر معرفت شناسان رئالیست ، عقل حجّت باطنی خدا در وجود بشر بوده مثل انبیاء و ائمه (ع) که حجج بیرونی خدا هستند ، معصوم از خطا و سهو و اشتباه است. آری انسان و استدلالهای او معصوم نیستند امّا این بدان معنا نیست که عقل خطا می کند ؛ چرا که هر استدلالی فعل عقل نیست تا از خطای در استدلال ، خطای عقل نتیجه گرفته شود ؛ بلکه قوّه ی وهم و خیال نیز قادر به استدلالند. اگر استدلالی کار وهم یا خیال باشد احتمال خطا در آن وجود دارد امّا اگر استدلالی به طور قطع کار عقل باشد محال است خطا در آن راه یابد. چرا که از فرض خطاپذیری و عدم عصمت عقل سفسطه و تناقض لازم می آید.

دلائل عصمت عقل از خطا

دلیل اوّل:

این ادّعا که عقل خطاپذیر است ، یا ادّعایی بی دلیل است یا با دلیل ؛ اگر بی دلیل است که جهل بوده ارزشی ندارد. و اگر با دلیل است ، یا دلیل آن عقلی است یا غیر عقلی. اگر دلیلش عقلی است طبق خود ادّعا احتمال خطا در آن راه دارد. و دلیلی که احتمال خطا در آن راه دارد یقین آور نبوده علم نیست. و دلیلی که یقین آور و علم نیست ارزش نداشته حجّت نیست. و اگر دلیلش غیر عقلی است ، باید ابتدا حجیّت ذاتی آن دلیل غیر عقلی را اثبات نمود. در حالی که نه تنها هیچ دلیلی برای اثبات حجّیّت ذاتی غیر عقل وجود ندارد بلکه دلائل فراوانی برای حجّیّت ذاتی نداشتن آنها نیز موجود است. بنا بر این ، فرض خطاپذیری عقل فرضی است بی دلیل و غیر قابل اثبات.

دلیل دوم:

 این ادّعا که «عقل خطاپذیر است » ، یا درست است یا نادرست. اگر نادرست باشد عصمت عقل ثابت است. و اگر درست باشد دلیل آن یا عقل است یا غیر عقل. حجّیّت تمام دلائل غیر عقلی متّکی به دلیل عقل است لذا اگر دلیل درستی آن ، دلیل غیر عقلی باشد دور لازم می آید که باطل است. و اگر دلیل درستی آن عقلی است ، طبق ادّعا ، احتمال خطا در آن دلیل نیز راه دارد. پس فرض ادّعا از حدّ احتمال فراتر نرفته به اثبات نمی رسد.

دلیل سوم:

کسی که مدّعی است:«عقل خطاپذیر است » این قضیّه را یقینی می داند. حال این قضیّه یا حکم عقل است یا حکم غیر عقل. حجّیّت حکم غیر عقل متّکی بر حکم عقل است. لذا از فرض دوم دور باطل لازم می آید. پس این ادّعا که «عقل خطاپذیر است » حکم عقل می باشد. در این صورت طبق خود ادّعا ، احتمال خطا بودن این ادّعا نیز وجود دارد. و این خلاف فرض بوده تناقض است. چون احتمال خطا داشتن ، یعنی غیر یقینی بودن. و «غیریقینی بودن » نقیض «یقینی بودن » است.

دلیل چهارم:

اگر عقل ، خطاپذیر است پس هیچ دلیل عقلی قابل اعتماد نیست. از طرفی ادراکات غیر عقلی نیز حجّیّت ذاتی ندارند مگر علم حضوری انسان به ذات و آثار ذات خود. بنا بر این ، تنها چیزی که انسان به آن یقین دارد خود و آثار درونی خود است. و این یعنی جهل به وجود عالم خارج از خود که مساوی است با سفسطه.

طبق دلائل یاد شده و دلائل دیگری که در کتب معرفت شناسی مطرح شده اند ، عقل مصون از هر خطایی است. و اگر خطایی در استدلالهای انسان رخ می دهد نشان از آن است که آن استدلالها ، فعل عقل نبوده کار وهم و خیالند. به عبارت دیگر چنین استدلالهایی در اصل مغالطه اند نه برهان. یقین عقلی و برهانی ، ضروری ، ذاتی و زوال ناپذیر است.

پس سخن گفتن از نارسایی های عقل به معنی حقیقی کلمه معنی ندارد ؛ لکن در روند استدلال ، عواملی وجود دارند که آدمی را از مسیر عقل و برهان خارج نموده او را به وادی مغالطه می کشانند ، که از این عوامل تعبیر می شود به آفات عقل. البته روشن است که این عوامل در حقیقت آفات انسان استدلال کننده اند نه آفات عقل ؛ لذا تعبیر آفات عقل تعبیری است مجازی.

برای مطالعه بیشتر در باره ی معرفت شناسی و ماهیّت علوم تجربی به منابع زیر مراجعه فرمایید.

ـ معرفت شناسی از دیدگاه فلاسفه ی اسلامی و غربی ، سید حسین ابراهیمیان

ـ دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ،  فیزیکدان ایرانی دکتر مهدی گلشنی

ـ از علم سکولار تا علم دینی ، فیزیکدان ایرانی دکتر مهدی گلشنی

ـ علم به کجا می رود ، ماکس پلانگ با مقدّمه ای از آلبرت اینشتین ، ترجمه احمد آرام

 

3. خداشناسی و جهان شناسی

ـ اثبات وجود خدا با علوم تجربی ممکن نیست.

موضوع علوم تجربی موجودات مادی و جسمانی هستند ؛ لذا هیچگاه در این علوم ، به طور مستیم ، از ماوراء طبیعت و خدا بحث نمی شود. اینکه کسی بخواهد وجود خدا را با علوم تجربی اثبات نماید مثل این است که کسی بخواهد با علم پزشکی نیروگاه اتمی درست کند. باید توجّه داشت که هر علمی موضوع خاصّ خود را دارد که تنها از آن موضوع بحث می کند و اگر آن علم بخواهد خارج از موضوع خود قضاوت کند شکّی نیست که دچار مغالطه خواهد شد. اگر کسی بدون مدد گرفتن از راه برهان عقلی بخواهد وجود خدا را با علوم تجربی اثبات کند یا سر از انکار خدا در می آورد یا خدایی طبیعی را اثبات می کند که در واقع خدا نیست بلکه خدایی توهّمی است .

از طرفی نظریات ، در علوم تجربی هیچگاه یقینی نیستند و دائما در حال تغییر و دگرگونی اند ؛ اگر تاریخ علم و بخصوص تاریخ علم فیزیک را ــ که پایه ی تمام علوم طبیعی پایه است  ــ  مطالعه فرمایید به وضوح در می یابید که نظریات علمی فقط مدلهایی هستند که می خواهند پدیده های مورد مشاهده ی ما را توجیه کنند ؛ لذا هر از چندی که مشاهدات ما از طبیعت تازه تر می شود نارسایی نظریات ، نمودارتر می شود و دانشمندان در صدد ارائه نظریه ای نو بر می آیند. که نمونه ای از این تغییر نظریّه ها پیشتر گفته شد. در اینجا باز مثال دیگری را متذکر می شویم. مدلهای گوناگون اتم مثل مدل اتم نشکن دموکریتوس ، مدل کِیک کشمشی تامسون ، مدل اتم هسته دار رادرفورد  ، مدل سیاره ای بور و مدل کوانتومی شرودینگر را به خاطر آورید. همه ی نظرات علوم تجربی چنین هستند ؛ یعنی دائما در تغییر و تحوّلند ؛ لذا هیچگاه نمی توان با اعتماد بر درستی نظرات علوم تجربی ، آنها را مقدمه ی دلیل قرار داده و حقیقتی دینی را به اثبات رساند. آنچه از علوم تجربی در بحث خداشناسی مفید است این است که ما در سایه ی علوم تجربی در می یابیم که عالم طبیعت بس شگفت انگیز و منظّم و پیچیده است ؛ آنگاه نه علم تجربی بلکه عقل ماست که حکم می کند که در پس این همه شگفتی و نظم و پیچیدگی و استحکام ، ناظمی علیم و مدبّری حکیم وجود دارد ؛ امّا این که این ناظم و مدبّر ضرورتا خداست با براهینی دیگر اثبات می شود که در فلسفه و کلام مطرح است ؛ لذا کسی که می خواهد خدا را بشناسد هیچگاه از کلام و فلسفه بی نیاز نخواهد بود.

ـــ  تصوّر درست از خدا و براهین اثبات وجود خدا.

1) باید توجه داشت که واژه ی خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان ، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن ، نقش خالقیّت و ربوبیّت نیز دارد ؛ و می تواند به صورت بشر در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده یهودیان ، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست ؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند ؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب ، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. و ...

بنا بر این ، قبل از ورود در مباحث خداشناسی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا داریم و می خواهیم چگونه خدایی را اثبات کنیم. امّا برای بیان منظور علمای اسلام از خدا ، ابتدا لازم است چند مطلب زیربنایی توضیح داده شود تا راه برای درک درست از مقصود علمای اسلام فراهم شود.

ـــ وجود و ماهیّت 

انسان وقتی به درک خود (من ) یا حالات درونی خود یا اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک خود ، عقل خود ، اراده ی خود ، درخت ، ستاره ، آب ، و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که من ، عقل من ، اراده ی من ،  آب ، ستاره ، درخت و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن  اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: من وجود دارم ، اراده ی من وجود دارد ، درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل من وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ، لذا صحیح است که برای همه ی موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و من و عقل من و اراده ی من  وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که من بودن ، اراده بودن ، درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند.

ـــ واجب الوجود و ممکن الوجود.

انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در خود و حالات درونی خود و موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرف خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل ، اراده و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل « من» ، شادی من ، اراده ی من که روزی نبودند و الآن هستند ؛ و مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این ، موجوداتِ دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.

امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلتِ وجود مفهومی به نام «وجوب » انتزاع نموده اند . بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود. اشیاء ممکن و حتّی شیء مادّی هم ممکن است بی انتها یا بی نهایت باشد ولی هیچگاه نمی توانند نامحدود باشند ؛ چون فرض ممکن الوجود نامحدود مثل فرض مثلث چهار ضلعی است. ممکن الوجود طبق آنچه قبلاً گفته شد یعنی موجود دارای ماهیّت ، و نامحدود یعنی موجود بدون ماهیّت. و این دو نقیض یکدیگرند.

حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.

ـــ ملاک احتیاج به علّت

از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد. بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ...  بلکه باید گفت انسان و درخت وجود دارند. و اگر کسی گفت: خدا وجود دارد. معلوم می شود که تصوّر نادرستی از خدا دارد ؛ و خدا را هم مثل بقیّه ی موجودات دارای ماهیّت تصوّر نموده است. و همین تصوّر نادرست است که عدّه ای را وادار به انکار خدا نموده لذا می گویند: اثبات می کنیم که خدا وجود ندارد. و الحقّ که راست می گویند ؛ آنچه آنها به نام خدا تصوّر نموده اند یقیناً موجود نیست. ولی اگر کسی ادّعا کند که خدای مورد نظر حکمای اسلامی ــ آنگونه که توضیح داده شد ــ موجود نیست ، سر از تناقض در می آورد. چون « خدا موجود نیست یا خدا وجود ندارد » یعنی « وجود موجود نیست یا وجود وجود ندارد »

2) براهین اثبات وجود خدا

اقسام برهان

براهین به طور کلّی بر سه قسمند.

1) برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند.

2) برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد.

3) برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند.

اقسام خداجویان.

طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند:

1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه ی استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند.

2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.

3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثب

نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391
زمان : 8:53
:آيا همان گونه که علل هستي بخش موجودات مادي به ماديات علم حضوري دارند، آيا موجودات مادي نيز به علل ه


پرسش:آيا همان گونه که علل هستي بخش موجودات مادي به ماديات علم حضوري دارند، آيا موجودات مادي نيز به علل هستي بخش خود علم حضوري دارند يا نه؟(چنانچه برخي آيات الهي دلالت بر علم و تسبيح تمام اشياء دارند.)

پاسخ:

1ـ طبق مبانی حکماء مشاء که قائل به تباین وجودات می باشند و معتقدند که وجود هر موجودی تباین کامل از وجود موجودات دیگر دارد ، تنها مصداق علم حضوری علم شیء به ذات خود می باشد ؛ چرا که علم حضوری یعنی حضور وجود معلوم در نزد عالم . پس اگر وجود موجودات تباین تامّ از یکدیگر داشته باشند محال است که وجود موجودی در نزد موجود دیگر حاضر شود. بر این اساس ، وجود معلول نیز تباین کامل از وجود علّت هستی بخش خود داشته هیچکدام نسبت به یکدیگر علم حضوری نخواهند داشت. بر همین اساس ، حکماء مشاء علم خداوند بر مخلوقات را هم علم حصولی می دانند نه علم حضوری. (ر.ک: نهایةالحکمة ، مرحله 11 ، فصل 11)

2ـ امّا طبق مبانی حکمت متعالیه ، که وجود را حقیقت واحد و موجودات را مراتب کثیر آن حقیقت واحد می داند ، وجود علّت و وجود معلول ، دو حقیقت متباین از یکدیگر نیستند ؛ بلکه علّت ، مرتبه ی شدید و معلول ، مرتبه ی ضعیف یک حقیقت می باشند. لذا علّت ، حقیقت معلول ، و معلول ، رقیقت علّت می باشد. بر این اساس ، معلول با تمام وجودش در نزد علّت خویش حاضر است و علّت نیز به اندازه ی سعه ی وجودی معلول در نزد معلول حضور دارد. البته باید توجّه داشت که اتّحاد علّت و معلول ــ به نحو حمل حقیقت و رقیقت ــ و حضور آن دو برای یکدیگر ، منحصر در وجود آنهاست نه ماهیّاتشان ، که امری اعتباری است ؛ به عبارت دیگر معلول با وجودش در نزد علّت حاضر است نه با حدّ وجودش ؛ و وجود معلول نیز چیزی جز تعیّن علّت در مرتبه ی معلول نیست. بنا بر این ، از حضور علّت و معلول در نزد یکدیگر ، لازم نمی آید که یکی دارای ماهیّت دیگری نیز باشد. برای مثال از علم خداوند متعال به انسان لازم نمی آید که ماهیّت انسان در علم خدا حضور داشته باشد ، بلکه وجود انسان ، بدون حدود عدمی آن ، در نزد خدا حضور دارد. (ر.ک: نهایةالحکمة ، مرحله 11 ، فصل 11)

  مطلب دیگر در باب علم حضوری آنکه در حکمت متعالیه بیان شده که علم ، حضور شیء مجرّد است برای شیء مجرّد. (ر.ک: نهایةالحکمة ، مرحله 11 ، فصل اوّل) ؛ لذا موجود مادّی از آن جهت که مادّی است نه معلوم واقع می شود و نه عالم ؛ و اساساً مادّه به اصطلاح فلسفی آن امری اعتباری بوده ، معلومیّت آن نیز اعتباری می باشد. بلی علّت هستی بخش موجود مادّی علم حضوری به آن موجود دارد ، امّا به سبب صورت مجرّد آن موجود مادّی. (ر.ک: نهایةالحکمة ، مرحله 12 ، فصل 11)

4 ـ در آیات و روایات نیز شواهدی وجود دارد که معالیل علم حضوری بر خالق خود دارند و خداوند متعال را در وجود خود حاضر می یابند. به چند نمونه از این شواهد نقلی اشاره می شود.

خداوند متعال می فرماید: « فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ ــــ هر کجا رو کنید پس وجه الله آنجاست ؛ همانا خدا گستراننده و علیم است.» (بقره: 115) یعنی هر کجا رو کنید چه به درون ذات خود و چه به بیرون آن ، موجودی را خالی از وجه الله نمی یابید. و وجه الله همان مشیّت ، فیض عامّ الهی و اسم اعظم فعلی خداست که هستی هر موجودی از اوست.

امام صادق (ع) در وصف خداوند متعال فرمودند: « ... مَعْرُوفٌ عِنْدَ كُلِّ جَاهِل‏ ... ـــ خدا شناخته شده است در نزد هر جاهلی ... » (بحارالأنوار ،ج4 ،ص 286 )

امام حسین (ع) فرمودند: « كَيْفَ يُسْتَدَلُّ عَلَيْكَ بِمَا هُوَ فِي وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَيْكَ أَ يَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاك‏ ... وَ قَالَ أَيْضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَيْ‏ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَيَّ فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَرَأَيْتُكَ ظَاهِراً فِي كُلِّ شَيْ‏ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ  ـــــــ  خدايا چگونه استدال می شود بر تو به سبب آنچه که در وجودش محتاج توست؟! آيا ديگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟ كى نهان بودی تا نيازمند دليل باشی ، كه به سوی تو رهنمايی کند؟ و كى دور بودى تا آثار كسى را به تو رسانند؟! كور باد ديده‏اى كه تو را نبيند!. ... و نيز فرموده است: خود را به هر چيزی شناساندى و چيزى جاهل به تو نيست.  و فرموده است: تو خود را در هر چيزى به من شناساندى و تو را در هر چيز ، روشن ديدم و تو برای هر چيزی ظاهری.» (بحار الأنوار، ج‏64، ص142 )

 

 

 


نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391
زمان : 8:49
در اصول کافی، ج2، ص2 روایت 1آمده: خدا پیغمبرش را به محبت خود تربیت کرد و در آیه ای از قرآن می خوانیم


:در اصول کافی، ج2، ص2 روایت 1آمده: خدا پیغمبرش را به محبت خود تربیت کرد و در آیه ای از قرآن می خوانیم: پیامبر از میان خودتان انتخاب شد. در نتیجه معصوم بودن ایشان و مرتکب نشدن ایشان به گناه کار خارق العاده ای نیست. در ضمن اینکه این یک تبعیض به حساب می آید که خدا میان پیامبران و ائمه نسبت به دیگران قائل شده است.

پاسخ:                                               

1ـ بین تفاوت و تبعیض ، فرق است. تبعیض آن است که دو موجود ، استحقاق یکسان برای دریافت کمالی داشته باشند ، ولی عطا کننده ی کمال ، به یکی زیادتر یا کمتر از استحقاقش بدهد. امّا تفاوت آن است که موجودی در اصل وجودش یا اوصاف وجودی اش با موجود دیگر اختلاف داشته باشد. برای مثال اگر یکی از دو کودک ، که هر دو استعداد درس خواندن دارند ، اجازه ی تحصیل داشته باشد و دیگری نداشته باشد ، بین آنها تبعض واقع شده است ؛ امّا اینکه برخی انسانها مذکر و برخی دیگر مؤنّث شده اند یا یک موجود ، انسان و دیگری میمون و سومی درخت شده است ، تفاوت است نه تبعیض. و تفاوت لازمه ی وجود عالم است ، که بدون آن ، عالمی نیز وجود نخواهد داشت.

