چرا حضرت محمد(ص) شد حضرت محمد(ص) يا چرا شما شديد آيت الله مکارم چرا مصلحت خدا اين بود، چرا؟
چرا حضرت محمد(ص) شد حضرت محمد(ص) يا چرا شما شديد آيت الله مکارم چرا مصلحت خدا اين بود، چرا؟


پرسشچرا حضرت محمد(ص) شد حضرت محمد(ص) يا چرا شما شديد آيت الله مکارم چرا مصلحت خدا اين بود، چرا؟

پاسخ:

برای ورود به اصل بحث ذکر چند بحث مقدّماتی لازم به نظر می رسد تا رابطه ی بین خدا خدا و خلق به درستی ترسیم شود. لذا بعد از ذکر این چند مقدّمه وارد اصل مطلب می شویم.

بحث مقدّماتی:

الف ـ برای خدا مصلحت معنی ندارد. اگر فرض کنیم که خدا ابتدا مصلحتی را لحاظ نموده و آنگاه موجودی را خلق می کند ، این سوال مطرح می شود که آیا خود آن مصلحت مخلوق است یا غیر مخلوق. اگر غیر مخلوق است که چیزی جز ذات خدا نیست و اگر مخلوق می باشد خقلت خود آن نیز باید برای مصلحتی باشد. باز سوال را منتقل می کنیم به این مصلحت دوم و بحث کشیده می شود به مصلحت سوم و چهارم و ... تا بی نهایت. پس اگر خدا در خلق هر موجودی مصلحتی را لحاظ نماید ، لازم می آید که قبل از خلق هر موجودی بی نهایت موجود را خلق نماید تا سلسله ی مصلحتهای آن موجود باشند. پس عملاً هیچگاه نوبت به خلق خود همین موجود نمی رسد.

پس خلقت خدا برای مصلحتی خارج از وجود خود مخلوق نیست ؛ بلکه مصلحت خلقت هر موجودی عین وجود خود اوست.

ب ـ همچنین باید دانست که خالقیّت ، اقتضای ذات خداست. خدا یعنی واجب الوجود ؛ و واجب الوجود یعنی وجود محض ، یعنی کمال محض ، یعنی موجودی که نقص در او راه ندارد. و یکی از این کمالات خالقیّت است . پس خدا خلق مي کند چون خالقيت کمال اوست. فرض خدایی که خالق نيست ، فرض خدایی است که فاقد یکی از کمالات وجودي است. و خدایی که فاقد يکي از کمالات وجودی باشد ،‌ ناقص بوده کمال محض و واجب الوجود نیست. بنا بر این ، فرض خدایی که خالق نیست فرض موجودی است غیر از خدا. به عبارت دیگر ، فرض وجود خدای غیر خالق مثل فرض وجود ثروتمند بی پول یا به قول معروف مثل کوسه ریش پهن است. 

پ ـ همچنین باید دانست که نحوه ی خلقت نیز مثل اصل خقلت لازمه ی ذات خداست.لذا اگر پرسیده شود که چرا خدا چنين آفريد و جور ديگر نيافريد؟ پاسخ اجمالی این است که: چون خدا ، کمال محض و واجب الوجود است لذا عالم نیز همین است که هست ؛ و غیر از این نمی تواند باشد ؛ و بهتر و برتر از این عالم قابل فرض نیز نیست.

حكما معتقدند كه نظام موجود ،نظام احسن است . يعني عالمي بهتر از اين عالم ممكن نيست خلق شود . چون خدا كمال محض است ، و كمال محض  بودن اقتضاء مي كند كه كاملترين موجود ممكن  را بيافريند . اگر گفته شود كه عالمي بهتر از اين عالم (کلّ عالم نه فقط عالم مادّه ) امكان داشت و خدا آن را نيافريد معنايش اين است كه خدا بالقوه آفريننده ی عالمي بهتر از عالم فعلي است ؛ يعني در وجود خدا استعداد اينكه عالمي كاملتر و بهتر از عالم فعلی را بيافريند موجود است ؛ و اين امر عقلاً محال است ؛ چون استعداد داشتن و بالقوّه بودن  از مختصّات موجود مادّي است و خدا منزّه از مادّه می باشد. 