با این مقدّمه می پردازیم به تفیصل مطلب.

2ـ پرسش حضرت عالی مبتنی بر چندین پيش فرض است ؛ که چه بسا خود حضرت عالی هنگام طرح سوال ملتفت آنها نبوده اید ، ولی به هر حال این پرسش ، از جهت منطقی ، بر چنین پیش فرضهایی استوار می باشد . برخی از این پیش فرضها عبارتند از:

الف ـ خدا افزون بر وجود موجودات ، صفات و کمالاتی نیز به آنها داده است.

ب ـ تربیت و انتخاب خدا چیزی غیر از خلقت اوست.

پ ـ صفات موجودات قابل انفکاک از آنهاست و هر شخصی بدون صفاتش می تواند وجود داشته باشد.

ت ـ امکان وجود دو یا چند موجود که رتبه ی وجودی یکسان یا کمالات یکسان داشته باشند ، موجود می باشد.

ث ـ عدالت الهی به این است که به همه ی موجودات یک گونه وجود و یک سنخ کمالات اعطاء نماید و الّا تبعیض می شود که از مصادیق ظلم می باشد.

امّا باید توجّه داشت که این پیش فرضها ، که در ناخود آگاه بسیاری از افراد موجود است ، از نظر حکما و براهین عقلی باطل می باشند. زيرا:

خداوند متعال وجود محض است و از وجود محض جز وجود صادر نمی شود ؛ لذا خدا تنها و تنها وجود دهنده است و بس. پس چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و سپس خصوصیّاتی مثل معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد. خداوند متعال صرفاً فیض وجود را گسترانده و وجود ، در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛ و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ بلکه زوج بودن ، لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛ بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.

پس کار خداوند متعال این است که بساط وجود را می گستراند ؛ لکن وجود در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛ برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است. به عبارت دیگر ، از نگاه حکیمان الهی ، وجود ، یک حقیقت دارای مراتب است که ما از مراتب گوناگون آن ماهیّات گوناگونی چون انسان و گیاه و حیوان و جماد ، و امثال این امور را انتزاع می کنیم. با این بیان اجمالی ، که تفصیل آن با عنوان « تشکیک وجود » در کتب فلسفی بیان شده ، معلوم می شود که در هر مرتبه از وجود ، تنها و تنها یک فرد می باشد ؛ چون طبق براهین حکما ، که اینجا جای ذکر آنها نیست ، تشخّص (شخص بودن هر موجودی ) به مرتبه ی وجود آن است نه به ویژگیهای او مثل قدّ و رنگ و شکل و زمان و مکان و ... . بلکه خود این ویژگیها نیز از لوازم تشخّص یک موجود بوده ، حکایت از رتبه ی وجودی او می کنند. (ر.ک: بدایةالحکمة ، علّامه طباطبایی ، مرحله پنجم ، فصل هشتم )

شاید این حقیقت متعالی را بتوان با مثالی آشنا روشنتر ساخت. اگر مراتب وجود را ـ به تسامح ـ مثل مراتب اعداد در نظر بگیریم ، آنگاه خواهیم دید که هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را به خود اختصاص داده و به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ، صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛ و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد. برای مثال ، عدد سه محال است فرد نبوده زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛ کما اینکه محال است عدد چهار هم زوج نبوده  فرد باشد ؛ یا محال است عدد چهار ، عدد اوِّل باشد کما اینکه محال است عدد هفت ، عدد اوّل نباشد. همچنین محال است عدد سه در عین اینکه خودش خودش می باشد در جایگاه وجودی عدد چهار قرار گیرد ؛ ــ توجّه: بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها که در هر زبانی متفاوت می شود. ــ 

به همین ترتیب در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛ در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ، همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و نظام ریاضی پدیدار نمی شد. تمام قوانین علم حساب و جبر ، با آن همه گستردگی و نظم شگفت ، ریشه در همین مراتب داشتن عدد و انحصار هر عدد به یک مرتبه ی خاصّ دارد و بس.

پس نتیجه می گیریم که پدید آمدن عالم خلقت و درست شدن نظام هستی به این است که هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ، که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند. و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند. از همین جا روشن می شود که نه تنها میان انسانهای عادی و انبیاء و ائمه (ع) تفاوت مرتبه وجود دارد ، بلکه بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛ تا آنجا که حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند . لکن این تفاوت مراتب تنها زمانی قابل درک می شود که فاصله ی بین موجودات زیاد باشد. برای مثال وقتی ائمه (ع) نسبت به یکدیگر سنجیده می شوند یا انبیاء با هم مقایسه می شوند یا انسانهای عادی با هم مورد قیاس قرار می گیرند یا برخی حیوانات شبیه به هم ، در قیاس با یکدیگر واقع می شوند ، تشخیص تفاوت رتبه ی وجودی آنها مشکل می شود ؛ ولی اگر انبیاء و ائمه را با افراد عادی ، یا انسانهای عادی را با افراد عقب مانده ی ذهنی ، یا افراد عقب مانده ی ذهنی را با حیوانات ، یا حیوانی مثل میمون را با پروانه یا حیوانی مثل پروانه را با گیاه یا گیاه را با جماد مقایسه کنیم ، تفاوت مراتب به وضوح و با کمک حسّ فهمیده می شود. البته این حقیقت متعالی براهین عقلی خاصّ خود را هم در فلسفه ی اسلامی دارد که این مقال را مجال بیان آن نیست ؛ در این باب فقط به همین جمله بسنده می شود ، که طبق اصالت وجود ، تشخّص موجودات به وجود آنهاست نه به ماهیّات جوهری یا عرضی آنها. همچنین در روایات اهل بیت (ع) شواهدی بر این حقیقت وجود دارد که به عنوان نمونه یک مورد آن ذکر می شود.

« عَنْ شِهَابٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُول : لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً- فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَكَيْفَ ذَاكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً ثُمَّ جَعَلَ الْأَجْزَاءَ أَعْشَاراً فَجَعَلَ الْجُزْءَ عَشْرَةَ أَعْشَارٍ ثُمَّ قَسَمَهُ بَيْنَ الْخَلْقِ فَجَعَلَ فِي رَجُلٍ عُشْرَ جُزْءٍ وَ فِي آخَرَ عُشْرَيْ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءاً تَامّاً وَ فِي آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَيْ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ ثَلَاثَةَ أَعْشَارِ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءَيْنِ تَامَّيْنِ ثُمَّ بِحِسَابِ ذَلِكَ حَتَّى بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً فَمَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهِ إِلَّا عُشْرَ جُزْءٍ- لَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْعُشْرَيْنِ وَ كَذَلِكَ صَاحِبُ الْعُشْرَيْنِ لَا يَكُونُ مِثْلَ صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ الْأَعْشَارِ وَ كَذَلِكَ مَنْ تَمَّ لَهُ جُزْءٌ لَا يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْجُزْءَيْنِ وَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ هَذَا الْخَلْقَ عَلَى هَذَا لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا ــــــــ  شهاب گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر مردم می دانستند كه خداى تبارك و تعالى اين مخلوق را چگونه آفريده ، هيچ كس ديگرى را سرزنش نمی كرد، عرض كردم: - اصلحك اللَّه-  مگر چگونه بوده است؟ فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى اجزائى آفريد و آنها را تا 49 جزء رسانيد، سپس هر جزئى را ده بخش كرد (تا جمعا 490 بخش شد) آنگاه آنها را ميان مخلوق پخش كرد، و به مردى يك دهم جزء داد و به ديگرى دو دهم تا به يك جزء كامل رسانيد و به ديگرى يك جزء و يك دهم داد و به ديگرى يك جزء و دو دهم و به ديگرى يك جزء و سه دهم تا به دو جزء كامل رسانيد، سپس به همين حساب به آنها داد تا به عاليترين شان 49 جزء داد، پس كسى كه تنها يك دهم جزء دارد، نمی تواند مانند دو دهم جزء دار باشد و نيز آنكه دو دهم دارد مثل صاحب سه دهم نتواند بود و نيز كسى كه يك جزء كامل دارد، نمی تواند مانند داراى دو جزء باشد، و اگر مردم می دانستند كه خداى عزّ و جلّ اين مخلوق را بر اين وضع آفريده هيچ كس ديگرى را سرزنش نمى‏كرد. »( كافی ،ج‏2 ،ص44 )

حاصل کلام اینکه عالم خلقت دو رویه دارد ، یک رویه ی ظاهری و اعتباری که آن را ماهیّات یا قالبهای وجود می گویند و این همان چیزی است که اکثر مردم با آن انس دارند ؛ و رویه ی باطنی که در آن رویه ، دیگر خبری از قالبها نبوده فقط و فقط وجود است. در رویه ی ظاهری و اعتباری ، چنین به نظر می رسد که همه ی موجودات در عرض همدیگر قرار دارند و تنها صفات گوناگون آنهاست که موجب جدایی آنها از یکدیگر می شود ؛ امّا در رویه ی وجودی عالم ، هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست ، بلکه همه ی موجودات در یک سلسله ی طولی قرار گرفته اند و هر موجودی یک مرتبه از این سلسله را اشغال نموده است ؛ مانند سلسله ی اعداد که هر عددی جای خاصّ خود را دارد ولی با این حال ، بین هر عدد و دیگر اعداد نیز نسبتهای ویژه ای وجود دارد. بر این اساس ، محال است که یک موجود در عین اینکه خودش خودش می باشد در مرتبه ی دیگری از وجود قرار گیرد.

بنا بر این ، اگر پاره ای از موجودات مثل گیاهان رشد و نموّ دارند و پاره ای دیگر چون جمادات فاقد این کمال می باشند ، ناشی از جایگاه وجودی آنهاست. و اگر برخی از موجودات مثل حیوانات ، افزون بر رشد و نموّ ، اراده نیز دارند ، باز به علّت برتری رتبه ی وجودی آنهاست. همچنین اینکه طایفه ای از موجودات ، افزون بر صفات پیش گفته ، دارای عقل نیز می باشند باز به خاطر رتبه ی وجودی آنهاست ؛ به همین نحو  ، اینکه از بین همین عاقلها ، تعدادی دارای عصمت نیز می باشند باز حاصل رتبه ی وجودی آنهاست. پس هر چه رتبه ی وجودی موجودی قویتر باشد ، به همان اندازه از اوصاف کمال افزونتر و قوی تری برخورادار بوده ، اوصاف وجودی اش به اوصاف الهی نزدیکتر می شود ؛ و آن که در بالاترین مرتبه است خلیفةالله اعظم خواهد شد.

اینجا ممکن است چند سوال خود نمایی کنند که آنها را ذکر و در ضمن پاسخ به آنها بحث را پی می گیریم.

1ـ چرا خداوندِ قادر متعال همه ی موجودات را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟

2ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، پس چرا در برخی صفات مثل اختیار یا عاقل بودن با هم اشتراک دارند؟

3ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی مخصوص به خود را دارد ، پس تکامل و ترقّی وجودی چه معنایی دارد؟

4ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، چرا همه ی انسانها یک گونه تکلیف دارند و همه باید از یک شریعت پیروی نمایند؟

5 ـ چگونه یک رتبه از وجود هم می تواند مختار و مکلّف باشد هم  معصوم از هر گناه و خطایی؟

6ـ چگونه رتبه ی برتر وجود می تواند الگو و اسوه ی رتبه ی مادون وجود باشد؟ مگر نه این است که الگو باید از سنخ الگوگیرنده باشد؟!

7ـ اگر کسی به خاطر رتبه ی وجودی خاصّش معصوم است ، پس عصمت برای او چه فضیلتی دارد؟

حال می پردازیم به پاسخ تک تک این پرسشها تا حقیقت مطالب پیش گفته بیشتر روشن گردد.

1ـ چرا خداوند قادر متعال همه ی موجودات را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟

اوّلاً: گفته شد که خدا یک وجود بیش نیافریده است ؛ چرا که طبق براهین فلسفی ــ که مجال ذکرش نیست ــ از وجود واحد محض ، جز یک معلول محال است صادر شود ؛  و آن یک وجود که از خدا صادر شده ، وجود کلّ عالم هستی است ؛ لکن این وجود ، در ذات خود دارای مراتب می باشد و هر مرتبه از آن اختصاص به یک موجود خاصّ دارد. پس با نظر به اینکه مخلوق تامّ الهی در حقیقت یک پیکر واحد به نام عالم خلقت است ، اساساً سوال از تبعیض مورد ندارد.

در این نگاه ـ با اندکی تسامح ـ می توان چنین گفت که ، كلّ عالم ، مثل يك پیکر انسانی است که موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند. بر این اساس ، گفته می شود: نبود يكي از موجودات با تمام مشخّصات منحصر به فرد خودش به معني نقص كلّ عالم است. تک تک ما انسانها  نيز از اجزاء اين پيكره ی عظيم عالم  هستيم ؛ لذا وجود ما هم با مشخّصات مخصوص به خودمان ، براي عالم ضروري است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم متفاوت با موجود دیگر است . برخی به منزله ی روح و جان عالمند ، برخی همچون قلب عالمند ، برخی دیگر بسان دست و پای عالمند و برخی نیز چون مو و ناخن عالم می باشند .از دید عرفان و حکمت متعالیه ، انسان کامل ، روح و جان عالم و فرشتگان قوای وجودی او هستند که  عالم هستی را اداره می کنند و مدبّرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل. بنا بر این ، این سوال که چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده؟ مثل این است که پرسیده شود: چرا خدا تمام اعضاء بدن را مغز نکرد؟ یا چرا خدا تمام اعضاء بدن را روح نیافرید؟ روشن است که اگر خدا چنین می کرد دیگر انسانی در کار نبود. در آن صورت انسان تنها یک مغز دارای روح یا فقط صرف روح بود. پس اگر بنا بود خدا تمام اجزاء عالم را بسان هم بیافریند ، در آن صورت باید یک موجود بدون مراتب و بدون اجزاء می آفرید ؛ که در آن صورت چیزی به نام عالم خلقت نیز وجود نداشت. پس عالم بودن عالم به همین تفاوتهاست.

ثانیاً : اگر با نگاه جزء نگر نیز به عالم خلقت نگاه کنیم باز همان مشکل پیش گفته ظهور خواهد کرد.  یعنی اگر بنا بود كه خدا تک تک موجودات را در يك سطح وجودی بيافريند در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها بايد يك موجود مي آفريد و آن يك موجود ، وجود پيامبر اكرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عاليترين حدّ وجودی باشند ، پس بايد همه از هر جهت عين پيامبر (ص) می بودند و لازمه ی اين امر آن است كه همه ی موجودات بر هم منطبق شده و يك وجود شوند. همانگونه که اگر بنا بود خدا همه ی اعداد را در یک رتبه قرار دهد در آن صورت دیگر عددی وجود نداشت ؛ چون عدد بودن عدد به این است که کثرت داشته باشد ؛ و کثرت زمانی حاصل می شود که تفاوت وجود داشته باشد.

2ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، پس چرا در برخی صفات مثل اختیار یا عاقل بودن با هم اشتراک دارند؟

باید توجّه داشت که وقتی گفته می شود هر موجودی تنها یک مرتبه از وجود را اشغال کرده ، به این معنی نیست که مثلاً مرتبه ی دهم وجود ، فاقد کمالات مرتبه ی نهم می باشد ؛ بلکه هر مرتبه از وجود ، کمالات تمام مراتب پایین تر از خود را داراست ولی از نقایص آن منزّه می باشد. لذا گیاه تمام کمالات وجودی جمادات را دارا بوده ، افزون بر آنها دارای حیات و رشد و نموّ و تولید مثل نیز می باشد. حیوان نیز در عین داشتن کمالات جمادات و گیاهان ، دارای کمالی به نام حرکت ارادی و شعور و احساس می باشد. همچنین انسان ، همه ی کمالات موجودات مادون خود را داراست ولی افزون بر آنها از نفس عاقله نیز برخوردار است ؛ و تفاوت اساسی افراد  انسانی در شدّت و ضعف و نحوه ی ظهور همین نفس عاقله می باشد. به عبارت دیگر ، نفس عاقله و ناطقه ی انسانی مرتبه ای از وجود است که خود دارای مراتب فراوانی است و هر کسی در مرتبه ای از آن مستقرّ می باشد. امّا انبیاء و ائمه (ع) تمام کمالات جمادات و گیاهان و حیوانات و انسانها را دارا بوده ، افزون بر آنها دارای نفس قدسیّه نیز می باشند ، که به واسطه ی آن دارای مقام عصمت بوده نائل به دریافت وحی یا الهام الهی می شوند. و البته نفس قدسیّه نیز مراتبی دارد که تفاوت مقام انبیاء ناشی از آن می باشد. « مفضل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم راجع به علم امام عليه السلام به آنچه که در اطراف زمين است، با اينكه خودش در ميان اتاقى‏ نشسته و پرده‏اش انداخته است. فرمود: اى مفضل! خداى تبارك و تعالى در پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پنج روح قرار داد: روح حیات كه با آن بجنبد و راه رود ؛ روح قوه كه با آن قيام و كوشش كند ؛ روح شهوت كه با آن بخورد و بياشامد و با زنان حلال خود نزديكى كند ؛ روح ايمان كه با آن ايمان آورد و عدالت ورزد ؛ روح القدس كه با آن بار نبوت را بر دارد. چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله وفات كند، روح القدس از او به امام منتقل شود و روح القدس خواب و غفلت و ياوه‏گرى و تكبّر ندارد ولی چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه‏گرى دارند و به وسيله روح القدس همه چيز درك مى‏شود.» (الكافي، ج‏1، ص272)

پس انبیاء و ائمه (ع) به واسطه ی مرتبه ی خاصّ خودشان که روح القدس است ، عصمت و علم غیب داشتند و به واسطه چهار روح دیگر ، با دیگران در صفات بشری شریک بودند. لذا فرمودند: « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي‏ ـــــ غیر از این نیست که من هم بشرى هستم مثل شما که به من وحى مى‏شود.» (الكهف:110) یعنی در مراتب بشری با شما شریک ، ولی در مرتبه ی نبوّت از شما متمایزم.

پس هر آنچه از صفات کمال در جماد و گیاه و حیوان است ، در انسان نیز وجود خواهد داشت و هر آنچه از کمالان در این چهار گروه باشد ، در انبیاء نیز خواهد بود. پس انبیاء عاقلند همچون انسانها و اراده دارند مانند جنبندگان و اختیار دارند مانند همه ی موجودات عالم. چرا که در منطق قرآن کریم تمام خلائق ، حتّی جمادات هم ، مختارند. « ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ  ــــــ سپس به آسمان پرداخت، در حالى كه به صورت دود بود؛ به آن و به زمين فرمود: بیایید خواه از روى طاعت و رغبت  و خواه از روی کراهت و بی رغبتی! آن دو  گفتند: ما مى‏آييم از روى طاعت و رغبت.» (فصلت:11)

3ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی مخصوص به خود را دارد ، پس تکامل و ترقّی وجودی چه معنایی دارد؟

طبق حدیثی که پیشتر ذکر شد و نیز طبق آنچه از نظر حکما بیان شد ، محال است کسی بتواند فراتر از رتبه ی وجودی خویش ترقّی نماید ؛ همانگونه که محال است عدد چهار با حفظ هویّت خویش در رتبه ی وجودی عدد پنج قرار گیرد. امّا باید توجّه داشت که:

اوّلاً هر انسانی دارای مراتب تمام موجودات مادون خویش ـ از جماد و گیاه و حیوان ـ نیز می باشد.

ثانیاً خودِ رتبه ی انسانی دارای مراتب فراوانی است که هر انسانی مرتبه ای از آن را اشغال می کند ؛ بنا بر این ، برای مثال اگر مرتبه ی کسی رتبه ی دهم انسانی است ، او نُه مرتبه ی زیرین خود را هم خواهد داشت.

ثالثاً باید دانست که انسان در بدو خلقت دنیایی خویش ، تمام مراتب خود را به صورت بالفعل دارا نیست ؛ انسان ابتدا مادّه ای غذایی در بدن والدین خود بوده جماد است ، سپس تبدیل به نطفه شده صورت گیاهی می یابد و به مرور ترقّی وجودی یافته به مرحله ی حیات حیوانی می رسد و به تدریج با بالفعل نمودن قوای عقلی خود به وادی انسانی قدم می گذارد و مراتب انسانی خود را طیّ می کند ؛ لکن هر کسی در این سیر انسانی ، که همراه با اختیار می باشد ، تنها تا سقف مرتبه ی وجودی خود می تواند صعود نماید ؛ و فراتر از آن را نه ادراک می کند و نه می تواند به آن صعود نماید. البته باید توجّه داشت که اگر شخصی به اوج مرتبه ی وجودی خود برسد در حدّ خود انسان کامل ، خلیفةالله و معصوم خواهد بود. چرا که حدّ اقلّ سقف صعود انسانی ، مرتبه فرشتگان می باشد ؛ و البته برخی فراتر از فرشتگان نیز راه داشته ، سیر اسمائی دارند. 

بر این اساس آنکه در رتبه ی پایین وجود قرار دارد ، محال است کمال وجودی رتبه ی برتر از خود را دریابد. و آنکه چیزی را درک نمی کند محال است بتواند آن را طلب نماید ؛ چون طلب وقتی معنی دارد که انسان بداند چه چیزی را طلب می کند. این حقیقتی است که خود اهل بیت (ع) نیز به انحاء گوناگون بر آن صحّه گذاشته حقیقت وجودی خود را برتر از ادراک مردمان دانسته اند. بر این مبنا ، برای افراد عادی محال است مقام امیرالمومنین (ع) و دیگر ائمه و انبیاء را ادراک و آن را طلب نمایند. پس آنچه ما از این وجودات مقدّسه ادراک و آن را طلب می کنیم ، در حقیقت ، مرتبه ی حقیقی خودمان است که بالقوّه آن را دارا ولی بالفعل فاقد آن هستیم. از این جهت است که انسان کامل ، اسوه و غایت همگان است ؛ چون او مرتبه ی عالی همگان را داراست و هر که به نهایت درجه ی وجود خود برسد به اندازه ی سعه ی وجودی خود با انسان کامل متّحد می شود. لذا فرمودند: « سلمانُ مِنّا اهل البیت ـــ سلمان از ما اهل بیت است». پس اگر ما توان آن را داریم که درجاتی از عصمت ائمه (ع) را ادراک نماییم ، این بدان معناست که در رتبه ی وجودی ما چنان حقیقتی تعبیه شده است و ما باید بدان برسیم ؛ و اگر اینجا نشد در عالمی دیگر بدان دست خواهیم یافت ؛ و البته اگر کسی قادر به ادراک چنان مرتبه ای از وجود نیست روشن است که در هیچ عالمی نیز بدان نخواهد رسید ، همانگونه که بسیاری از موجودات عالم ، همچون جمادات و گیاهان و حیوانات از درک این حقایق محرومند.

4ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، چرا همه ی انسانها یک گونه تکلیف دارند و همه باید از یک شریعت پیروی نمایند؟

قرآن کریم و شریعت الهی در حقیقت ظهور تدوینی وجود انسان کامل می باشد ؛ به تعبیر دیگر ، دین الهی ، نقشه ی وجودی خلیفةالله فی الارض است. و پیشتر گفته شد که انسان کامل ، کمالات وجودی تک تک موجودات را داراست. بنا بر این ، نقشه ی وجودی تک تک مراتب انسانی نیز در قرآن کریم و دین الهی موجود است. لذا قرآن کریم و دین الهی نیز ، در ذات خود دارای مراتب بوده ، به تعداد رتبه ی انسانها باطن دارد. پس اگر چه همه ی انسانها مکلّف به یک دین و یک کتاب هستند ولی چنین نیست که همگان مکلّف به تمام مراتب دین نیز باشند ؛ بلکه هر کسی مکلّف به آن مرتبه ی مخصوص به خود می باشد. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون  ـــــ و ما هيچ كس را مکلّف نمی کنیم مگر به اندازه وسع و گنجایش او ؛ و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى‏گويد؛ و به آنان هيچ ستمى نمى‏شود.» (المؤمنون:62) ؛ یعنی خدا بسته به سعه ی وجودی هر شخصی از او تکلیف مطالبه می کند. به تعبیر دیگر خدا از هر کسی می خواهد که تا سقف وجودی خود صعود نماید و الّا مغبون و زیانکار خواهد بود.

5 ـ چگونه یک رتبه از وجود هم می تواند مختار و مکلّف باشد هم  معصوم از هر گناه و خطایی؟

پیشتر گفته شد که اوصاف خاصّ وجود مثل اختیار و علم و حیات منحصر به مرتبه ی خاصّی از وجود نیستند ، بلکه در تمام مراتب وجود ، ظهور دارند. این منطق قرآن کریم و نظرگاه حکمای الهی است ؛ لذا در آیات الهی ، به وضوح تمام ، اشاراتی بر علم داشتن ، مختار بودن و حیّ بودن موجودات به ظاهر بی جان شده است. پس این اوصاف در تمام مراتب وجود ، از خداوند متعال گرفته تا پایین ترین مراتب وجود ، سریان دارند. لکن این اوصاف در هر موجودی به اندازه ی مرتبه ی وجودی همان موجود بوده و ظهوراتی متناسب با همان مرتبه دارند. البته باید توجّه داشت که افراد عادی ـ که قادر به شهود وجود نیستند ـ خودِ این اوصاف را در موجودات مشاهده نمی کنند ، بلکه علائم آن را رصد می نمایند. ما در جمادات هیچ علامتی از زنده بودن ، اختیار داشتن و علم و شعور نمی یابیم ؛ و اگر قرآن کریم و اهل بصیرت ، به وجود چنین اوصافی در جمادات گواهی نمی دادند و براهین عقلی آنها را اثبات نمی کردند ما راهی برای فهم آن نداشتیم. امّا در گیاهان علائم حیات را تا حدودی می توان دریافت ، امّا علائم شعور و اختیار آنها را بدون دقّت علمی نمی توان مشاهده نمود ؛ لکن با دقّت علمی درک می کنیم  که گیاهان نیز مراتبی از ادراک را داشته و به محرّکهای بیرونی پاسخ می دهند و همچنین دیده می شود که بین نور و تاریکی یا بین خاک غنی از مواد یا خاک فقیر ، انتخاب می کنند و شاخه های خود را به سمت نور و ریشه های خود را به جهت خاک مناسب گسترش می دهند. امّا در حیوانات ، علائم حیات و علم و اختیار با وضوح بسیار بیشتری قابل درک می باشد ؛ لکن علم آنها عمدتاً علم جزئی است و درست و غلط بودن در آن چندان مطرح نیست. اختیار آنها نیز در حدّ حیوانی می باشد و به واسطه ی آن ، افعال ارادی حیوان به دو گونه ی افعال مفید و مضرّ و نیز افعال همراه با رغبت و افعال توأم با کراهت تقسیم می شود ؛ ولی هیچگاه افعال آنها وصف حقّ و باطل را به خود نمی گیرد. امّا در وجود بشر ، به خاطر وجود قوای حیوانی از یک سو و قوای خاصّ انسانی از سوی دیگر  ،اختیار به شکلّ خاصّی ظهور کرده ، موجب می شود که افعال ارادی انسان به دو گروه حقّ و باطل تقسیم شوند ؛ و به همین سبب نیز انسان قابلیّت امر و نهی و تکلیف را پیدا نموده است. علم انسان نیز در حضور عقل به صورت علم کلّی در آمده و متّصف به درست و نادرست و حقّ و باطل می شود. امّا در ملائک که فاقد قوای حیوانی بوده ، هم سنخ روح و عقل انسان می باشند ، درست و غلط و حقّ و باطل بی معنی است و تمام علم و اختیار آنها حقّ محض بوده ، منزّه از باطل می باشد ؛ لذا تکلیفی نیز ندارند. امّا انبیاء (ع) از آن جهت که بشرند ، هم درست و غلط در موردشان معنی دارد هم حقّ و باطل ، هم تکلیف ؛ امّا از آن جهت که نفس قدسیّه ی فوق ملکی بر وجودشان حکومت می کند ، علمشان همواره حقّ و اختیارشان نیز همیشه در مسیر حقّ می باشد و محال است باطل را اختیار نمایند. امّا عملشان به دین الهی نظیر عمل افراد عادی نیست. اعمال دینی افراد عادی ـ اگر چه عارف باشند ـ یا از سر ترس از عذاب است یا به طمع ثواب آخرت یا طمع برای رسیدن به کمال مطلوب ؛ امّا انسان کامل که تمام مراتب وجودی خود را طیّ نموده ، نه از ترس عذاب عبادت می کند ، نه طمع بهشت یا کمال مطلوب دارد ؛ بلکه چون عبد بوده ، متّحد با تمام حقیقت دین الهی می باشد ، عبودیّت خویش را ، که کمال وی است ، اظهار می نماید. لذا او همانطور که مرتبه ی خاصّی از علم و اختیار را داراست که علائم و ظهورات آن ، متفاوت با علائم و ظهورات  علم و اختیار بشر عادی است ، تکلیف او نیز مرتبه ی ویژه ای از تکلیف می باشد که تفاوتهایی با مرتبه ی عادی تکلیف دارد. لکن در بعد ظاهری از نبیّ خاتم گرفته تا یک تازه بالغ یا تازه مسلمان ، همه باید از یک دستور العمل پیروی نمایند. پس چنین نیست که انسان کامل مختار یا مکلّف نباشد ؛ لکن اختیار او به خاطر رهیدن از بند غیر خدا ، به هیچ چیزی جز خدا تعلّق نمی گیرد و عمق تکلیف او نیز فراتر از آن است که در ادراک بشر عادی بگنجد.

امّا اینکه برخی گفته اند: اختیار یعنی امکان انجام دادن یا انجام ندادن یک فعل ؛ در حقیقت نوعی خلط بین حقیقت اختیار و علائم و ظهورات آن می باشد. به قول جناب مولوی: « این که گویی این کنم یا آن کنم ــــ خود دلیل اختیار است ای صنم .» آری ، امکان انجام دادن یا انجام ندادن یک فعل ، از علائم اختیار در رتبه ی انسانی و شاهد و دلیل وجود آن است نه حقیقت آن. اختیار از نظر حکما ، امری وجودی و از اوصاف وجود بوده در تمام هستی ساری و جاری است و مثل دیگر اوصاف عامّ وجود ، نظیر حیات و علم ، غیر قابل تعریف می باشد. 

6ـ چگونه رتبه ی برتر وجود می تواند الگو و اسوه ی رتبه ی مادون وجود باشد؟ مگر نه این است که الگو باید از سنخ الگوگیرنده باشد؟!

این که الگو باید از سنخ الگوگیرنده باشد ، درست است ؛ امّا نه به این معنی که الگو باید در رتبه ی وجودی الگوگیرنده باشد ؛ بلکه از شرائط الگو این است که باید در رتبه ی وجودی برتری نسبت به الگوگیرنده باشد تا الگو گیرنده بتواند تمام کمالات خود را ، که هنوز کسب نکرده ، در آیینه ی وجود الگوی خویش ببیند. پس اسوه ی تمام انسانها باید کسی باشد که کمالات آنها را یکجا و به نحو بالفعل داشته باشد ؛ و چنین کسی همان نبی یا امام معصوم می باشد که همه می توانند سقف صعود انسانی خودشان را در مراتب هستی ، در آیینه ی  وجود او مشاهده نموده ، آن را طلب نمایند.

7ـ اگر کسی به خاطر رتبه ی وجودی خاصّش معصوم است ، پس عصمت برای او چه فضیلتی دارد؟

برخی چنین خیال کرده اند که هر کمالی که با کسب به دست نیاید ، ارزش و فضیلت نمی باشد ؛ غافل از آنکه کمال در ذات خود فضیلت است و نحوه ی به دست آمدن آن مهمّ نیست. آیا آنکه ذاتاً زیباست با آنکه زیبا نیست ، یکسانند؟ روشن است که یکسان نیستند. زیبایی ذاتاً خواستنی است ، چه کسبی باشد و چه ذاتی. ملائک عظام ، کمالات خود را کسب نکرده اند ؛ خداوند متعال نیز کمالش را کسب نکرده است ؛ پس آیا خدا و ملائکش فضیلتی ندارند؟ انسان ذاتاً از حیوانات و گیاهان و جمادات برتر است ، پس آیا می توان گفت که انسان فضیلتی بر حیوانات و گیاهان و جمادات ندارد؟ روشن است که انسان افضل از حیوان و گیاه و جماد می باشد ، اگر چه انسانیّت خود را کسب نکرده است. اساساً باید دانست که فضیلت و کمال ، دو اسم برای یک حقیقت می باشند ؛ لذا هر جا کمالی است ، فضیلت نیز حضور دارد.

 


نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391
زمان : 8:47
با اينکه به قيامت و روز رستاخيز اعتقاد دارم و همه واجبات دين را انجام مي دهم و در هنگام نماز سعي مي


پرسش: با اينکه به قيامت و روز رستاخيز اعتقاد دارم و همه واجبات دين را انجام مي دهم و در هنگام نماز سعي مي کنم حضور قلب داشته باشم، وجود يک نداي شيطاني آزارم مي دهد، به اينکه تمام روايات دروغ و شک به وجود خدا.

پاسخ:

1. با عرض سلام خدمت شما عزیز بزرگوار ، باید متوجّه بود که هر پدیده ای در عالم هستی علّتی و حکمتی دارد ؛ که شک در اعتقادات نیز از این امر مستثنی نیست. گاه شک در اعتقادات می تواند نعمتی از جانب خدای حکیم باشد که بنده ی خود را از این طریق به سوی یقینهای بالاتری سوق می دهد ؛ لذا شک از هر سنخی که باشد می تواند باعث رشد و ترقّی انسان شود به شرط آنکه انسان از شک خود نتیجه نگیرد. برخی افراد به محض اینکه در چیزی شک می کنند حکم می کنند که آن چیز وجود ندارد یا باطل است ؛ درحالی که شک نه یقین است و نه انکار ، بلکه در بین این دو قرار دارد ؛ لذا شخص شاکّ تا دلیلی بر اثبات یا ردّ هر کدام از دو سمت مساله نداشته باشد منطقاً نمی تواند یکی را بر دیگری ترجیح دهد.

امّا علّت شک در اعتقادات معمولاً سه چیز است؛ در برخی افراد ، علّت شک ، شرایط فیزیولوژیکی بدن است ؛ تغییرات زیاد هورمونی که در دوران نوجوانی و جوانی در بدن رخ می دهد معمولاً عوارضی چون شکّاکیّت ، اضطراب و واسواس عملی یا فکری را در پی دارد که این عوارض معمولاً تا بیست سالگی از بین می روند مگر اینکه  شخص با بها دادن بیش از اندازه به این امور مانع از زوال طبیعی آنها شود. در این صورت این نوع شکّها حالت وسواسی پیدا نموده تا سنین بالاتر نیز ادامه پیدا می کنند و چه بسا به انکار اعتقادات منجر شوند. همچنین ممکن است در برخی افراد ، این تغییرات هورمونی با تأخیر همراه بوده تا سنین بالاتر از بیست سالگی نیز برسد. بنا بر این ، لازم است که حضرت عالی ، تاریخچه ی این عامل را در مورد خود بررسی نمایید. اگر منشاء شکهای شما این عامل باشد راه برطرف نمودن آن ، بی اعتنایی نمودن به شکّ است. و حتّی در موارد شدید نیاز است که شخص به روان پزشک مراجعه نموده و درمان دارویی نماید. علّت دوم شک در اعتقادات ، تمایل پنهانی نفس به امور دنیوی است که با اعتقاد به خدا و قیامت و دیگر امور دینی در تضادّ است ؛ لذا نفس سعی می کند با ایجاد شک در این گونه اعتقادات ، راه خود را باز نماید. امّا از آنجا که فریب نفس بسیار مخفیانه است ، انسان اکثر اوقات متوجّه ترفندهای آن نمی شود. گاه اینگونه امیال نفسانی ، چنان خود را استتار می کنند که شخص ، شک نفسانی خود را ناشی از حسّ حقیقت جویی می پندارد. در چنین شکهایی انسان معمولاً با انواع مغالطات از براهین عقلی فرار می کند و انتظار دارد که خدا برای او معجزه یا نشانه ای نشان دهد.برای اینکه معلوم شود شک انسان از این عامل ریشه گرفته است یا نه ، باید منصفانه امیال و اعمال و خواستهای درونی خود را کاوید ؛ اگر در این کاوش دقیق ، انسان متوجّه شد که امیالی در او وجود دارند که خداباوری مانع از بروز آنهاست باید شک خود را منتسب به نفس امّاره کرده  با آن به مبارزه برخیزد. این دو گونه از شک ، در حقیقت شکّ علمی نیستند بلکه شکّ روانشناسانه و اخلاقی اند.  امّا عامل سوم شک در اعتقادات ، نداشتن  یقین عقلی محکم و استوار است. برای وجود خدا و حقّانیّت نبوّت و امامت و معاد و فروعات آنها ، براهین عقلی متعدّدی ، در سطوح مختلف اقامه شده است. لذا باید تلاش نمود که وجود خدا را با براهینی هرچه محکمتر اثبات نمود ، به گونه ای که شک در آن راه نیابد. برای این منظور روشن است که باید وقت گذاشت و کتابهای مناسبی را مطالعه نمود. اگر اعتقادات انسان از راه برهان عقلیِ محکم باشد در آن صورت از عهده ی دو عامل پیش گفته نیز راحتتر می تواند برآید. امّا با ضعف در این حیطه ، دو عامل قبلی و به خصوص عامل نفسانی که به نوعی در اکثر انسانها ، و بلکه به جز معصومین(ع) و اولیای الهی در همه وجود دارد ، می توانند بسیار خطرناک باشند. بنا بر این ، اوّلین کاری که حضرت عالی می توانید انجام دهید این است که برای خود وقتی را اختصاص دهید تا با یک برنامه ریزی درست و منطقی ، اعتقادات را از راه اصولی آن از راه کتب معتبر یا حفظ ارتباط مستمرّ با این نهاد فرابگیرید. البته باید مواظب بود که نفس ، همواره با این کار مخالفت خواهد نمود و سعی خواهد کرد به بهانه های گوناگون راه تحصیل برهان را ببندد. پس قبل از هر چیز برای این کار ، همّتی بزرگ و روحیّه ای حقیقت جو و خستگی ناپذیر لازم است. باید دانست که هر متاعی قیمتی دارد ؛ متاع یقین نیز بهایی دارد ؛ و بهای آن تحمّل رنج مطالعه و تحقیق و تعقّل است. حقیقت همواره در مرتبه بالاست لذا مثل بالا رفتن از یک آسمانخراش باید از برج علم بالا رفت تا به حقیقت و یقین دست یافت ؛ البته در مراتب میانی این برج بلند آسانسورهایی نیز تعبیه شده است ؛ لکن مراتبی از برج یقین را باید از پلّه ی عقل و برهان و با پای همّت طی نمود. دنیای بی ارزش که خداوند متعال آن را متاع قلیل خوانده است ، بی تلاش و همّت به چنگ نمی آید کجا رسد کالای یقین که معصوم(ع) در حقّش فرموده است:« ما اوتى النّاسَ اقلّ مِن اليقين . ـــ به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است.» درست است که با صرف زمان برای مباحث اعتقادی ممکن است مقداری از بقیّه ی کارها بمانیم ؛ ولی اگر منصفانه به برنامه ی کاری خود دقّت کنیم خواهیم دید که روزانه اوقات زیادی را بی حاصل هدر می دهیم . اگر این اوقات را صرف تحقیق در اعتقادات کنیم یقیناً ضرر نخواهیم کرد. افزون بر اینها چه کاری بالاتر از حقیقت جویی وجود دارد که انسان برای آن وقت بگذارد. زندگی در شکّ و یا پوچی حاصل از آن ، چه زندگی خواهد بود که ما برای اوقات آن دل بسوزانیم.به قول برخی حکما یک روز زندگی همراه با یقین کامل شرف دارد بر هزاران سال زندگی همراه با شک. « وَ سَمِعَ(ع) رَجُلًا مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ فَقَالَ نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِي شَكٍّ . ــــــ  امیرالمومنین(ع) شنيد كه مردى از حرویّه (خوارج) شب زنده داری کرده و در حال نماز و قرآن خواندن است، فرمود: با يقين خفتن بهتر از نماز گزاردن با شکّ است. »(نهج‏البلاغة/حکمت97) و امام صادق(ع) فرمود:« نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل . ــــــــ  خواب عاقل بهتر از شب زنده داری جاهل است. »(بحارالأنوار ،ج1 ،ص 154)