ما عالم را تكه تكه مي بينيم و خيال مي كنيم كه داراي نقص است ؛ در حالي كه كلّ عالم ، يك وجود به هم پيوسته و يكپارچه است . اگر همه ی اجزاء  عالم در كنار هم ديده شوند آنگاه معلوم مي شود كه هر چيزي به جاي خويش نيكوست ؛ به طوري كه اگر يك ذرّه از اجزاء عالم از جاي خود برداشته شود (عدم گردد) کلّ عالم به هم مي ریزد . به قول شاعر حکیم: « اگر يك ذرّه را برگيري از جای ــــ  همه عالم فرو ريزد سراپای. » با اين نگاه هيچ موجودي به خودي خود  ناقص نيست. مثلا يك كرم خاكي در وجود خود كامل و وجود آن براي بقاي كل عالم لازم است .نقص و كمال موجودات در مقام مقايسه است كه مطرح مي شود مثلا گفته مي شود انسان موجودي كاملتر از ميمون و ميمون كاملتر از اسب و اسب كاملتر از  كرم خاكي و كرم خاكي كاملتر از درخت است. در بين انسانها نيز اين مطلب صادق است مثلا چهارده معصوم (ع) از نظر وجودي كاملتر از انبياء سابقند ؛ و انبياء نيز بعضي برتر از برخي ديگرند « تلك الرّسل فضّلنا بعضهم علي بعض » (بقره /253)  و انبياء(ع) برتر از افراد عادي هستند . بين افراد عادي نيز درجات وجودی  مختلف است ؛ البته اين درجات بالقوه هستند لذا در ابتداي تولد اكثر افراد تقريبا در يك  رتبه ی وجودي قرار دارند ؛ لكن استعداد تكامل در افراد ، متفاوت است و تكليف هر كسي به اندازه ی استعداد ذاتي اوست.

بحث اصلی:

خداوند متعال وجود محض است و از وجود محض جز وجود صادر نمی شود ؛ لذا خدا تنها و تنها وجود دهنده است و بس. پس چنین نیست که خدا ابتدا کسی را بیافریند و بعد او را انسان قرار دهد و سپس خصوصیّاتی مثل معصومیّت یا عدالت یا ... به او بدهد. خداوند متعال صرفاً فیض وجود را گسترانده و وجود در ذات خود دارای مراتب می باشد ؛ و خصوصیّات هر مرتبه از وجود نیز لازمه ی ذات آن مرتبه می باشد. برای مثال چنین نیست که خدا ابتدا عدد چهار یا سه را خلق کند و آنگاه یکی از آنها را زوج و دیگری را فرد قرار دهد ؛ بلکه زوج بودن لازمه ی ذات چهار و فرد بودن لازمه ی ذات عدد سه می باشد ؛ بنا بر این خلق عدد چهار و سه همان است و زوج و فرد بودن آنها همان.

پس کار خداوند متعال این است که بساط وجود را می گستراند ؛ لکن وجود در ذات خود دارای مراتب متعدّدی است ؛ برخی مراتب آن ، انسان ، برخی دیگر گیاه و مرتبه ی دیگری حیوان است. به عبارت دیگر ، از نگاه حکیمان الهی ، وجود ، یک حقیقت دارای مراتب است که ما از مراتب گوناگون آن ماهیّات گوناگونی چون انسان و گیاه و حیوان و جماد ، و امثال این امور را انتزاع می کنیم. با این بیان اجمالی ، که تفصیل آن با عنوان « تشکیک وجود » در کتب فلسفی بیان شده ، معلوم می شود که در هر مرتبه از وجود ، تنها و تنها یک فرد می باشد ؛ چون طبق براهین حکما ، که اینجا جای ذکر آنها نیست ، تشخّص (شخص بودن هر موجودی ) به مرتبه ی وجود آن است نه به ویژگیهای او مثل قدّ و رنگ و شکل و زمان و مکان و ... . بلکه خود این ویژگیها نیز از لوازم تشخّص یک موجود بوده ، حکایت از رتبه ی وجودی او می کنند. (ر.ک: بدایةالحکمة ، علّامه طباطبایی ، مرحله پنجم ، فصل هشتم )