همچنین باید دانست که راه کسب یقین ، در درجه اوّل تعقّل و اقامه برهان است ؛ امّا با این مقدار ، برای همه ، یقین قلبی حاصل نمی شود ؛ یقین قلبی در اکثر افراد ، زمانی حاصل می شود که انسان نفس خود را مطیع عقل نماید ؛ و این امر حاصل نمی شود مگر با تمرین مداوم و نشان دادن عظمت خدا و اولیای او به نفس خود و با ذکر مداوم. لذا باید مدام قدرت و شوکت الهی را در قاب طبیعت به قلب نشان داد و آثار اهل بیت را مطالعه نمود و عجائب و شگفتی های کلام این بزرگواران را مشاهده کرد و شیرینی آنها را چشید. همچنین برای حصول ایمان قلبی به معاد ، باید به یاد مرگ و رستاخیز بود تا نفس رام گردد. همچنین لازم است که حضرت عالی کتابهایی با طیفهای گوناگون را مطالعه فرمایید تا مطالب متناسب با ذوق خود را بیابید چرا که ذوق افراد یکسان نیست ؛ برخی با دلائل کلامی قانع می شوند و بعضی با براهین فلسفی ؛ برخی نیز با لطایف عرفانی آرامش قلبی می یابند.

2. براهین اثبات خدا دارای سطوح گوناگونی هستند. برخی براهین مثل برهان حدوث و برهان نظم برای همه ی سطوح فکری قابل ارائه اند و نیاز چندانی به مقدّمات دیر فهم ندارند. لکن اینگونه براهین برای افراد شکّاک مناسب نیستند ؛ برخی دیگر از براهین نیز وجود دارند که مقدّمات آنها در حدّ متوسّطند مثل برهان حرکت و برهان فطرت یا برهان عشق و محبّب ؛ امّا برخی دیگر از براهین هم وجود دارند که مبتنی بر مقدّماتی دقیق و بسیار دیر فهمند مثل برهان وجوب و امکان و برهان صدّیقین. لذا نیاز است که قبل از ذکر براهین دقیق به اجمال ، مطالبی در مورد خدای مورد نظر حکما و متکلّمین اسلامی گفته شود که تصوّری روشن از خدای مورد نظر حکما و متکلّمین اسلامی به وجود آید ؛ تا بدانیم که براهین اقامه شده در صدد اثبات چه موجودی هستند.

1) خدا محسوس نیست.

این که خداوند متعال با چشم دیده نمی شود به این جهت است که چشم ، اشیاء مادی را می بیند ؛ لذا چشم ، عقل و فرشته را هم نمی بیند. بنا بر این ، آنچه چشم می بیند ناقصترین و ضعیفترین مرتبه وجود است ؛ اما اینکه خدا با چشم دیده نمی شود به این معنی نیست که خدا اصلا دیده نمی شود ؛ بلی ذات خدا را هیچ موجودی ادراک نمی کند ولی اسماء و صفات او که عالم را پر کرده است با چشم عقل و با چشم دل قابل مشاهد است ؛ و اساسا غیر خداست که ذاتا دیده نمی شود ؛ خدا وجود محض است ؛ و وجود تنها حقیقتی است که همه آن را می شناسند و کسی نمی تواند وجود را انکار کند ؛ هر موجودی خود سهمی از وجود دارد ، که آن وجود را از وجود محض (خدا) گرفته است ؛ لذا هر موجودی به اندازه ی وجود خودش خدا را در خود مشاهده می کند ؛ به عبارت دیگر موجودات ، ظهور اسماء و صفات خدا هستند ؛ لذا اسماء و صفات خدا در همه ی موجودات قابل مشاهده است ؛ و همه ی موجودات نشانه های خدا هستند ؛ به قول بابا طاهر:

« به صحرا بنگرم صحرا تو بینم ** به دریا بنگرم دریا تو بینم

به هر جابنگرم کوه ودر و دشت** نشان از قامت رعنات و بینم »

2) خدا کمال محض است.

خدا یعنی واجب الوجود ؛ یعنی موجودی که عین وجود است ؛ لذا علّت نمی خواهد ؛ چون علّت ، یعنی وجود دهنده ؛ و موجودی که عین وجود است معنی ندارد که وجود دهنده داشته باشد ؛ موجودی علّت می خواهد که خودش عین وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد ؛ مثل انسان که وجود نیست ولی وجود دارد. لذا خدا وجود خالص ، محض و صرف است ؛ برخلاف مخلوقات که هر کدام چیزی هستند غیر از دیگری ، ولی همه در یک چیز مشترکند ، و آن وجود داشتن است ؛ به عبارت فلسفی همه ی مخلوقات ماهیّتند نه وجود ؛ ولی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است ؛ یعنی قالبهایی هستند برای وجود.

حال می گوییم لازمه ی واجب الوجود بودن ( عین وجود بودن ) این است که هیچ نقصی در او نباشد ؛ چون لازمه ی نقص ، محدود بودن است ؛ و لازمه محدود بودن حدّ داشتن است ؛ و حدّ یک چیز غیر از وجود آن چیز است ؛ لذا لازمه ی حدّ داشتن واجب الوجود ، این است که غیر از وجود ، حدّی نیز داشته باشد ؛ و لازمه ی این امر آن است که واجب الوجود ، وجود صرف و محض و خالص نباشد ؛ بلکه وجود همراه با حدّ باشد ؛ و این خلاف تعریف ما از واجب الوجود است ؛ چون گفتیم واجب الوجود یعنی وجود صرف ؛ بنا بر این از فرض ناقص بودن واجب الوجود تناقض لازم می آید ؛ پس واجب الوجود نمی تواند ناقص باشد ؛ لذا واجب الوجود(خدا ) ، وجود و کمال محض است و هیچ نقصی در او راه ندارد.

3) خدا نه جسم است نه روح.

جسم و روح هر دو ممکن الوجودند یعنی عدم برای آنها قابل فرض است ؛ لذا عین وجود نیستند و الّا عدم برای آنها قابل فرض نمی شد ؛ از اینرو برای اینکه وجود پیدا کنند محتاج به علّتند . در حالی که خدا واجب الوجود است است یعنی وجود محض و خالص است و برای وجود محض عدم قابل تصوّر نیست. چون عدم ، نقیض وجود محض است ؛ و از تصوّر عدم برای وجود محض تناقض لازم می آید. بنا بر این ، اگر خدا روح یا جسم بود همانطور که جسم و روح محتاج علّتند او نیز باید محتاج علّت می شد. در آن صورت علّت او خدا می شد نه خود او ؛ در حالی که فرض کردیم او خداست و علّت ندارد. بنا بر این از فرض روح یا جسم بودن خدا لازم می آید که او خدا نباشد و این تناقض است.

4) خدا مکان و زمان و اندازه ندارد ؛ وقرب به او قرب معنوی است نه مکانی.

خدا وجود صرف و خالص است ، در حالی که دیگر موجودات همگی وجود مقیّدند. و وجود صرف همواره با وجود مقیّد هست ؛ ولی وجود مقیّد هیچگاه با وجود صرف و مطلق نیست. لذا خدا با همه ی موجودات هست ولی هیچ کسی با خدا نیست. «... هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم ...»(الحديد:4)

فاصله و اندازه و مکان و زمان ، همگی قیدهای وجودند. لذا هیچکدام اینها در خدا نیستند. خدا مکان آفرین و زمان آفرین و فاصله آفرین است. خدا همانگونه که با هر موجود مقیّدی هست با زمان و مکان و فاصله نیز هست. امّا هیچ کدام اینها با خدا نیستند. لذا در مورد خدا فاصله ی مکانی و زمانی و امثال آنها معنی ندارد. نزدیک شدن به خدا از حیث مکانی نیز بی معناست. نزدیک شدن به خدا تنها یک معنا دارد که عبارت است از زدودن قیدها. روشن است که هرچه موجودی قید بیشتری داشته باشد از حیث وجودی بیگانه تر از وجود صرف و مطلق خواهد بود. و بر عکس هر چه موجودی قید کمتری داشته باشد از حیث وجودی به وجود صرف نزدیکتر خواهد بود. از اینرو عالم مادّه که از بیشترین قید برخوردار است دورترین عالم نسبت به خدا است. امّا عالم ملکوت که رها از قید زمان و مکان و حرکت است به خدا نزدیکتر است. یعنی به صرف و مطلق بودن نزدیکتر است. عالم جبروت که افزون بر قید زمان و مکان و حرکت حتّی از شکل و رنگ و اندازه نیز منزّه است ، از عالم ملکوت هم به صرف بودن نزدیکتر است. از اینرو جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل(ع) را که از ملائک این عالمند ، ملائک مقرّب می نامند.

پیامبر اکرم (ص) در سیر معراجی خود ابتدا از قیود مادّی رها گشته ملکوتی شد. و آنگاه از قیود ملکوتی نیز رها گشته جبروتی گشت ؛ و در نهایت از قیود جبروتی نیز خود را رها ساخت و به ماورای عالم جبروت قدم گذاشت که سید ملائک جبرئیل نیز راه بدان مرتبه از وجود ندارد. نبی اکرم (ص) در این رتبه از وجود یک به یک حجابها و قیدها را از وجود خود برطرف ساخت تا آنجا که جز قید مخلوقیّت هیچ قیدی در او نمانده بود. و این قیدی است که هیچگاه برطرف نمی شود. به قول شاعر:

سیه رویی ز ممکن در دو عالم ــــــ جدا هرگز نشد والله اعلم.

خداوند متعال از این حقیقت با تعبیر « ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى » یاد نمود که راه یابی به عمق معنای آن نیازمند معلومات عرفانی است. چرا که معراج نبی مطلبی نیست که با تعابیر عادی بتوان آن را توصیف نمود.

برای اینکه مطالب پیش گفته تقریب به ذهن شود ذکر مثالی نیز خالی از فایده نیست. وقتی گفته می شود:« رنگ زرد  به رنگ سفید نزدیکتر است تا رنگ قرمز » هیچگاه مراد از نزدیکی ، نزدیکی مکانی نیست. بلکه مراد این است که رنگ زرد از حیث روشنی و صفا و عدم کدورت به رنگ سفید نزدیکتر است. همینطور وقتی گفته می شود سلمان فارسی نسبت به پیامبر(ص) از ابوذر مقرّبتر بود. مقصود تقرّب مکانی نیست بلکه مقصود این است که سلمان از نظر روحی بیشتر از ابوذر به پیامبر(ص) شباهت داشت. یعنی سلمان ، علم و ایمان قویتری داشت و علم و ایمان او به علم و ایمان پیامبر شبیه تر بود.

5) اثبات وجود خدا با علوم تجربی ممکن نیست.

موضوع علوم تجربی موجودات مادی و جسمانی هستند ؛ لذا هیچگاه در این علوم ، به طور مستیم ، از ماوراء طبیعت و خدا بحث نمی شود. البته این خصوصیت علوم تجربی فعلی است که توسط دانشمندان غربی و با مبانی غیر الهی شکل گرفته است ؛ و چنین نیست که نتوان علومی تجربی با مبانی الهی تأسیس نمود ؛ اصل علم تجربی و تک تک شاخه های آن دارای مبانی غیر تجربی (فلسفی) هستند ؛ که برخی از این مبانی سازگار با تفکر الهی و برخی دیگر ناسازگار با آن هستند ؛ لذا اگر این مبانی ناسازگار با تفکر دینی اصلاح شوند ،خود علم تجربی نیز دچار دگرگونی می شود ؛ البته راهها و نظرات  دیگری نیز برای پدید آوردن  علم تجربی دینی ارائه شده است ، که در علم« کلام جدید »مورد بحث واقع می شوند.

خلاصه ی کلام این که در علوم تجربی فعلی اوّلا ماوراء طبیعت جایی ندارد ؛ و ثانیا در برخی موارد این علوم با دین در تعارضند ؛  به خصوص در علوم تجربی انسانی مثل جامعه شناسی و روانشاسی و... ولی این تعارض در غیر علوم انسانی کمتر است . بنا بر این به طور مستقیم  از این علوم نباید انتظار داشت که خدا را به ما بشناسانند ؛ و معرفت ما را به خدا عمیقتر کنند ؛ اما اگر کسی خود از راههای دیگری مثل علم کلام یا فلسفه اسلامی یا عرفان نظری خدا را شناخته باشد ، پرداختن به علوم تجربی و به خصوص  برخی از علوم ،مثل فیزیک نظری و زیست شناسی می تواند عظمت و تدبیر الهی را برای او ملموستر کند ؛ انسانِ مومن به خدا ،از این راه می تواند به نظم شگفت انگیز هستی پی ببرد ؛ و حضور مدبّر حکیم و علیم را در هستی ، با روح وروان خود احساس کند ؛ و از زیبایی شگفت انگیز عالم خلقت به خدای جمیل رهنمون شود. اما همه اینها بعد از آن است که شخص از راه برهان عقلی وجود خدا را اثبات کرده باشد .

 اگر کسی بدون مدد گرفتن از راه برهان عقلی بخواهد وجود خدا را با علوم تجربی اثبات کند یا سر از انکار خدا در می آورد یا خدایی طبیعی را اثبات می کند که در واقع خدا نیست بلکه خدایی توهّمی است . از طرفی نظریات ، در علوم تجربی هیچگاه یقینی نیستند و دائما در حال تغییر و دگرگونی اند ؛ اگر تاریخ علم و بخصوص تاریخ علم فیزیک را ــ که پایه تمام علوم پایه است  ــ  مطالعه فرمایید به وضوح در می یابید که نظریات علمی فقط مدلهایی هستند که می خواهند پدیده های مورد مشاهده ما را توجیه کنند ؛ لذا هر از چندی که مشاهدات ما از طبیعت تازه تر می شود نارسایی نظریات ، نمودارتر می شود و دانشمندان در صدد ارائه نظریه ای نو بر می آیند.برای مثال مدلهای گوناگون اتم مثل مدل اتم نشکن دموکرتیوس ، مدل کیک کشمشی تامسون ، مدل اتم هسته دار رادرفورد  ، مدل سیاره ای بور و مدل کوانتومی شرودینگر را به خاطر آورید ؛  همه نظرات علوم تجربی چنین هستند ؛ یعنی دائما در تغییر و تحوّلند ؛ لذا هیچگاه نمی توان با اعتماد بر درستی نظرات علوم تجربی ، آنها را مقدمه دلیل قرار داده و حقیقتی دینی را به اثبات رساند. آنچه از علوم تجربی در بحث خداشناسی مفید است این است که ما در سایه علوم تجربی در می یابیم که عالم طبیعت بس شگفت انگیز و منظم و پیچیده است ؛ آنگاه نه علم تجربی بلکه عقل ماست که حکم می کند که در پس این همه شگفتی و نظم و پیچیدگی و استحکام ، ناظمی علیم و مدبّری حکیم وجود دارد ؛ امّا این که این ناظم و مدبّر ضرورتا خداست با براهینی دیگر اثبات می شود که در فلسفه و کلام مطرح است ؛ لذا کسی که می خواهد خدا را بشناسد هیچگاه از کلام و فلسفه بی نیاز نخواهد بود.

3. مــــــقالـــه ای دربـــاره ی

( تصوّر درست از خدا و براهین اثبات وجود خدا.)

1) باید توجه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان ، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن ، نقش خالقیّت و ربوبیّت نیز دارد ؛ و می تواند به صورت بشر در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده یهودیان ، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست ؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند ؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب ، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. و ...

بنا بر این قبل از ورود در مباحث خداشناسی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا داریم و می خواهیم چگونه خدایی را اثبات کنیم. امّا برای بیان منظور علمای اسلام از خدا ، ابتدا لازم چند مطلب زیربنایی توضیح داده شود تا راه برای درک درست از مقصود علمای اسلام فراهم شود.

ـــ وجود و ماهیّت 

انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن  اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند.

ـــ واجب الوجود و ممکن الوجود.

انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این ، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.

امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام «وجوب » انتزاع نموده. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.

حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.

ـــ ملاک احتیاج به علّت

از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خود وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ...  

2) براهین اثبات وجود خدا

اقسام برهان

براهین به طور کلّی بر سه قسمند.

1) برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند.

2) برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد.

3) برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند.

اقسام خداجویان.

طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند:

1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند.

2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.

3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند.

4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند.

5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است.

بر این اساس ، براهینی که در این مقاله ، به اجمال ذکر می شوند ، متناسب با سطوح خداجویان ، در چهار سطح خواهند بود.

ــــ برهان نظم.

1. جهان دارای نظم است. 2. هر نظمی ناظمی دارد. 3. پس این جهان ناظمی دارد.

مقدّمه ی اوّل این برهان ، قضیّه ای حسّی تجربی است که با پیشرفت علوم ، یقینی بودن آن نیز روز به روز افزایش می یابد. مقدّمه ی دوم نیز برای اکثر مردم روشن است.

ــــ برهان حدوث

1. جهان حادث(نوپدید) است ؛ چرا که جهان ، مرکّب از موجوداتی است که همگی سابقه عدم دارند. بنا بر این ، کلّ جهان نیز سابقه عدم داشته حادث است. 2. هر حادثی (پدیده ای) محتاج محدثی(پدید آورنده ای) است. 3. پس این جهان محدث و پدید آورنده ای دارد.

ــــ برهان حرکت

1. جهان طبیعت سراسر حرکت است و سکون ، امری نسبی است.ــ این قضیّه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فیزیک نوین ـــ 2. هر حرکتی ، محتاج محرّک(حرکت دهنده) است. 3. خود آن محرّک نیز یا دارای حرکت است یا دارای حرکت نیست. 4. اگر دارای حرکت نیست مطلوب ما ثابت است ؛ امّا اگر حرکت دارد باز خود ، محتاج محرّک است. 5. باز محرّک او یا فاقد حرکت است یا واجد حرکت. اگر فاقد حرکت است مطلوب ثابت است و الّا باز روند قبلی تکرار می شود. 6. و چون تسلسل محال است لذا سلسله محرّکها باید منتهی به محرّکی بدون حرکت شود. 7. پس محرّک بدون حرکت یقیناً وجود دارد که همان خداست.

ــــ برهان عشق و حبّ

1. انسان با علم حضوری و وجدانی می یابد که در ذات خود ، عاشق کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و رهایی از تمام قیدها و محدودیّتها است. 2. عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین ، علم وجهل و امثال اینها لازم یکدیگرند ؛ که یکی بدون دیگری معنی ندارد. لذا اگر کسی گفت: من عاشقم. از او پرسیده می شود: عاشق چی هستی؟ چون عاشق وقتی عاشق است که معشوقی باشد. 3. پس در دار هستی ، کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و وجود رها از تمام قیدها و محدودیّتها موجود است ؛ و الّا عشق بالفعل انسان به این امور ،معنایی نداشت. و چنین موجودی همان واجب الوجود است.

درک این برهان برای برخی افراد آسان نیست ؛ لذا ممکن است برای برخی شبهاتی درباره این برهان پدید آید ؛ که اگر به مقدّمه ی دوم و مثالهای ضمن آن توجّه کافی داشته باشند ، این اشکالات رفع خواهد شد.

ــــ برهان وجوب و امکان

مقدّمات این برهان در عین این که بدیهی اند ولی تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است برای برخی افراد دشوار باشد. لذا بهتر است همراه مطالعه این مقاله ، مقاله« خدا کیست؟» نیز مطالعه شود. ــ برای این منظور روی اسم نویسنده مقاله کلیک بفرمایید ــ تقریر برهان وجوب و امکان چنین است.

ــ تقریر برهان ،مبتنی بر استحاله تسلسل.

1. شکّی نیست که خارج از وجود ما موجودی هست. چون انکار این امر منجر به سفسطه می شود.  2. این موجود ، بنا به فرض عقلی از دو حال خارج نیست. یا واجب الوجود (عین وجود) است یا عین وجود نبوده ، ممکن الوجود است که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. 3. اگر این موجود عین وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ برای موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است. 4. حال علّت آن نیز یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نیز محتاج علّت دیگری است. به این ترتیب بحث منتقل می شود به آن علّت سوم و فرضهای قبلی در مورد آن نیز جاری می شود. همینطور بحث منتقل می شود به علّت چهارم و پنجم و ... 5. و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر این ، این سلسله علل نمی تواند بی نهایت باشد ؛ بلکه باید در جایی به علّتی برسیم که فوق آن علّتی نباشد. که آن همان واجب الوجود است.

ــ تقریر برهان بدون ابتناء به استحاله تسلسل.

1. شکّی نیست که ممکن الوجودهایی هستند. 2. اگر مجموعه ی همه ممکن الوجودها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ این مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمی شود. حتّی اگر تعداد اعضای این مجموعه بی نهایت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود خواهد بود. 3. پس کلّ مجموعه ی ممکن الوجودها ، محتاج علّت است. 4. حال، علّت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود است. 5. امّا ممکن الوجود نمی تواند علّت این مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ی ممکن الوجودها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ، ممکن الوجودی نیست که علّت این مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت این مجموعه  واجب الوجود است.

ــــ برهان صدّقین

برهان صدّقین که خالص ترین براهین است تقریرات فراوانی دارد که به برخی از آنها به اجمال و بدون توضیح اصطلاحات اشاره می شود. فهم عمیق و درست این براهین نیازمند تبحّر در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا) است.

تقریر اوّل

1. انکار واقع مساوی با سفسطه است ؛ لذا شکّی نیست که واقعیّتی هست. 2. واقع نقیض عدم است. 3. بنا بر این ، اصل واقعیّت عدم بردار نیست. 4. چیزی که عدم بردار نیست واجب الوجود است. 5. پس واجب الوجود موجود بوده حاقّ واقع است.

تقریر دوم

1. وجود ، حقیقت واحد اصیل است. 2. حقیقت وجود ، نقیض عدم است ؛ لذا عدم بردار نیست. 3. پس حقیقت واحد وجود ، واجب الوجود است.

تقریر سوم

1. وجود یا مستقلّ است یا رابط. 2. به علم حضوری شکّی نیست که وجود خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3. وجود رابط  ، بدون وج

نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : چهار شنبه 17 خرداد 1391
زمان : 8:44
چرا خدا ما را براي عبادت خلق کرده بدون نياز او به عبادتمان؟


پرسش:چرا خدا ما را براي عبادت خلق کرده بدون نياز او به عبادتمان؟

 

پرسش:در سوره زاريات آيه 56 خداوند مي فرمايد جن و انس را جز براي پرستش خود نيافريدم. مگر خدواند احتياج به عبادت ما دارد در صورتيکه طبق سوره توحيد او صمد است و بي نياز. پس علت خلقت و پرستش خدا چيست ؟

پاسخ:

وقتي گفته مي شود هدف خدا از آفرينش عالم يا انسان چيست؟ دو معني ممكن است داشته باشد:
1ـ اين كه خدا به عنوان خالق و فاعل عالم و انسان ، چه هدفي از خلقت خود داشته است ؟ يعني هدف خودش از آفرينش عالم یا انسان چه بود و می خواست به چه هدفی دست یابد؟
2ـ اين كه خدا چه هدفي را براي موجودات عالم و از جمله انسان قرار داده است ؟ يعني غايت مخلوقات و از جمله انسان چيست و قرار است به کدام مقصد برسند؟

اینکه خداوند متعال فرمود: « وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ  ـــــ و من جنّ و انس را نيافريدم جز براى اينكه عبادتم كنند»(الذاريات:56) در حقیقت ، پاسخ پرسش دوم است ؛ امّا ظاهراً شما بزرگوار ، عبادت (بندگی) را پاسخ پرسش اوّل پنداشته و چنین سوالی را مطرح نموده اید. پس لازم است که ما هر دو سوال را پاسخ دهیم تا حقیقت مطلب برای شما جوان گرامی نیز روشنتر شود.

بحث اجمالی:

پاسخ سوال نخست آن است که خداوند کمال محض می باشد ؛ و هدف و غایت داشتن برای او بی معنی است. لذا او خلق می کند ، چون خالقیّت اقتضای ذات اوست. یعنی خالقیّت عین ذات اوست و فرض خدای غیر خالق ، مثل فرض مربّع سه ضلعی ، فرضی است متناقض.

امّا پاسخ پرسش دوم آنکه خداوند برای هر موجود مادّی ، غایت و نقطه ی اوجی معیّن ساخته که در مسیر حرکت خود به آن می رسد. برای انسان نیز غایتی تعیین نموده که اگر با اختیار خود به آن برسد ، سعادتمند است و در غیر این صورت ، ناقص و شقاوتمند خواهد بود. و آن نقطه ی اوج ، برای انسان ، همان مقام عبودیّت و بندگی است. دقّت شود: نمی گوییم عبادت رسمی مثل نماز و روزه ، بلکه می گوییم عبادت و بندگی ؛ که نماز و روزه و امثال اینها ، ابزار رسیدن به چنان مقام وجودی می باشند. پس  عبادت را با پرستش به معنای انجام اعمال عبادی خلط نفرمایید. عبادت یعنی رسیدن به مقام فناء فی الله ؛ یعنی رسیدن به این حقیقت که خدا کمال محض است و وجود مخلوق نه در عرض خداست و نه در طول خدا ، بلکه مخلوق چیزی جز ظهور اراده ی خدا نیست. لذا ما کجاییم که خدا محتاج ما یا محتاج عبادت ما باشد؟ او هست و اراده اش و ما نیستیم مگر ظهور اراده اش. « إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ  ـــ وقتى چيزى را اراده مى‏كنيم، فقط به آن مى‏گوييم: « باش!» بلافاصله مى‏شود.» (النحل:40) ؛ امّا کجا موجود می شود؟ آیا خارج از خدا ؟ مگر خدای نامحدود خارج دارد؟! آیا داخل خدا موجود می شود؟ مگر خدای بسیط و احد مرکّب است که داخل داشته باشد؟! آنکه این حقیقت لطیفه را به جان یافت ، او به مقام عبودیّت رسیده است. و این است آن هدفی که برای آن آفریده شده ایم.

بنا بر این ، از عبادت ما نفعی به خدا نمی رسد ؛ بلکه عبودیّت کمال خود ماست که اگر به آن برسیم کاملیم و اگر نرسیم ناقص خواهیم ماند. پس مراد از عبودیّت و بندگی ، صرفاً به جا آوردن عبادتهای شرعی نیست ؛ بلکه مقصود رسیدن به درجه ای از معرفت و خلوص قلبی و درجه ی وجودی است که در آن مرتبه ، شخص هیچ اعتباری برای خود و دیگر مخلوقات قائل نیست و جز خدا هیچ نمی بیند و همه ی موجودات و از جمله خود را بند به اراده ی خدا و بلکه عین اراده ی خدا می یابد ؛ لذا بنده ی خدا (بند شده به خدا) نامیده می شود. در این رتبه است که بنده ی خدا ، مظهر اسماء الله می شود و اسماء الهی در وجود او ظاهر می گردند ؛ لذا خلیفة الله و نماینده ی خدا ( نمایان کننده ی خدا) نامیده می شود ؛ چون تمام وجودش خدا را می نمایاند. چون او یافته که چیزی جز ظهور اراده ی خدا نیست.

ــ بحث تفصیلی

براي اين كه جواب این دو سؤال و ربط آنها مشخص شود به خودمان رجوع مي كنيم. ما انسان ها قوّه ی خيال و تعقّل داريم ؛ قوّه ی شنوايي و بينايي داريم ، که گوش و چشم ابزار آنها می باشند ؛ حتي كمال جويي و آگاهي جويي داريم؛ و ... ؛ اينها كمالات ذاتي ما یا به تعبیری ، اوصاف ذاتی ما هستند ؛ به نحوی که اگر اين قوا نباشند موجودي به نام انسان نيز نخواهد بود و نقص و ضعف در این قوا ، یک نحوه نقص و ضعف در انسان بودن ماست. ــ توجه : داشتن چشم و گوش برای دیدن کافی نیست. برای دیدن و شنیدن نیاز به قوّه ی بینایی و شنوایی هست که قوایی روحی هستند برای همین است که انسان در حالت خواب بدون چشم و گوش نیز می بیند و می شنود ــ. حال اگر كسي از ما بپرسد كه شما چرا مي بينيد يا مي شنويد؟ چه جوابي مي دهيم؟ جواب مي دهيم كه: مي شنوم و مي بينيم چون انسانم و قوّه ی شنوايي و بينايي دارم. به همين صورت ما تخيّل مي كنيم، تعقّل مي كنيم و در پي آگاهي هستيم ؛ چون انسانيم و اينها از ذاتيّات انسان است. موجودي كه قوّه ی شنوايي و بينايي ــ نه چشم و گوش ــ و تعقّل و تخيّل و علم جويي و كمال جويي ندارد ، يقينا انسان نيست ؛ چون فاقد کمالات اوّلیه انسانی است .چنین موجودی اگر زنده و از نظر ظاهری شبیه انسان باشد ، تنها یک شبه انسان  است . مثل این است که میمونی را با جرّاحی پلاستیک  شبیه انسان کنند. البته توجّه شود که مراد داشتن اصل این قواست نه فعلیّت یافتن آنها.

 خداوند متعال نیز جامع جميع كمالات وجودی است ؛  خلق مي كند چون خالق است ؛ رزق مي دهد چون رازق است ؛ زنده و حی ّ می کند چون محیی است  و ... . اگر خدا خلق نمي كرد خدا نبود؛ چون اگر خلق نمي كرد خالق نبود؛ و اگر خالق نبود فاقد اين صفت كمالي بود؛ و اگر فاقد يكي از كمالات بود ناقص بود و اگر ناقص بود ، واجب الوجود نبود ؛ و موجودي كه واجب الوجود نيست خدا نيست. پس خدا مي آفريند چون آفريدن كمال ذاتی اوست. اگر ما تخيّل نمي كرديم پس قوّه ی خيال نداشتيم اگر تعقّل نمي كرديم پس عقّل نداشتيم؛ اگر اختیار نمی کردیم مختار نبودیم ــ  توجه: از نظر فلسفی عقل، عین تعقل و تعقل عین معقول بالذات است کما اینکه قوه خیال متّحد با تخیّل و متخیّل است و اختیار عین مختار و عین مورد اختیار است. اگر چه در نگاه عرفی اینها جدا از هم به نظر می رسند . چون اینها مجرّدند ؛ و صفت و فعل مجرد  ، به وجهی ، عین اوست  ــــ  آيا بنّايي كه هيچ بنايي نساخته و نقّاشي كه هيچ نقشي نكشيده است معني دارد؟ خدايي كه خالق نباشد يك موجود توهمّي است كه اسمش را خدا گذاشته ايم. لذا معني ندارد كه بگوييم اگر خدا ما را نمي آفريد ... . معني ندارد كه بگوييم خدا اگر مي خواست ما را نمي آفريد. خدا نه تنها ذاتش واجب الوجود است ، اراده و علم و اختيارش هم واجب الوجود است. عبارت «اگر مي خواست» يعني «ممكن بود» و « امكان » در مقابل « وجوب» است. اگر گفته شود كه: «براي خدا ممكن بود كه ما را نيافريند» ، معنايش اين است كه در اراده و علم و اختيار خدا امكان راه دارد. در حالي در ساحت واجب الوجود امكان راه ندارد. چون  از امكان صفات ، امكان ذات لازم مي آيد ؛ و امكان وجود با وجوب وجود بالذات سازگار نيست.

حاصل کلام اینکه خالق بودن خدا عین ذات اوست ؛ و فرض خدای غیر خالق ، فرض موجودی غیر خداست. لذا او نمی آفریند تا کمالی کسب کند ، بلکه چون کمالی به نام خالقیّت را دارد ، پس می آفریند.
از آنچه گذشت ، معلوم می شود که : هر چه خدا آفريده است ، ظهور اسماء كماليّه اوست که همگی عین ذات خدا می باشند. بنا براين تمام موجودات ، ظهور اسماء خدا و ظهور كمالات اويند ؛ ظهور علم و اراده و اختيار اويند. بنابراين خدا از آفرينش، هدفي جز خود نداشت. آفريد چون آفرينندگي كمال ذاتی اوست. آفريد چون خداست اگر آفرينش نبود پس خدايي نبود ؛ اگر معلول نباشد يقينا علّت تامّه ی آن هم نخواهد بود.
وقتي مي گوييم خدا آفريد به اين معني نيست كه مخلوقات در عرض خدا وجود دارند. آفرينش خدا مثل كار نجّار و بنّا و نقّاش و امثال آنها نيست. آفرينش خدا مثل آفرينش قوّه ی خيال ماست با اين تفاوت كه خدا واجب الوجود است ولي قوّه ی خيال ممكن الوجود می باشد. همان طور كه قوّه ی خيال ما صور خيالي را به محض اراده كردن ظاهر مي كند ، خدا نيز به محض اراده كردن ، موجودات را ظاهر مي كند. صور خيالي ما از عدم نمي آيند، بلكه كمالات خود قوّه ی خيالند  كه ظهور مي يابند ؛ یعنی اراده ی ماست که به صورت آن موجودات خیالی جلوه می کنند ؛ لذا به محض اینکه اراده ی خود را از آنها برگیریم ، در اراده ی ما فانی می شوند. مخلوقات نيز ظهور كمالات و اسماء خدا و ظهور اراده ی او هستند. صور خيالي جدا از قوّه ی خيال نيستند ؛ مخلوقات هم جدا از خدا معني ندارند. صور خيالي جدا از قوّه ی خيال و اراده نيستند ولي عين قوّه ی خیال و اراده يا جزء آنها هم نيستند. مخلوقات هم جدا از خدا نيستند ولي عين او يا جز او هم نيستند.
موجودات از علم خدا آغاز شدند و با طي مراحلي تنزّل نمودند. از عالم ربوبي به عالم جبروت و از عالم جبروت به عالم ملکوت ، و از عالم ملکوت به عالم مادّه رسيدند. لذا در عين اين كه در عالم مادّه هستند در عوالم مافوق نيزحضور دارند. خداوند متعال مي فرمايد: «و هيچ چيزي نيست مگر اين  که خزائن آن نزد ماست و ما آن را نازل نمي كنيم مگر به اندازه ی معلوم و معيّن». (حجر :21) ؛ يعني هر چه در عالم مادّه است و  از جمله انسان ، در ملكوت و جبروت و عالم ربوبي حقايقي غيرمادي و مجرّد دارند كه فهم حقيقت آن از درک افراد تحصیل نکرده در وادی حکمت خارج است و جز با دهها سال تحصيل و تهذيب مداوم نمي توان با آن حقايق آشنا شد. آنچه در زمين و عالم مادّه است پايين ترين درجه وجود است؛ و حركت اين عالم و موجودات آن ناشي از همين ضعف وجود می باشد ؛ و مسير اين حركت به سمت اصل موجودات است. هر كسي و هر چيزي از هر جا آمده  به همانجا باز مي گردد ؛ و همه، ظهور اسماء خدايند ؛ لذا به عالم اسماء نیز باز مي گردند. «انا لله و انا اليه راجعون ــــ ما از آنِ خداييم و به سوي او باز مي گرديم»  (بقره:156)  و فرمود: «و الي الله ترجع الامور ـــ و همه ی امور به سوي خدا باز مي گردند» (بقره:210) ؛ و مراد از اين بازگشت به سوي خدا صرفا بازگشت به بهشت و جهنم نيست ؛ بلکه مقصود ، بازگشت اشياء ، ‌به اسماء الله است.