شاید این حقیقت متعالی را بتوان با مثالی آشنا روشنتر ساخت. اگر مراتب وجود را ـ به تسامح ـ مثل مراتب اعداد در نظر بگیریم ، آنگاه خواهیم دید که هر رقمی مرتبه ی خاصّی از عدد را به خود اختصاص داده و به خاطر واقع بودن در آن مرتبه ، صفات خاصّی را نیز دارا شده است ؛ و محال است عدد دیگری در جای آن عدد قرار گیرد. برای مثال ، عدد سه محال است فرد نبوده زوج باشد ؛ چون لازمه ی مرتبه ی سوم عدد ، فرد بودن آن است ؛ کما اینکه محال است عدد چهار هم زوج نبوده  فرد باشد ؛ یا محال است عدد چهار ، عدد اوِّل باشد کما اینکه محال است عدد هفت ، عدد اوّل نباشد. همچنین محال است عدد سه در عین اینکه خودش خودش می باشد در جایگاه وجودی عدد چهار قرار گیرد ؛ ــ توجّه: بحث روی حقیقت این اعداد است نه علائم قراردادی آنها که در هر زبانی متفاوت می شود. ــ 

به همین ترتیب در مراتب وجود نیز هر مرتبه ای خودش خودش است و محال است جای دو مرتبه از وجود عوض شود ؛ در غیر این صورت اساساً چیزی به نام عالم خلقت وجود نمی داشت ، همانگونه که اگر ممکن بود اعداد در جای یکدیگر بنشینند چیزی به نام اعداد و نظام ریاضی پدیدار نمی شد. تمام قوانین علم حساب و جبر ، با آن همه گستردگی و نظم شگفت ، ریشه در همین مراتب داشتن عدد و انحصار هر عدد به یک مرتبه ی خاصّ دارد و بس.

پس نتیجه می گیریم که پدید آمدن عالم خلقت و درست شدن نظام هستی به این است که هر موجودی از موجودات عالم ، تنها و تنها یک مرتبه ی مخصوص از وجود را به خود اختصاص دهند ، که به واسطه ی این امر ، هر موجودی صفات مخصوص به خود را نیز دارا می شود و از همین رو محال است دو موجود از هر نظر یکسان باشند. و لازمه این امر ، آن است که موجودات در رتبه ی وجودی ، تفاوت ذاتی داشته باشند. از همین جا روشن می شود که نه تنها میان انسانهای عادی و انبیاء و ائمه (ع) تفاوت مرتبه وجود دارد ، بلکه بین تک تک انسانها و بلکه بین تک تک موجودات عالم خلقت نیز ، تفاوت مرتبه حاکم است و هیچ موجودی در مرتبه ی وجودی موجود دیگر نیست ؛ تا آنجا که حتّی دو الکترون یا دو پروتون نیز در یک رتبه از وجود قرار ندارند . لکن این تفاوت مراتب تنها زمانی قابل درک می شود که فاصله ی بین موجودات زیاد باشد. برای مثال وقتی ائمه (ع) نسبت به یکدیگر سنجیده می شوند یا انبیاء با هم مقایسه می شوند یا انسانهای عادی با هم مورد قیاس قرار می گیرند یا برخی حیوانات شبیه به هم ، در قیاس با یکدیگر واقع می شوند ، تشخیص تفاوت رتبه ی وجودی آنها مشکل می شود ؛ ولی اگر انبیاء و ائمه را با افراد عادی ، یا انسان عادی را با افراد عقب مانده ی ذهنی ، یا افراد عقب مانده ی ذهنی را با حیوانات ، یا حیوانی مثل میمون را با پروانه یا حیوانی مثل پروانه را با گیاه یا گیاه را با جماد مقایسه کنیم ، تفاوت مراتب به وضوح و با کمک حسّ فهمیده می شود. البته این حقیقت متعالی براهین عقلی خاصّ خود را هم در فلسفه ی اسلامی دارد که این مقال را مجال بیان آن نیست ؛ در این باب فقط به همین جمله بسنده می شود ، که طبق اصالت وجود ، تشخّص موجودات به وجود آنهاست نه به ماهیّات جوهری یا عرضی آنها. همچنین در روایات اهل بیت (ع) شواهدی بر این حقیقت وجود دارد که به عنوان نمونه یک مورد آن ذکر می شود.

« عَنْ شِهَابٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُول : لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً- فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَكَيْفَ ذَاكَ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً ثُمَّ جَعَلَ الْأَجْزَاءَ أَعْشَاراً فَجَعَلَ الْجُزْءَ عَشْرَةَ أَعْشَارٍ ثُمَّ قَسَمَهُ بَيْنَ الْخَلْقِ فَجَعَلَ فِي رَجُلٍ عُشْرَ جُزْءٍ وَ فِي آخَرَ عُشْرَيْ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءاً تَامّاً وَ فِي آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَيْ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ ثَلَاثَةَ أَعْشَارِ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءَيْنِ تَامَّيْنِ ثُمَّ بِحِسَابِ ذَلِكَ حَتَّى بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً فَمَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهِ إِلَّا عُشْرَ جُزْءٍ- لَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْعُشْرَيْنِ وَ كَذَلِكَ صَاحِبُ الْعُشْرَيْنِ لَا يَكُونُ مِثْلَ صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ الْأَعْشَارِ وَ كَذَلِكَ مَنْ تَمَّ لَهُ جُزْءٌ لَا يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْجُزْءَيْنِ وَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ هَذَا الْخَلْقَ عَلَى هَذَا لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَدا ــــــــ  شهاب گويد: شنيدم امام صادق عليه السّلام فرمود: اگر مردم می دانستند كه خداى تبارك و تعالى اين مخلوق را چگونه آفريده ، هيچ كس ديگرى را سرزنش نمی كرد، عرض كردم: - اصلحك اللَّه-  مگر چگونه بوده است؟ فرمود: همانا خداى تبارك و تعالى اجزائى آفريد و آنها را تا 49 جزء رسانيد، سپس هر جزئى را ده بخش كرد (تا جمعا 490 بخش شد) آنگاه آنها را ميان مخلوق پخش كرد، و به مردى يك دهم جزء داد و به ديگرى دو دهم تا به يك جزء كامل رسانيد و به ديگرى يك جزء و يك دهم داد و به ديگرى يك جزء و دو دهم و به ديگرى يك جزء و سه دهم تا به دو جزء كامل رسانيد، سپس به همين حساب به آنها داد تا به عاليترين شان 49 جزء داد، پس كسى كه تنها يك دهم جزء دارد، نمی تواند مانند دو دهم جزء دار باشد و نيز آنكه دو دهم دارد مثل صاحب سه دهم نتواند بود و نيز كسى كه يك جزء كامل دارد، نمی تواند مانند داراى دو جزء باشد، و اگر مردم می دانستند كه خداى عزّ و جلّ اين مخلوق را بر اين وضع آفريده هيچ كس ديگرى را سرزنش نمى‏كرد. »( كافی ،ج‏2 ،ص44 )

حاصل کلام اینکه عالم خلقت دو رویه دارد ، یک رویه ی ظاهری و اعتباری که آن را ماهیّات یا قالبهای وجود می گویند و این همان چیزی است که اکثر مردم با آن انس دارند ؛ و رویه باطنی که در آن رویه ، دیگر خبری از قالبها نبوده فقط و فقط وجود است. در رویه ی ظاهری و اعتباری ، چنین به نظر می رسد که همه ی موجودات در عرض همدیگر قرار دارند و تنها صفات گوناگون آنهاست که موجب جدایی آنها از یکدیگر می شود ؛ امّا در رویه وجودی عالم ، هیچ موجودی در عرض موجود دیگر نیست ، بلکه همه ی موجودات در یک سلسله ی طولی قرار گرفته اند و هر موجودی یک مرتبه از این سلسله را اشغال نموده است ؛ مانند سلسله ی اعداد که هر عددی جای خاصّ خود را دارد. بر این اساس ، محال است که یک موجود در عین اینکه خودش خودش می باشد در مرتبه ی دیگری از وجود قرار گیرد.