هر موجودي ظهور هر اسمي است  به سوي  همان اسم نيز محشور مي شود. لذا هدف خلقت ، بازگشت به خدا و اسماء اوست. حتي خود بهشت و جهنّم نیز ظهور اسماء خدا هستند ؛ و آيه ی « و الي الله ترجع الامور ــ و امور به سوی او بازگردانده می شوند» شامل آنها هم مي شود. لذا بهشت و جهنّم  نیز همراه با اهل بهشت و اهل جهنّم بازگشت به خدا  و اسماء او مي كنند. بنابراین بهشت و جهنّم آخر سير انسان نيست. مراد از مقام عبوديّت نيز همين است . عبد يعني بنده و بنده از واژه «بند» به معني« بسته شده» است. لذا بنده و عبد يعني بسته شده به خدا ( وجود رابط ) . عبد حقیقی كسي است كه به مرتبه ی اسماءالله ترقي كرده و ربط تامّ خود را به خدا مشاهده مي كند. وقتي گفته مي شود هدف از خلقت انسان عبادت خداست. منظور همين عبادت مرسوم (نماز و روزه و ....) نيست. بلكه منظور آن حقيقي است كه در سايه ی اين اعمال برای انسان حاصل مي شود. لذا خداوند متعال مي فرمود: « وَ اسْتَعينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ وَ إِنَّها لَكَبيرَةٌ إِلاّ عَلَى الْخاشِعينَ ؛ الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ ـــــ و به وسيله صبر (روزه) و نماز ياري جوييد در حالي كه مسلماً اين كار سخت است مگر بر خاشعان، كساني كه مي دانند كه آنان پروردگارشان را ملاقات مي كنند و اين كه آنان فقط به سوي او باز مي گردند» (بقره: 45 ، 46).
بهشت غايت بدن انسان است نه غايت روح او ، روح انسان از مقام قرب خدا آمده و به سوي آن باز مي گردد. خداوند متعال فرمود: «و زماني كه پروردگار به ملائكه گفت من آفريننده ی بشري هستم از گل خشكيده اي كه از گل سياه و بد بویِ شكل يافته ، گرفته شده است. پس زماني كه او را مرتّب نمودم و از روح خود در او دميدم پس براي او سجده كنيد پس همه ملائك سجده كردند مگر ابليس كه سر باز زد از اين كه با سجده كنندگان باشد». (حجر، 28-31) در این آیه و آیات دیگر ، خداوند متعال روح را به خود منتسب کرده و با واژه ی « روحی » از آن یاد نموده است ؛ که لطافت آن از اهلش پوشیده نیست . این تعبیرحتی از تعبیر « روح الله» هم  بالاتر است.
اين مرتبه، مرتبه ی خلافت الهي است كه همه ی موجودات در مقابل آن سر فرود مي آورند. البته به شرط اين كه انسان با اختيار خود به اين مقام نائل شود ؛ و راه رسيدن به اين مقام ، تبعيّت از قرآن کریم و انسان کامل است . چون قرآن  همان علم خداست كه تا حدّ يك كتاب تنزّل نموده ؛ و حقیقت آن را انسان کامل حمل می کند. لذا قرآن و ولیّ خدا  از همانجايي آمده اند كه روح انسان آمده است. قرآن، جامع تمام آن اسمائي است كه رسيدن به حقيقت آنها غايت انسان است. لذا قرآن نقشه ی راه و نقشه وجود انسان است ؛ و انسان کامل ، تجسّم عینی قرآن کریم می باشد.
سخن در اين باب زياد است به قدري كه دهها سال تحصيل براي رسيدن به كنه آن كافي نيست و اساساً به صرف درس خواندن كسي به اين حقايق نمي رسد.

ـــ مقاله ی دوم در باب هدف خلقت انسان.

خداوند متعال انسان را آفرید تا خلیفة الله باشد ؛ لذا قبل از آفرینش اوّلین فرد انسانی ، خطاب به برترین موجودات آن روز ، یعنی فرشتگان و برخی جنّهایی که در صف ملائک قرار گرفته بودند ، فرمود: « من قرار دهنده ی خلیفه ای در زمين هستم. فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مى‏دهى كه در آن فساد و خونريزى كند؟! در حالی که ما تسبيح و حمد تو را بجا مى‏آوريم، و تو را تقديس مى‏كنيم. پروردگارت فرمود: من چیزی مى‏دانم كه شما نمى‏دانيد. » (بقره:30)

امّا آن چه رازی بود که ملائک از آن بی خبر بودند و خدا از آن آگاه بود؟ از ادامه ی آیات سوره ی بقره چنین فهمیده می شود که آن امر مجهول و آن راز پنهان ، حقیقت خلافت الهی بوده که فرشتگان از آن بی خبر بوده اند. در ادامه ی آیات آمده است: « سپس آموخت به آدم اسماء‏ را جملگی. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: «اگر راست مى‏گوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد!» فرشتگان عرض كردند: «منزّهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم داده‏اى، نمى‏دانيم؛ تو دانا و حكيمى.» فرمود: «اى آدم! آنان را از اسمائشان آگاه كن!» هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: «آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را می دانم؟! و نيز می دانم آنچه را شما آشكار می كنيد، و آنچه را پنهان می داشتيد؟»

از این آیات فهمیده می شود که حقیقت خلیفةالله بودن ، همانا داشتن علم الاسماء می باشد. البته باید توجّه داشت که داشتن علم الاسماء دانستن الفاظ یا معانی اسماء الهی نیست ؛ بلکه مقصود این است که کسی مظهر آن اسماء گردد ؛ به این معنی که حقیقت وجودی تمام آن اسماء را بالفعل در وجود خود داشته باشد. به تعبیر دیگر ، خلیفة الله کسی است که همچون آیینه ، که تمام خصوصیّات انسان را می نمایاند ، اسماء و کمالات حقّ تعالی را بنمایاند ؛ و از همین روست که در زبان فارسی او را نماینده ی خدا می گویند ؛ چون نماینده یعنی آنکه دیگری را می نمایاند. و هم از این رو بود که خداوند متعال فرشتگان را امر فرمود که بر آدم سجده نمایند ؛ چرا که او آیینه ی خدانما بود و سجده بر او ، سجده بر اسماء الله بود نه سجده بر ماسوی الله.

پس غرض از خلقت آدمی این است که در سیر صعودی خود ، از پایین ترین رتبه ی وجود ، شروع به حرکت تکاملی نموده ، حقیقت و کمال وجودی تک تک موجودات را به دست آورد و به جایی برسد که از تمام ملائک نیز فراتر رفته جامع جمیع کمالات امکانی گردد. بلکه پا فراتر از آن نیز گذاشته به مقام آیینگی تامّ و مقام فنا می رسد ؛ که در آنجا بنده ، خودی در میان نمی بیند تا سخن از دوگانگی و یگانگی یا امکان و وجوب باشد ؛ آن سان که صورتِ نقش بسته در آیینه در مقایسه با شخص بیرون از آیینه ، خودی برای خود نمی بیند ؛ و این است آن غرض و کمالی که انسان برای آن آفریده شده و این است آن مقام عبودیّت و معرفت ؛ و این است لقاء الله ، که انسان در خود جز خدا را نبیند ، همان گونه که صورت نقش بسته در آیینه خودی جز صاحب صورت ندارد. در این حالت ، تمام وجود شخص مترنّم به این نغمه می گردد که :« گر بشکافند سراپای من ـــ جز تو نیابند در اعضای من» و امتحانات الهی تماماً برای رساندن انسان به این مقصد اعلی می باشد. این همان حقیقتی است که فرشتگان و ابلیس از درک آن عاجز بودند و هستند و خواهند بود. لذا خداوند در محاجّه با ابلیس فرمود: « يا إِبْليسُ ما مَنَعَكَ أَنْ تَسْجُدَ لِما خَلَقْتُ بِيَدَيَّ أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْعالينَ ـــــ  اى ابليس! چه چيز مانع تو شد تا بر مخلوقى كه با دو دست خویش او را آفريدم سجده كنى؟! آيا تكبّر كردى يا از برترينها بودى؟! » (ص:75) ؛ مراد از دو دست خدا اسماء جلال و جمال او هستند که آدم بالفعل ، مظهر جمیع آنهاست. دیگر موجودات ، مظهر برخی اسماء الهی هستند ولی انسان بالفعل شده ، مظهر تمام اسماء الهی است. همچنین در حدیثی قدسی به انسانهای بالفعل نشده و غافل از هدف خلقت آدمی فرمود: « يا بن آدم! خلقتُ الأشياءَ كُلّها لِأجلِك ، و خَلقتُك لِأجلي ، و أنت تَفِرّ مِنّي.  ــــ ای فرزند آدم ! همه ی اشیاء را برای تو آفریدم و تو را برای خویش ساختم ، در حالی که تو از من فرار می کنی.» (تحرير المواعظ العددية ، ص574 ) ؛ یعنی همه چیز جلوه ای از کمالات انسانند و همه در خدمت اویند تا او به کمال نهایی خویش برسد ؛ از عرش برین و جبرئیل امین گرفته تا شیطان رجیم ، خواسته یا ناخواسته ، دست به دست هم داده اند تا زمینه ی رشد و ترقّی آدمی به مقام خلیفة اللّهی را فراهم نمایند.

در این گردونه ی عالم که انسان مرکز گردش آن می باشد ، گروهی از موجودات ، چون ملائک الهی مانند مربّیانی هستند که در حدّ توان خود انسان را مدد می رسانند تا به بام عالم پا نهاده ، وارد عالم اسماء الهی گردد ؛ و شیاطین و دار و دسته ی آنها ، همچون حریفانی قَدَر می باشند که انسان در مبارزه با آنها ، استعدادهای وجودی خود را شکوفا می کند. لذا جهان مادّی صرفاً میدان مسابقه است و بس ؛ و میدان مسابقه جای سبقت گرفتن و به مقصد رسیدن است نه جای اقامت و خوشی ؛ « فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا ــــ پس در نيكيها بر يكديگر سبقت جوييد! بازگشت همه ی شما، به سوى خداست»(المائدة:48) و فرمود: « وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ ـــ و امّا پیشی گیرندگانِ پیشی گیرندگان ، آنهایند مقرّبان.» (الواقعة:10). آنانکه در این مسابقه بازنده باشند و به سلامت از خطّ پایان نگذرند« إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ ـــ آنها در آن روز از پروردگارشان محجوبند.» امّا آنانکه از خطّ پایان بگذرند ، بهشت را ، که وصف آن از حد بیرون می باشد ، جایزه می برند ؛ و آنها که نفرات برگزیده باشند به فراتر از بهشت راه یافته در جنّة الاسماء به رحیق مختوم می رسند که تنها نوشندگان دانند چیست. اینان چنانند که « تَعْرِفُ في‏ وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعيمِ ؛ يُسْقَوْنَ مِنْ رَحيقٍ مَخْتُومٍ ؛ خِتامُهُ مِسْكٌ وَ في‏ ذلِكَ فَلْيَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ  ؛ وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنيمٍ  ــــ در چهره‏هايشان طراوت و نشاط نعمت را مى‏بينى و مى‏شناسى. آنها از شراب زلال و دست ‏نخورده و سربسته‏اى سيراب مى‏شوند ؛ مهرى كه بر آن نهاده شده از مِشك است ؛ و پیشی گیرندگان ، در اين بايد بر يكديگر پيشى گيرند. اين شراب آميخته با«تسنيم» است‏.»(مطففین: 23 ـ 27 ) امّا آنانکه حتّی از برگزیدگان نیز برگزیده ترند ، فراتر از جنةالاسماء به جنّةالذات بار می یابند و از چشمه ی فنا که چشمه ی تسنیم باشد سیراب می گردند ؛ همان چشمه ای که ذرّه ای از آن در رحیق مختوم ریخته و رحیقیان را مست نموده است ؛« عَيْناً يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُون ـــ چشمه ای که مقرّبان از آن می نوشند.» (مطففین:28)

در آخر گفتنی است که این همه گفتار نقش خیالی بیش نیست ؛ که شنیدن کی بود مانند دیدن. ملائک از درک آنچه قرار است انسان بدان راه یابد عاجزند پس چون حقیری که به فرض ترقّی وجودی ، مسیر کمال را تا سر کوی نیز نرفته است ، چگونه می تواند آن حقایق را وصف نماید. فقط همین اندازه می توان گفت که ما هم اکنون در میدان مسابقه ای بس بزرگیم ، و هدف در درجه ی اوّل به سلامت گذشتن از خطّ پایان و در درجه ی دوم جزء نفرات برگزیده شدن و در درجه ی بالاتر ، اوّل شدن و با اهل بیت (ع) همراه گشتن است ؛ آن سان که سلمان فارسی شد و مدال « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْت » را از دست مبارک رسول الله و امیر مومنان و امام صادق (ع) گرفت . و امّا قانون این مسابقه ، شریعت الهی ؛ و داور آن ، انبیاء و ائمه(ع) و داور داوران ، حضرت خاتم الانبیاء (ص) می باشند. «فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهيدا ـــــ حالِ آنها چگونه است آن روزى كه از هر امّتى، شاهد و گواهى مى‏آوريم، و تو را نيز بر آنان گواه خواهيم آورد؟ » (النساء:41)

و عجبا از برخی انسانها که خیال می کنند اگر در این میدان ندوند ، زیانی به خدا می رسد ؛ حال آنگه دامن کبریایی او از گرد نیاز منزّه می باشد ؛ و هر کسی هر چه کوشد ، به حال خود کوشیده است. لذا فرمود: « لا يُكَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَت‏ ـــــ خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانان وجودی اش تكليف نمى‏كند. (انسان،) هر كار(نيكى) را انجام دهد، براى خود انجام داده؛ و هر كار(بدى) كند، به زيان خود كرده است » ‏(البقرة:286) و فرمود: « ... مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَميدٌ  ــــ هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده ؛ و آن كس كه كفران كند ، همانا خداوند بى‏نياز و ستوده است‏.» (لقمان:12) و فرمود: « وَ قالَ مُوسى‏ إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ جَميعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ حَميدٌ  ــــــ و موسى(به بنى اسرائيل) گفت: اگر شما و همه ی مردم روى زمين كافر شويد ، (به خدا زيانى نمى‏رسد؛ چرا كه) خداوند، بى‏نياز و شايسته ی ستايش است.» (إبراهيم:8).

 

 

 


نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : یک شنبه 14 خرداد 1391
زمان : 18:50
خيلي افراد هستند که وضعشان روز به روز بهتر مي شود در صورتي که اصلا کاري به کارهاي خدا ندارند


پرسش:خيلي افراد هستند که وضعشان روز به روز بهتر مي شود در صورتي که اصلا کاري به کارهاي خدا ندارند پس چرا فرصت مي يابند؟

پاسخ:

خداوند متعال در قرآن کریم جواب این سوال را به وضوح داده است لذا در این باره تنها آیات مربوطه همراه با ترجمه ی آنها ذکر می شود و نتیجه گیری بر عهده حضرت عالی گذاشته می شود.

 

1. « وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ ــــــــــــ  چه بسا چيزى را خوش نداشته باشيد، حال آن كه خيرِ شما در آن است. و يا چيزى را دوست داشته باشيد، حال آنكه شرِّ شما در آن است. و خدا مى‏داند، و شما نمى‏دانيد. » (البقرة: 216)

 

2. « فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ (15) وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (16) كَلاَّ بَلْ لا تُكْرِمُونَ الْيَتيمَ (17) وَ لا تَحَاضُّونَ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكينِ (18) وَ تَأْكُلُونَ التُّراثَ أَكْلاً لَمًّا (19)وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّا. ـــــــــــــ  امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش، اكرام مى‏كند و نعمت مى‏بخشد(مغرور مى‏شود و) مى‏گويد:«پروردگارم مرا گرامى داشته است.» (15) و امّا هنگامى كه براى امتحان، روزيش را بر او تنگ مى‏گيرد(مأيوس مى‏شود و) مى‏گويد: «پروردگارم مرا خوار كرده است.» (16) چنان نيست كه شما مى‏پنداريد؛ شما يتيمان را گرامى نمى‏داريد، (17) و يكديگر را بر اطعام مستمندان تشويق نمى‏كنيد، (18) و ميراث را(از راه مشروع و نامشروع) جمع كرده مى‏خوريد، (19) و مال و ثروت را بسيار دوست داريد. » (سوره الفجر )

 

3. « وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ (182) وَ أُمْلي‏ لَهُمْ إِنَّ كَيْدي مَتينٌ . ــــــــــ  و آنها كه آيات ما را تكذيب كردند، به تدريج از جايى كه نمى‏دانند، گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد. (182) و به آنها مهلت مى‏دهم ؛ زيرا طرح و نقشه من ، قوى(و حساب شده) است. » (سوره الاعراف)

 

4. « وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي‏ لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ . ــــــــــــ آنها كه كافر شدند، (و راه طغيان پيش گرفتند،) تصور نكنند اگر به آنان مهلت مى‏دهيم، به سودشان است. ما به آنان مهلت مى‏دهيم فقط براى اينكه بر گناهان خود بيفزايند؛ و براى آنها ، عذاب خواركننده‏اى(آماده شده) است. » ‏(آل‏عمران:178)

 

5. « اللَّهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ وَ يَقْدِرُ وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلاَّ مَتاع‏. ـــــــــــــــ  خدا روزى را براى هر كس بخواهد(و شايسته بداند) وسيع ، و براى هر كس بخواهد(و مصلحت بداند،) تنگ قرار مى‏دهد؛ ولى آنها ( كافران) به زندگى دنيا ، شاد و خوشحال شدند؛ در حالى كه زندگى دنيا در برابر آخرت، متاع ناچيزى است. » (الرعد:26)

 