بنا بر این ، اگر پاره ای از موجودات مثل گیاهان رشد و نموّ دارند و پاره ای دیگر چون جمادات فاقد این کمال می باشند ، ناشی از جایگاه وجودی آنهاست. و اگر برخی از موجودات مثل حیوانات ، افزون بر رشد و نموّ ، اراده نیز دارند ، باز به علّت برتری رتبه ی وجودی آنهاست. همچنین اینکه طایفه ای از موجودات ، افزون بر صفات پیش گفته ، دارای عقل نیز می باشند باز به خاطر رتبه ی وجودی آنهاست ؛ به همین نحو  ، اینکه از بین همین عاقلها ، تعدادی دارای عصمت نیز می باشند باز حاصل رتبه ی وجودی آنهاست. پس هر چه رتبه ی وجودی موجودی قویتر باشد ، به همان اندازه از اوصاف کمال افزونتر و قوی تری برخورادار بوده ، اوصاف وجودی اش به اوصاف الهی نزدیکتر می شود ؛ و آن که در بالاترین مرتبه است خلیفةالله اعظم خواهد شد.

اینجا ممکن است چند سوال خود نمایی کنند که آنها را ذکر و در ضمن پاسخ به آنها بحث را پی می گیریم.

1ـ چرا خداوندِ قادر متعال همه ی موجودات را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟

2ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، پس چرا در برخی صفات مثل اختیار یا عاقل بودن با هم اشتراک دارند؟

3ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی مخصوص به خود را دارد ، پس تکامل و ترقّی وجودی چه معنایی دارد؟

4ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، چرا همه ی انسانها یک گونه تکلیف دارند و همه باید از یک شریعت پیروی نمایند؟

5 ـ چگونه یک رتبه از وجود هم می تواند مختار و مکلّف باشد هم  معصوم از هر گناه و خطایی؟

6ـ چگونه رتبه ی برتر وجود می تواند الگو و اسوه ی رتبه ی مادون وجود باشد؟ مگر نه این است که الگو باید از سنخ الگوگیرنده باشد؟!

حال می پردازیم به پاسخ تک تک این پرسشها تا حقیقت مطالب پیش گفته بیشتر روشن گردد.

1ـ چرا خداوند قادر متعال همه ی موجودات را در عالیترین حدّ وجود نیافریده است ؟

اوّلاً: گفته شد که خدا یک وجود بیش نیافریده است ؛ چرا که طبق براهین فلسفی ــ که مجال ذکرش نیست ــ از وجود واحد محض ، جز یک معلول محال است صادر شود ؛  و آن یک وجود که از خدا صادر شده ، وجود کلّ عالم هستی است ؛ لکن این وجود ، در ذات خود دارای مراتب می باشد و هر مرتبه از آن اختصاص به یک موجود خاصّ دارد. پس با نظر به اینکه مخلوق تامّ الهی در حقیقت یک پیکر واحد به نام عالم خلقت است ، اساساً سوال از تبعیض مورد ندارد.

در این نگاه ـ با اندکی تسامح ـ می توان چنین گفت که ، كلّ عالم ، مثل يك پیکر انسانی است که موجودات عالم ، اجزاء و اعضاء او هستند. بر این اساس ، گفته می شود: نبود يكي از موجودات با تمام مشخّصات منحصر به فرد خودش به معني نقص كلّ عالم است. تک تک ما انسانها  نيز از اجزاء اين پيكره ی عظيم عالم  هستيم ؛ لذا وجود ما هم با مشخّصات مخصوص به خودمان ، براي عالم ضروري است ؛ لکن نقش هر موجودی در عالم متفاوت با موجود دیگر است . برخی به منزله ی روح و جان عالمند ، برخی همچون قلب عالمند ، برخی دیگر بسان دست و پای عالمند و برخی نیز چون مو و ناخن عالم می باشند .از دید عرفان و حکمت متعالیه ، انسان کامل ، روح و جان عالم و فرشتگان قوای وجودی او هستند که  عالم هستی را اداره می کنند و مدبّرات امرند ؛ و عالم هستی به منزله ی بدن است نسبت به روح کلّی انسان کامل که از آن تعبیر می شود به صادر اوّل. بنا بر این ، این سوال که چرا خدا همه را در عالیترین حدّ وجود نیافریده؟ مثل این است که پرسیده شود: چرا خدا تمام اعضاء بدن را مغز نکرد؟ یا چرا خدا تمام اعضاء بدن را روح نیافرید؟ روشن است که اگر خدا چنین می کرد دیگر انسانی در کار نبود. در آن صورت انسان تنها یک مغز دارای روح یا فقط صرف روح بود. پس اگر بنا بود خدا تمام اجزاء عالم را بسان هم بیافریند ، در آن صورت باید یک موجود بدون مراتب و بدون اجزاء می آفرید ؛ که در آن صورت چیزی به نام عالم خلقت نیز وجود نداشت. پس عالم بودن عالم به همین تفاوتهاست.