6. « وَ اللَّهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلى‏ بَعْضٍ فِي الرِّزْقِ فَمَا الَّذينَ فُضِّلُوا بِرَادِّي رِزْقِهِمْ عَلى‏ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَهُمْ فيهِ سَواءٌ أَ فَبِنِعْمَةِ اللَّهِ يَجْحَدُون‏. ـــــــــــ  خداوند بعضى از شما را بر بعضى ديگر از نظر روزى برترى داد. اما آنها كه برترى داده شده‏اند، حاضر نيستند از روزى خود به زیردستانشان بدهند و همگى در آن مساوى گردند؛ آيا آنان نعمت خدا را انكار مى‏نمايند.؟! » (النحل:71)

 

7. « إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‏ فَبَغى‏ عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحينَ (76) وَ ابْتَغِ فيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدينَ (77) قالَ إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلى‏ قَوْمِهِ في‏ زينَتِهِ قالَ الَّذينَ يُريدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظيمٍ (79) وَ قالَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80) فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82) تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذينَ لا يُريدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقين. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ‏  قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم كرد؛ ما آن قدر از گنجها به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود. (به خاطر آوريد) هنگامى را كه قومش به او گفتند:«اين همه شادى مغرورانه مكن ! كه خداوند شادى‏كنندگان مغرور را دوست نمى‏دارد.(76)  و در آنچه خدا به تو داده ، سراى آخرت را بطلب ؛ و بهره‏ات را از دنيا فراموش مكن ! و همان‏گونه كه خدا به تو نيكى كرده نيكى كن! و هرگز در زمين در جستجوى فساد مباش! كه خدا مفسدان را دوست ندارد. (77) (قارون) گفت:« اين ثروت را بوسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده‏ام.»  آيا او نمى‏دانست كه خداوند اقوامى را پيش از او هلاك كرد كه نيرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامى كه عذاب الهى فرا رسد،) مجرمان از گناهانشان سؤال نمى‏شوند. (78) (روزى قارون) با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد ، آنها كه خواهان زندگى دنيا بودند گفتند:« اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم. به راستى كه او بهره ی عظيمى دارد.» (79)  اما كسانى كه علم و دانش به آنها داده شده بود گفتند :« واى بر شما ثواب الهى براى كسانى كه ايمان آورده‏اند و عمل صالح انجام مى‏دهند بهتر است ، اما جز صابران آن را دريافت نمى‏كنند.» (80) سپس ما ، او و خانه‏اش را در زمين فرو برديم، و گروهى نداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند ، و خود نيز نمى‏توانست خويشتن را يارى دهد. (81) و آنها كه ديروز آرزو مى‏كردند بجاى او باشند (هنگامى كه اين صحنه را ديدند) گفتند: « واى بر ما ، گويى خدا روزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى‏دهد يا تنگ مى‏گيرد. اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ، ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد. اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى‏شوند. (82) (آرى،) اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى‏دهيم كه اراده برترى‏جويى در زمين و فساد را ندارند؛ و عاقبت نيك براى پرهيزگاران است.» ( سوره القصص )

 

8. « وَ لَوْ بَسَطَ اللَّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوْا فِي الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشاءُ إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ . ــــــــــ هر گاه خداوند روزى را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى‏كنند؛ از اين رو به مقدارى كه مى‏خواهد(و مصلحت مى‏داند) نازل مى‏كند، كه نسبت به بندگانش آگاه و بيناست.»  (الشورى: 27)

 


نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : یک شنبه 14 خرداد 1391
زمان : 18:35
انبیاء


پرسش: مطالبی هست که مستدل عرض می کنم هرجا مشکل داشت مستدل پاسخ داده روشنگری فرمایید. 1. انبیاء همه در یک سطح نبوده اند ؛ و سبب تفاوت درجه ی آنها به دو امر بر می گردد. الف ) اندازه ی بهرمندی آنها از قاعده ی لطف : یعنی بنا به قاعده ی لطف ، برخی از آنها از لطف الهی بیشتر بهره برده اند. ب) تلاش خود آنان در کسب کمال. 2. چرا حضرت یعقوب (ع) در فراق یوسف(ع) این اندازه گریست؟ جواب از دوحال خارج نیست. الف) به خاطر عشق به یوسف(ع) از آن جهت که او ولیّ خدا و پیامبر می شد. ب) به خاطر عشق به یوسف(ع) از آن جهت که فرزندش بود و از همه ی فرزندانش کوچکتر بود. که این امر چندان متعالی نیست مگر با این توجیهات که بگوییم: انسان به دنبال معشوقی از جنس خود است چون خدا موجودی است مجرّد و نامحدود که در ظرف وجودی انسان نمی گنجد. به خاطر همین نیز خدا بهشت را متناسب با وجود انسان آفرید و در آن حور و قصور و میوه و ... گذاشت. و دوست داشتن این امور نیز در طول دوستی خداست. بر همین مبنا عشق به همسر و اولاد و امثال آن نیز مشروع و مطلوب خواهد بود. و البته این عشقها در دنیا وسیله ی امتحان نیز هستند و امتحان وسیله ای است تا جوهره ی انسان آشکار شود. 3. ربوبیّت کنه عبادت است « العبودیّة جوهرة کنهها الربوبیّه » امّا ربوبیّت به معنی کفوّ خدا شدن نیست. و فناء فی الله به معنای امتزاج و یکی شدن خدا و خلق نیست. چه عین هم شدن دو چیز که یکی بالا و دیگری پایین است محال است. چون اگر عین هم باشند دو تا نیستند و اگر دو تا باشد عین هم نیستند. و اگر انسان در بهشت کن فیکون می کند یا حیات ابدی دارد همه به اذن خداست. این محدود بودن خلق حتّی در علم امام نیز جاری است. گرچه علی (ع) فرمود: سلونی قبل ان تفقدونی ، ولی مقصودش این بود که هر چه شما نیاز دارید من می دانم نه اینکه همه چیز را می دانم . و شاهدش آن است که بعد از این جمله فرمودند: من به راههای آسمان بهتر از راههای زمین آگاهم. 4. انسان در بهشت هم روح دارد هم جسم. منتها در حالتی متعالی تر. و شاهد آن جسمانی بودن نعم بهشتی است از حور و قصور و لحم طیر و ... . همچنین بعید نیست که خدا در آخرت دیده شود ؛ چون مجسّم شدن منافاتی با لایتناهی بودن ندارد ؛ کما اینکه انسان مرکّب در آخرت حیاتی نامحدود خواهد داشت. 5. عقل قادر به درک همه ی امور نیست مثل حیات سرمدی در آخرت و مسائل مربوط به ذات خدا. 6. ایمان دارای مراتب است. که پایین ترین مراتب آن انجام واجبات و ترک محرّمات است. امّا برای سطوح بالاتر مستحبّات و مکروهات نیز به مثابه واجب و حرام خواهند بود. لذا گفته شده : حسنات الابرار سیئات المقرّبین ، و پیامبر اکرم(ص) فرمودند: لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله. پاسخ: 1. در این که انبیاء (ع) دارای تفاوت درجات بوده اند شکّی نیست. « تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْض‏ »(البقرة:253) ، « وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْض‏ » (الإسراء:55) امّا اینکه این تفاوت درجه ناشی از قاعده ی لطف یا تلاش خودشان باشد جای تأمّل دارد. الف) قاعده ی لطف اساساً آن چیزی که حضرت عالی تصوّر نموده اید نیست. لطف در اصطلاح متکلّمین عبارت از هر فعل الهی است که مکلّف را تشویق و دعوت به طاعت نموده از معصیت باز می دارد. لذا گفته می شود بعثت انبیاء ، نصب امام ، ارسال کتب آسمانی و امر و نهی های شرعی لطف هستند در حقّ مردم. امّا تفاوت موجودات در رتبه ی وجودی را کسی از متکلّمین یا فلاسفه از باب لطف ندانسته ، آن را لازمه ی نظام خلقت دانسته اند. چرا که اساس عالم بر همین تفاوتهاست. چه وجود عالم بر کثرت موجودات و کثرت موجودات بر تفاوت استوار است. پس اگر تفاوت رتبه ی موجودات نبود عالمی نیز معنی نداشت. از دیدگاه حکمت متعالیه تمام تفاوتها در اصل به رتبه وجودی موجودات برمی گردند. بنا بر این ، اگر بین انبیاء تفاوت رتبه ی وجودی موجود نبود جز یک نبی در کلّ عالم موجود نمی شد. کما اینکه اگر بین انسانها تفاوت رتبه نبود جز یک انسان خلق نمی شد. به همین نحو اگر بین موجودات زنده تفاوت رتبه نبود یک موجود زنده بیش تحقق نمی یافت. و به همین ترتیب اگر تفاوت رتبه بین موجودات نبود جز یک مخلوق آفرینش نمی یافت. ب) امّا اینکه بخشی از کمالات انبیاء (ع) اکتسابی است حرفی در آن نیست. امّا اینکه رتبه ی وجودی هر کدام از آنها نیز اکتسابی است جای تردید دارد. برای مثال چگونه حضرت عیسی (ع) آن مقام را اکتساب نمود در حالی که همان روز اوّل تولّدش : « قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‏ نَبِيًّا (30) وَ جَعَلَني‏ مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصاني‏ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتي‏ وَ لَمْ يَجْعَلْني‏ جَبَّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا . ـــــــــــ گفت:« من بنده خدايم؛ او كتاب(آسمانى) به من داده ؛ و مرا پيامبر قرار داده است. (30) و مرا هر جا كه باشم وجودى پربركت قرار داده؛ و تا زمانى كه زنده‏ام، مرا به نماز و زكات توصيه كرده است. (31) و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده؛ و جبّار و شقى قرار نداده است. (32) و سلام بر من، در آن روز كه متولّد شدم، و در آن روز كه مى‏ميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته خواهم شد.» » ( سوره ی مریم) ملاحظه می فرمایید که آن حضرت از بدو تولّدش پیامبر و صاحب کتاب بوده است در حالی که وقتی برای اکتساب نداشته است. بلکه بالاتر از این نحوه ی پیدایش نطفه ی او نیز نشانگر خلقت ویژه ی اوست. در روایات اهل بیت (ع) نیز شواهد فراوانی به چشم می خورد که برتری انبیاء (ع) نسبت به دیگران و تفاضل آنها بین خودشان ناشی از اکتساب نیست بلکه امری است که به نحوه ی خلقت الهی مربوط می شود. همانگونه که برتری انسان نسبت به حیوانات و برتری برخی حیوانات نسبت به برخی دیگر و نیز برتری حیوان بر گیاه و گیاه بر جماد ربطی به کسب و اکتساب ندارد و همگی به کیفیّت نظام خلقت مربوط می شود. اگر به کلّ عالم هستی به عنوان یک پیکر واحد نظر شود که موجودات عالم اجزاء این پیکر واحدند آنگاه معلوم می شود که سرّ این تفاوتها در چیست. به قول شاعر عارف: جهان چون چشم و خطّ و خال و ابروست ـــــ که هر چیزی به جای خویش نیکوست. 2. الف ) حبّ بر دو گونه است. حبّی که ناشی از نیاز است ؛ و حبّی که از لوازم فاعلیّت است. عشق به زن ، مال ، مقام ، شهرت و امثال این امور از قسم اوّل است. لذا اگر غریزه ی جنسی و هورمونهای جنسی از وجود انسانها برداشته شود علقه ی بین زن و مرد نیز زائل می شود.لذا در افراد کاملاً خنثی ( نه مرد و نه زن) چنین عشقی نه نسبت به مرد و نه نسبت به زن دیده نمی شود. همینطور اگر کسی در جزیره ای تنها باشد پول و جواهرات نیز برای او بی ارزش می شوند. چون نیازی به آنها ندارد. البته این حبّها اگر در حدّ معتدل و از راه مشروع باشند نه تنها بد نیستند بلکه بسیار هم خوبند چرا که وجود جامعه ی بشری بر همین علقه ها استوار است. لذا شرع مقدّس این امور را تنها مضبوط و قانونمند نموده و هیچگاه اصل آنها را بد ندانسته است ؛ چرا که باطل دانستن این امور یعنی باطل دانستن جامعه ی بشری و به فروپاشی کشاندن جوامع. امّا حبّی که ناشی از نیاز نبوده بلکه بر عکس ، ناشی از کمال می باشد ، حبّ فاعل و علّت است نسبت به فعل و معلول خودش. برای مثال نقّاشی که تنها در جزیره ای ساکن شده نقّاشی می کند ، هیچ بهره ای از تابلوی خود نمی برد ولی باز اثر خود را دوست دارد. چون آن اثر نمایانگر کمالی از کمالات وجودی خود اوست. لذا او خود را در آن تابلو مشاهده می کند و از آن جهت که ذات خود را دوست دارد اثر حاصل از ذات خود را هم دوست می دارد. حبّ خداوند متعال نسبت به مخلوقات خود نیز چنین است. یعنی چون موجودات ، ظهور کمالات اسمائی خداوند متعال می باشند خداوند متعال آنها را دوست دارد. و هر چه خدا نمایی آنها بیشتر باشد حبّ خدا به آنها بیشتر می شود. از اینرو محبوبترین خلائق نزد خدا ، وجود اقدسِ ختم الکمالات الامکانیّه مظهر تامّ اسم اعظم خدا حضرت احمد محمود است. چه او آیینه ی تمام نمای اسم اعظم است. امّا علاقه ی حضرت یعقوب (ع) نسبت به حضرت یوسف به صرفاً از جهت مهر پدر و فرزندی نبود ، گرچه این مهر نیز به جای خود بود ، حضرت یعقوب (ع) فرزندان دیگری نیز داشت که برخی چون بنیامین از یوسف نیز کوچکتر بودند ، امّا باز آن حضرت چنین علاقه ای به آنها نداشت. کما اینکه چهره ی ظاهری حضرت یوسف نیز منشاء چنین علاقه ای نبود. انبیاء اجلّ از این هستند که کسی را به خاطر قیافه اش دوست بدارند. انبیاء (ع) طبق تصریح قرآن کریم ، مخلَصند. یعنی خدا آنها را برای خود خالص نموده است لذا همگی مصطفی (برگزیده شده ) هستند. « وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ (45) إِنَّا أَخْلَصْناهُمْ بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ (46)وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَيْنَ الْأَخْيارِ . ـــــــــــــ و به خاطر بياور بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را ، صاحبان دستها(ى نيرومند) و چشمها(ى بينا).(45) ما آنها را با خلوص ويژه‏اى خالص كرديم، و آن يادآورى سراى آخرت بود. (46) و آنها نزد ما از برگزيدگان و نيكانند. » (سوره ص ) لذا در وجود انبیاء (ع) حبّ غیر خدا راه ندارد. و اگر به امری اظهار علاقه کنند به اذن الله و به امرالله بوده بیانگر حکمی الهی است. برای مثال اگر پیامبر(ص) اظهار علاقه به زنان یا عطر نمود معلوم می شود که خداوند متعال از آن حضرت چنین خواسته است. لذا فقها از این سخن حضرت استنباط نموده اند که حبّ نساء و استعمال عطر مستحبّ است. و چون حضرتش این دو امر را زیاد تأکید می نمودند فقها از آن مؤکّد بودن استحباب را فهمیده اند. حبّ یعقوب (ع) به حضرت یوسف نیز از سنخ حبّ الهی بود نه از سنخ حبّ پدر و فرزندی. چون هر ولیّ خدایی مظهر اسم یا اسمائی از اسماء خداست . حضرت یوسف (ع) نیز مظهر برخی اسماء الله بود و به خصوص مظهر اسم الجمیل بود چه به حسن و جمال ظاهری و چه به حسن و جمال باطنی. لذا حضرت یعقوب (ع) در وجود آن بزرگوار اسماء الله را تماشا می نمود از اینرو با رفتن یوسف (ع) آن حضرت از مشاهده ی حضرت جمیل در آیینه ی جمال یوسفی محروم شد. و این بود که یعقوب را زار و پریشان می نمود. همانگونه که حضرت رسول اکرم (ص) در فراق امیرالمومنین(ع) ، آن گاه که چند روزی به یمن رفته بودند ، اشک می ریخت و بی تابی می کرد. چرا که آن حضرت نیز آیینه حضرت حقّ بود (علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ ). و هم از اینرو بود که آن حضرت در سیر معراجی ملائکی را به صورت امیر مومنان (ع) در آسمانها مشاهده می نمود. و هم از اینرو بود که در معراج ، خداوند متعال با صدای امیر مومنان(ع) با رسولش تکلّم نمود. ب) امّا اینکه خدا موجودی است نامحدود درست است. امّا مراد از نامحدود بودن خدا چیست بعداً اشاره خواهد شد. امّا این که خدا موجودی است مجرّد ؛ درست نیست. خدا نه مجرّد است نه مادّی. چون مجرّد و مادّی از اقسام ممکن الوجودند و خدا ممکن الوجود نیست. در تقسیم وجود گفته می شود: موجود یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. و ممکن الوجود یا مادّی است یا غیر مادّی(مجرّد). امّا اینکه مقصود از واجب الوجود و ممکن الوجود چیست موکول می شود به مباحث بعدی. امّا اینکه خدای نامحدود به خاطر نگنجیدن در ظرف وجود آدمی نمی تواند معشوق انسان قرار گیرد باز سخنی است ناصواب. اتّقاقاً چون خدا کمال محض بوده ، منبع هر کمالی است و همه محتاج به او هستند تکویناً معشوق همگان است اگرچه در ظاهر برخی اظهار کفر کنند. ج) بهشت نیز خلاصه در حور و قصور و لحم طیر و امثالهم نیست. چنین بهشتی پایین ترین رتبه ی بهشت است که آن را بهشت ابدان یا بهشت اعمال گویند. مافوق این بهشت ، بهشت دیگری است که جنّت صفات و ملکات گویند. و بالاتر از آن بهشت برتری است که آن را جنّت ذات گویند. و آن برای کسانی است که فراتر از اعمال و خلقیّاتشان ، ذاتشان نیز مقبول خدا قرار گرفته است. جنّت ذات نیز مراتبی دارد که در عرفان نظری از آنها بحث شده است. 3. این مقدار از کلام حضرت در سوال سوم کاملاً درست است که فرموده اید: ربوبیّت کنه عبادت است « العبودیّة جوهرة کنهها الربوبیّه » امّا ربوبیّت به معنی کفوّ خدا شدن نیست. و فناء فی الله به معنای امتزاج و یکی شدن خدا و خلق نیست. چه عین هم شدن دو چیز که یکی بالا و دیگری پایین است محال است. چون اگر عین هم باشند دو تا نیستند و اگر دو تا باشد عین هم نیستند. امّا مثالهایی که برای فناء الله زده اید درست نیستند. اینکه اهل بهشت کن فیکون می کنند یا حیات ابدی دارند هیچ ربطی به فناء فی الله ندارد. اهل جهنّم نیز هم کن فیکون دارند هم حیات ابدی. لکن آنها جز اراده ی شرّ نمی توانند بکنند لذا حاصل اراده ی آنها ظهور عذاب است. امّا اهل بهشت اراده ی امور خیر می کنند و به محض اراده ، متعلّق اراده ی آنها ظاهر می شود. اساساً بهشت اعمال جای فناء فی الله نیست. فناء فی الله برای ساکنان جنّت ذات است که از ذات خود فانی شده باقی بالله شده اند. یعنی برای خود ذاتی نمی بینند. مقصود از فنا نیز یکی شدن نیست ، بلکه مراد از فناء خود ندیدن و تنها خدا دیدن است. لذا انبیاء و اولیاء در همین دنیا نیز فانی فی الله هستند چون ذاتی برای خود نمی شناسند. و آن که به چنین مرتبتی برسد تمام وجود مجرای ظهور افعال الهی می شود. دست او دست خدا ، چشم او چشم خدا ، اراده ی او اراده ی خدا و امر و نهی او دستور خدا می شود. لذا او که هم در افعال ، هم در صفات و هم در ذات عبد محض خداست بی خود از خود شده آیینه ی اوصاف خدا می شود. از اینروست که فرمودند: « العبودیّة جوهرة کنهها الربوبیّه » یعنی هر که سراسر وجودش عبد خدا شود ربوبیّت خدا در وجود او ظاهر می شود. کما اینکه چنین کسی می شود علم الله ، قدرةالله ، سمع الله ، عین الله ، یدالله. أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فرمودند: « أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِي وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَيْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا يَدُ اللَّه. ـــــــ منم علم خدا و منم قلب الله واعی و منم زبان گویای خدا و منم چشم بینای خدا و منم جنب الله و منم دست خدا. » (بحار الأنوار ، ج‏24 ، ص198 ) سخن در باب فناء فی الله و فناء از فناء و بقاء بالله فراوان ولی جای گفت آن چنین نامه ای نیست. فهم این لطیفه ی عرفانی برای طالبان عرفان نظری حدّاقلّ ده سال زمان می برد. البته به شرط آنکه قبلاً مقدّماتی چون صرف و نحو و منطق و کلام را گذرانده باشند. هشت سال از این ده سال برای فراگیری فلسفه و دو سال برای فراگیری اوّلین کتاب مقدّماتی عرفان نظری است. با توجّه به مطالب فوق معنی کلام علی (ع) نیز تا حدودی روشن می شود که فرمودند : « سلونی قبل ان تفقدونی ». وقتی خود حضرت فرمودند: أَنَا عِلْمُ اللَّهِ ، معلوم می شود که مرادشان سوال از همه چیز است به معنی واقعی کلمه. امّا اینکه حضرتش فرمودند: « من به راههای آسمان آگاهتر از راههای زمینم.» مراد این نیست که علم آن حضرت به امور مادّی کمتر از امور غیر مادّی است. بلکه منظور از این جمله بیان حقیقتی فلسفی است که ذکر آن فراتر از گنجایش این مقال است. همین اندازه بس که در حکمت به اثبات رسیده که عالم مادّه عین سیلان و تغیّر و حرکت است ؛ و لحظه ای ثبات ندارد. از این حقیقت ، که وارد تفصیل آن نمی شودیم ، در فلسفه با عنوان حرکت جوهری یاد می شود. در حالی که علم امری است مجرّد ، غیر سیّال و ثابت. لذا عالم مادّه ذاتاً شأنیّت معلوم واقع شدن را ندارد. در حالی که ملکوت و جبروت ، خود از سنخ علمند. از اینرو فرموده اند: «خدا از آن دم که دنیا را آفریده به آن نظر نکرده است. » و عرفا و حکما گفته اند: مادّه معلوم خدا نیست ؛ چون در افق عدم واقع شده ، اعتبار عقل بوده ، سرابی بیش نیست. لکن آدمی را چاره ای جز حقیقی دانستن آن نیست. چون هر اعتباری در ظرف اعتبار حقیقی می نماید. همانطور که همه می دانیم پول کاغذ و مرکّبی بیش نبوده ارزش داشتن آن اعتبار بشر است. امّا تا زمانی که آدمی در ظرف اعتبار (جامعه) حضور دارد ، همین ارزش اعتباری پول حقیقی می نماید. امّا اگر کسی در جزیره ای تنها شد آنگاه برایش روشن می شود که پول فاقد ارزش حقیقی است. البته قبول این سخن برای کسانی که بیگانه از فلسفه و عرفان نظری هستند چندان آسان نیست. حقایقی است مر سلمان را که اگر ابوذر را از آن خبر دهد به جرم کفر او را بکشد. 4. الف) اینکه معاد روحانی ـ جسمانی می باشد از مسلّمات دین اسلام است. امّا اینکه مراد از جسم اخروی چیست به شدّت مورد اختلاف است. بین معتقدین به معاد ، در مورد کیفیّت عالم آخرت سه نظر عمده وجود دارد. عدّه ای بر آنند که عالم آخرت فقط عالم روحانی است و بدنها محشور نمی شوند. این نظر در بین مسلمین به برخی از حکمای مشاء و عدّه ای از اشراقیّون نسبت داده شده که تعداد قابل ذکری ندارند. عدّه ای دیگر معتقدند که حشر انسانها با روح و بدن است و بدن اخروی از هر جهت شبیه همین بدن مادّی است ؛ لذا آخرت نیز عالمی مادّی و عنصری است. البته همین بدن در آخرت خواصّی متناسب با آن عالم خواهد داشت. اکثر متکلمین مسلمان ، بخصوص متکلمین اعصار گذشته طرفدار این نظریّه اند. اکثر مردم مسلمان نیز چنین دیدی نسبت به آخرت دارند. خود این گروه نیز دو دسته اند. برخی بر آنند که بدن محشور در آخرت ، عیناً از همین موادّ بدن دنیایی تشکیل خواهد شد. یعنی خداوند متعال دوباره ذرّات پخش شده ی بدن دنیوی را گرد آورده و به صورت اوّلش بازسازی خواهد نمود. بارزترین شبهه ای که بر این نگره وارد شده شبهه ی آکل و مأکول است. امّا عدّه ای دیگر معتقدند که بدن اخروی بدن مادّی است ؛ ولی لزومی ندارد که موادّ تشکیل دهنده ی آن ، عین ذرّات پخش شده ی بدن دنیوی باشند ؛ بلکه بدن اخروی از هر موادّی درست شود بدن خود شخص خواهد بود. چون تشخّص و حقیقت وجودی فرد به روح اوست نه به موادّ بدن او . لذا با اینکه در طول یک عمر ، بارها موادّ بدن انسان در اثر مرگ سلولها عوض می شود ولی باز انسان همان انسان است. لذا طبق این بیان ، که مقبولترین نگرش کلامی در میان متکلّمین عقل گراست ، شبهاتی چون شبهه ی آکل و مأکول منتفی خواهند بود. ولی همچنان این شبهه باقی است که چگونه مادّه در آخرت موجود ولی خواصّ آن مفقود است. نظریّه ی سوّم ، نظریّه ی فیلسوفان مکتب حکمت متعالیه (مکتب فلسفی ملاصدرا) است. طبق این نظر ، حشر انسانها ، هم با روح است هم با جسم ؛ ولی جسم اخروی مثل جسم دنیایی ، جسم مادّی نیست. اکثر مردم جسم را با مادّه یکی می انگارند ولی از نظر این مکتب فلسفی ، جسم و مادّه با هم یکی نیستند. ـــ بیان تفاوت مادّه و جسم نیازمند بحث مجزایی است لذا در این نامه از بیان آن پرهیز می شود. ـــ به عقیده ی ملاصدرا و پیروان مکتب فلسفی او ، عالم خلقت دارای سه مرتبه ی کلّی است که هر مرتبه ، علّت ، حقیقت و باطن مرتبه ی پایین تر از خود است. لذا این سه عالم در عرض هم نیستند بلکه همواره عالم بالاتر بر عالم پایین تر احاطه ی وجودی دارد ؛ امّا نه مثل کرات تو در تو بلکه مثل احاطه ی روح بر ذهن و ذهن بر صور ذهنی. پایین ترین مرتبه ی عالم خلقت ، عالم مادّه است که بارزترین مشخّصه ی آن حرکت است. زمان نیز از مختصّات این عالم است چون زمان چیزی نیست جز مقدار حرکت. امّا بالاترین مرتبه ی عالم خلقت ، عالمی است منزّه و مبرّا از مادّه و آثار و محدودیّتهای مادّه نظیر شکل و رنگ و اندازه و امثال آنها. فلاسفه ی اسلامی این عالم را عالم عقول مجرّده یا عالم جبروت می نامند. ملائک عظام همچون جبرئیل و میکائیل و عزرائیل و اسرافیل از ساکنان این عالمند. عالم دیگری نیز وجود دارد که واسطه ی بین این دو عالم بوده عالم مثال نامیده می شود. بنا به باور این حکما ، عالم برزخ مطرح در متون دینی نیز جزئی از عالم مثال است. این عالم از جهاتی شبیه عالم عقول بوده فاقد مادّه و حرکت و زمان است و از جهاتی نیز شبیه عالم مادّه بوده دارای شکل و رنگ و اندازه و امثال آنهاست. از نظر فیلسوفان صدرایی در این عالم ، جسم وجود دارد ولی اجسام آن غیر مادّی اند. اجسام این عالم شبیه موجوداتی هستند که انسان در خواب می بیند یا در قوّه ی خیال تخیّل می کند. چرا که موجودات ذهنی انسان نیز فاقد مادّه و حرکتند. ــ توجّه: حرکت معنای ویژه ای در فلسفه دارد که طبق آن معنا ، حرکت موجودات ذهنی و خیالی حرکت محسوب نمی شوند. تصوّر حرکت با خود حرکت یکی نیست. همانطور که هنرپیشه های داخل فیلم یا انیمیشن به ظاهر حرکت می کنند ولی در حقیقت حرکت ندارند. ـــ بر این اساس ، ملاصدرا و پیروان کتب فلسفی او ، بر این باورند که انسان بعد از مرگ همچنان دارای بدن خواهد بود ولی بدنی از سنخ اجسام مثالی نه بدن مادّی. همچنین بعد از وقوع قیامت باز انسان دارای بدن خواهد بود که آن هم بدنی است غیر مادّی. البته باید توجّه داشت که منظور اینان از جسم غیر مادّی ــ آنگونه که به غلط مشهور شده ــ جسم مثالی نیست. در حکمت متعالیه برتر از جسم مثالی جسم دیگری نیز اثبات شده که آن را جسم عقلی گفته اند. این جسم به اعتباری عین جسم مثالی و به لحاظی دیگر غیر آن است ؛ همان گونه که جسم مثالی نیز به یک نگرش عین جسم طبیعی و به نگاه دیگری غیر آن است. لذا برخی از منتقدینِ نگره ی صدرایی که متوجّه سخن وی بوده اند بر او اشکال نموده اند که جسم اخروی مورد نظر شما در حقیقت همان روح است ؛ لذا شما نیز در حقیقت قائل به معاد روحانی صرف هستید. امّا حکمای صدرایی بر این اعتقادند که این منتقدین از درک جسم اخروی مورد نظر آنها عاجزند ؛ لذا گاه آن را با جسم مثالی و گاه دیگر با روح اشتباه می کنند. حکمای صدرایی براهینی نیز برای معاد مورد نظر خود اقامه نموده اند. لکن ایشان معمولاً از علنی نمودن معاد مورد نظر خود اِبا داشته آن را در کلاسهای عمومی فلسفه نیز مطرح نمی کنند کجا رسد در محیطهای غیر فلسفی. حکمای طراز اوّل صدرایی همواره بخش معاد اسفارملاصدرا را برای خواصّ تدریس می کنند ؛ و تنها سیمای رقیق شده ای از آن را در مجامع علمی مطرح می کنند. ب ) علّت نادیدنی بودن خدا نامحدود بودن اوست. امّا باید دید نامحدود یعنی چه؟ نامحدود بودن به معنی بی انتها بودن نیست. سلسله اعداد بی انتهاست ، خطّ راست از دو سمت بی انتهاست ، زمان از نظر فلاسفه از هر دو سمت بی انتهاست ولی در عین حال همه ی این امور محدودند. اگر معنی درست نامحدود بودن ، واجب الوجود بودن و ممکن الوجود بودن فهمیده شود آنگاه معلوم می شود که سخن گفتن از قابل رؤیت بودن خدا عین انکار خداست. 1) باید توجه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان ، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن ، نقش خالقیّت و ربوبیّت نیز دارد ؛ و می تواند به صورت بشر در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده یهودیان ، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست ؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند ؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب ، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. و ... بنا بر این قبل از ورود در مباحث خداشناسی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا داریم و می خواهیم چگونه خدایی را اثبات کنیم. امّا برای بیان منظور علمای اسلام از خدا ، ابتدا لازم است چند مطلب زیربنایی توضیح داده شود تا راه برای درک درست از مقصود علمای اسلام فراهم شود. ـــ وجود و ماهیّت انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است لذا صحیح است که برای همه موارد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیدند. ـــ واجب الوجود و ممکن الوجود. انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این ، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است ، خود وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام «وجوب » انتزاع نموده. بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود. حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است. ـــ ملاک احتیاج به علّت از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خود وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ... 5. این گزاره که« عقل قادر به درک همه ی امور نیست.» گزاره ای است مشهور ، لکن مبهم. باید از گوینده ی چنین جمله ای پرسید منظور شما از عقل چیست؟ اگر مقصود آن چیزی است که دانشمندان و فلاسفه از آن استفاده می کنند ، بلی چنین عقلی بسیار محدود است. امّا عقل از دیدگاه روایات ، عرفا و حکمت متعالیه ، محدود به همین عقول رایج نیست. آنچه در علم و فلسفه ی سطوح پایین آن را عقل می نامند در سطح عالی حکمت متعالیه و عرفان آن را وهم می گویند که دامنه ی عقل است. استدلال نیز کار همین عقل است. این همان عقلی است که وصفش گفته اند: « پای استدلالیان چوبین بود ـــ پای چوبین سخت بی تمکین بود. » امّا قلّه ی عقل که در روایات از آن تعبیر به عقل مؤیّد به نور الهی شده و عرفا آن را ذوق تألّه گفته اند و فلاسفه آن را عقل شهودگر نام کرده اند قادر است از زیر عرش تا سطح فرش را در طرفةالعینی به صید نگاهش در آورد. امَّا کیست که به این معنی عاقل باشد؟! پیامبر(ص) فرمودند: « أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْل. ـــــــ اوّل چیزی که خدا خلق فرمود عقل بود. » (بحار الأنوار ، ج‏1 ،ص97 ) « قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل. ــــــــــ پیامبر(ص) فرمودند: خدا چیزی بهتر از عقل برای مردم تقسیم نکرد.» (بحار الأنوار ، ج‏1 ،ص91 ) « إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْعَقْلَ فَقَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ فَقَالَ وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي مَا خَلَقْتُ شَيْئاً أَحْسَنَ مِنْكَ وَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكَ بِكَ آخُذُ وَ بِكَ أُعْطِي. ـــــــــــ همانا خدا عقل را آفرید پس به او فرمود: رو کن ! پس رو کرد. فرمود: پشت کن! پس پشت نمود. پس فرمود: به عزّت و جلالم سوگند که چیزی به نیکویی تو نیافریده ام و چیزی خلق نکرده ام که از تو برای من محبوبتر باشد. با می گیرم و با اعطا می کنم . » (‏بحار الأنوار ، ج‏1 ،ص 92 ) « أَنَّهُ قَالَ أَسَاسُ الدِّينِ بُنِيَ عَلَى الْعَقْلِ وَ فُرِضَتِ الْفَرَائِضُ عَلَى الْعَقْلِ وَ رَبُّنَا يُعْرَفُ بِالْعَقْلِ وَ يُتَوَسَّلُ إِلَيْهِ بِالْعَقْلِ وَ الْعَاقِلُ أَقْرَبُ إِلَى رَبِّهِ مِنْ جَمِيعِ الْمُجْتَهِدِينَ بِغَيْرِ عَقْلٍ وَ لَمِثْقَالُ ذَرَّةٍ مِنْ بِرِّ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ جِهَادِ الْجَاهِلِ أَلْفَ عَام. ـــــــــ پیامبر(ص) فرمودند: اساس دین بر عقل بنا شده ، و واجبات بر مبنای عقل واجب شده اند. و پروردگار ما به عقل شناخته می شود. و اخذ وسیله می شود به سوی او با عقل. و عاقل به پروردگارش نزدیکتر است از تمام تلاش کنندگان بدون عقل. و به یقین مثقالی از نیکی عاقل افضل است از هزار سال جهاد جاهل.» (بحار الأنوار ، ج‏1 ،ص94 ) البته بالاتر از عرش نیز اموری است که مدرک آنها عقل نیست بلکه ادراک کننده ی آنها روح است که موجودی است اعظم از عقل و عقل شأنی از شئون اوست. امّا اینکه ذات خدا با عقل قابل درک نیست منظور کنه ذات است نه ذات به معنی اسماء و صفات ذاتیّه به معنی رایج آن در علم کلام . و کنه ذات نه با عقل که با هیچ ابزاری قابل شناخت نیست. « عنقا شکار کس نشود دام باز چین ــــــ کانجا همیشه باد به دست است دام را. » امّا حیات ابدی عین وجود خود عقل است لذا نه تنها آن را ادراک می کند بلکه لحظه ای هم از آن غافل نیست. موجود مجرّد که عقل نیز از جمله ی آنهاست خود عین حیات ، عین علم ، عین حضور ، عین بینایی ، عین شنوایی و ... است. 6. کاملاً درست است که ایمان دارای مراتب است. در برخی روایات برای آن ده مرتبه ی اصلی گفته شده . امّا در مورد پایین ترین مرتبه ی آن اختلاف نظر است. برخی گفته اند پایین ترین مرتبه ی آن اقرار به شهادتین است ؛ برخی نیز گفته اند مرز بین کفر و ایمان انجام گناه کبیره یا ترک واجب است. برخی نیز بین اسلام و ایمان تفاوت قائل شده گفته اند: با اقرار به شهادتین شخص مسلمان می شود و با ترک کبائر و اتیان واجبات مومن می گردد. « حسنات الابرار سیئات المقرّبین » نیز سخن حقّی است از نبی اکرم (ص). امّا منظور این نیست که حسنات ابرار واقعاً برای مقرّبین گناه شرعی محسوب می شود ؛ یا مکروهات برای مقرّبین حرام می شوند. خیر شرع خدا برای همه ثابت است. امّا انتظار از افراد به اندازه ی ظرفیّت آنهاست. مقرّبین به انجام مکروه و ترک مستحبّ از مقام خود ساقط می شوند ؛ و به ترک اولی (ترک برخی مباحات یا اتیان بعضی مباحها) مجازات دنیوی می شوند. همینطور ابرار نیز به انجام مکروه و ترک مستحبّ مجازات می شوند. امّا از مادون ا
نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : شنبه 6 خرداد 1391
زمان : 11:52


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.