ثانیاً : اگر با نگاه جزء نگر نیز به عالم خلقت نگاه کنیم باز همان مشکل پیش گفته ظهور خواهد کرد.  یعنی اگر بنا بود كه خدا تک تک موجودات را در يك سطح وجودی بيافريند در آن صورت دیگری عالمی آفریده نمی شد بلکه تنها بايد يك موجود مي آفريد و آن يك موجود ، وجود پيامبر اكرم (ص) بود . چون اگر بنا بود همه در عاليترين حدّ وجودی باشند ، پس بايد همه از هر جهت عين پيامبر (ص) می بودند و لازمه ی اين امر آن است كه همه ی موجودات بر هم منطبق شده و يك وجود شوند. همانگونه که اگر بنا بود خدا همه ی اعداد را در یک رتبه قرار دهد در آن صورت دیگر عددی وجود نداشت ؛ چون عدد بودن عدد به این است که کثرت داشته باشد ؛ و کثرت زمانی حاصل می شود که تفاوت وجود داشته باشد.

2ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، پس چرا در برخی صفات مثل اختیار یا عاقل بودن با هم اشتراک دارند؟

باید توجّه داشت که وقتی گفته می شود هر موجودی تنها یک مرتبه از وجود را اشغال کرده ، به این معنی نیست که مثلاً مرتبه ی دهم وجود ، فاقد کمالات مرتبه ی نهم می باشد ؛ بلکه هر مرتبه از وجود ، کمالات تمام مراتب پایین تر از خود را داراست ولی از نقایص آن منزّه می باشد. لذا گیاه تمام کمالات وجودی جمادات را دارا بوده ، افزون بر آنها دارای حیات و رشد و نموّ و تولید مثل نیز می باشد. حیوان نیز در عین داشتن کمالات جمادات و گیاهان ، دارای کمالی به نام حرکت ارادی و شعور و احساس می باشد. همچنین انسان ، همه ی کمالات موجودات مادون خود را داراست ولی افزون بر آنها از نفس عاقله نیز برخوردار است ؛ و تفاوت اساسی افراد  انسانی در شدّت و ضعف و نحوه ی ظهور همین نفس عاقله می باشد. به عبارت دیگر ، نفس عاقله و ناطقه ی انسانی مرتبه ای از وجود است که خود دارای مراتب فراوانی است و هر کسی در مرتبه ای از آن مستقرّ می باشد. امّا انبیاء و ائمه (ع) تمام کمالات جمادات و گیاهان و حیوانات و انسانها را دارا بوده ، افزون بر آنها دارای نفس قدسیّه نیز می باشند ، که به واسطه ی آن دارای مقام عصمت بوده نائل به دریافت وحی یا الهام الهی می شوند. و البته نفس قدسیّه نیز مراتبی دارد که تفاوت مقام انبیاء ناشی از آن می باشد. « مفضل بن عمر گويد: از امام صادق عليه السلام پرسيدم راجع به علم امام عليه السلام به آنچه که در اطراف زمين است، با اينكه خودش در ميان اتاقى‏ نشسته و پرده‏اش انداخته است. فرمود: اى مفضل! خداى تبارك و تعالى در پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله پنج روح قرار داد: روح حیات كه با آن بجنبد و راه رود ؛ روح قوه كه با آن قيام و كوشش كند ؛ روح شهوت كه با آن بخورد و بياشامد و با زنان حلال خود نزديكى كند ؛ روح ايمان كه با آن ايمان آورد و عدالت ورزد ؛ روح القدس كه با آن بار نبوت را بر دارد. چون پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله وفات كند، روح القدس از او به امام منتقل شود و روح القدس خواب و غفلت و ياوه‏گرى و تكبّر ندارد ولی چهار روح ديگر خواب و غفلت و تكبر و ياوه‏گرى دارند و به وسيله روح القدس همه چيز درك مى‏شود.» (الكافي، ج‏1، ص272)

پس انبیاء و ائمه (ع) به واسطه ی مرتبه ی خاصّ خودشان که روح القدس است ، عصمت و علم غیب داشتند و به واسطه چهار روح دیگر ، با دیگران در صفات بشری شریک بودند. لذا فرمودند: « إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَي‏ ـــــ غیر از این نیست که من هم بشرى هستم مثل شما که به من وحى مى‏شود.» (الكهف:110) یعنی در مراتب بشری با شما شریک ، ولی در مرتبه ی نبوّت از شما متمایزم.

پس هر آنچه از صفات کمال در جماد و گیاه و حیوان است ، در انسان نیز وجود خواهد داشت و هر آنچه از کمالان در این چهار گروه باشد ، در انبیاء نیز خواهد بود. پس انبیاء عاقلند همچون انسانها و اراده دارند مانند جنبندگان و اختیار دارند مانند همه ی موجودات عالم. چرا که در منطق قرآن کریم تمام خلائق ، حتّی جمادات هم ، مختارند. « ثُمَّ اسْتَوى‏ إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ  ــــــ سپس به آسمان پرداخت، در حالى كه به صورت دود بود؛ به آن و به زمين فرمود: بیایید خواه از روى طاعت و رغبت  و خواه از روی کراهت و بی رغبتی! آن دو  گفتند: ما مى‏آييم از روى طاعت و رغبت.» (فصلت:11)

3ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی مخصوص به خود را دارد ، پس تکامل و ترقّی وجودی چه معنایی دارد؟

طبق حدیثی که پیشتر ذکر شد و نیز طبق آنچه از نظر حکما بیان شد ، محال است کسی بتواند فراتر از رتبه ی وجودی خویش ترقّی نماید ؛ همانگونه که محال است عدد چهار با حفظ هویّت خویش در رتبه ی وجودی عدد پنج قرار گیرد. امّا باید توجّه داشت که

اوّلاً هر انسانی دارای مراتب تمام موجودات مادون خویش ـ از جماد و گیاه و حیوان ـ نیز می باشد.

ثانیاً خودِ رتبه ی انسانی دارای مراتب فراوانی است که هر انسانی مرتبه ای از آن را اشغال می کند ؛ بنا بر این ، برای مثال اگر مرتبه ی کسی رتبه ی دهم انسانی است ، او نُه مرتبه ی زیرین خود را هم خواهد داشت.

ثالثاً باید دانست که انسان در بدو خلقت دنیایی خویش ، تمام مراتب خود را به صورت بالفعل دارا نیست ؛ انسان ابتدا مادّه ای غذایی در بدن والدین خود بوده جماد است ، سپس تبدیل به نطفه شده صورت گیاهی می یابد و به مرور ترقّی وجودی یافته به مرحله ی حیات حیوانی می رسد و به تدریج با بالفعل نمودن قوای عقلی خود به وادی انسانی قدم می گذارد و مراتب انسانی خود را طیّ می کند ؛ لکن هر کسی در این سیر انسانی ، که همراه با اختیار می باشد ، تنها تا سقف مرتبه ی وجودی خود می تواند صعود نماید ؛ و فراتر از آن را نه ادراک می کند و نه می تواند به آن صعود نماید. البته باید توجّه داشت که اگر شخصی به اوج مرتبه ی وجودی خود برسد در حدّ خود انسان کامل ، خلیفةالله و معصوم خواهد بود. چرا که حدّ اقلّ سقف صعود انسانی ، مرتبه فرشتگان می باشد ؛ و البته برخی فراتر از فرشتگان نیز راه داشته ، سیر اسمائی نیز دارند. 

بر این اساس آنکه در رتبه ی پایین وجود قرار دارد ، محال است کمال وجودی رتبه ی برتر از خود را دریابد. و آنکه چیزی را درک نمی کند محال است بتواند آن را طلب نماید ؛ چون طلب وقتی معنی دارد که انسان بداند چه چیزی را طلب می کند. این حقیقتی است که خود اهل بیت (ع) نیز به انحاء گوناگون بر آن صحّه گذاشته حقیقت وجودی خود را برتر از ادراک مردمان دانسته اند. بر این مبنا ، برای افراد عادی محال است مقام امیرالمومنین (ع) و دیگر ائمه و انبیاء را ادراک و آن را طلب نمایند. پس آنچه ما از این وجودات مقدّسه ادراک و آن را طلب می کنیم ، در حقیقت ، مرتبه ی حقیقی خودمان است که بالقوّه آن را دارا ولی بالفعل فاقد آن هستیم. از این جهت است که انسان کامل ، اسوه و غایت همگان است ؛ چون او مرتبه ی عالی همگان را داراست و هر که به نهایت درجه ی وجود خود برسد به اندازه ی سعه ی وجودی خود با انسان کامل متّحد می شود. لذا فرمودند: « سلمانُ مِنّا اهل البیت». پس اگر ما توان آن را داریم که درجاتی از عصمت ائمه (ع) را ادراک نماییم ، این بدان معناست که در رتبه ی وجودی ما چنان حقیقتی تعبیه شده است و ما باید بدان برسیم ؛ و اگر اینجا نشد در عالمی دیگر بدان دست خواهیم یافت ؛ و البته اگر کسی قادر به ادراک چنان مرتبه ای از وجود نیست روشن است که در هیچ عالمی نیز بدان نخواهد رسید ، همانگونه که بسیاری از موجودات عالم ، همچون جمادات و گیاهان و حیوانات از درک این حقایق محرومند.

4ـ اگر هر انسانی رتبه ی وجودی خاصّ خود را دارد ، چرا همه ی انسانها یک گونه تکلیف دارند و همه باید از یک شریعت پیروی نمایند؟

قرآن کریم و شریعت الهی در حقیقت ظهور تدوینی وجود انسان کامل می باشد ؛ به تعبیر دیگر ، دین الهی ، نقشه ی وجودی خلیفةالله فی الارض است. و پیشتر گفته شد که انسان کامل ، کمالات وجودی تک تک موجودات را داراست. بنا بر این ، نقشه ی وجودی تک تک مراتب انسانی نیز در قرآن کریم و دین الهی موجود است. لذا قرآن کریم و دین الهی نیز ، در ذات خود دارای مراتب بوده ، به تعداد رتبه ی انسانها باطن دارد. پس اگر چه همه ی انسانها مکلّف به یک دین و یک کتاب هستند ولی چنین نیست که همگان مکلّف به تمام مراتب دین نیز باشند ؛ بلکه هر کسی مکلّف به آن مرتبه ی مخصوص به خود می باشد. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُون  ـــــ و ما هيچ كس را مکلّف نمی کنیم مگر به اندازه وسع و گنجایش او ؛ و نزد ما كتابى است كه به حق سخن مى‏گويد؛ و به آنان هيچ ستمى نمى‏شود.» (المؤمنون:62) ؛ یعنی خدا بسته به سعه ی وجودی هر شخصی از او تکلیف مطالبه می کند. به تعبیر دیگر خدا از هر کسی می خواهد که تا سقف وجودی خود صعود نماید و الّا مغبون و زیانکار خواهد بود.

5 ـ چگونه یک رتبه از وجود هم می تواند مختار و مکلّف باشد هم  معصوم از هر گناه و خطایی؟

پیشتر گفته شد که اوصاف خاصّ وجود مثل اختیار و علم و حیات منحصر به مرتبه ی خاصّی از وجود نیستند ، بلکه در تمام مراتب وجود ، ظهور دارند. این منطق قرآن کریم و نظرگاه حکمای الهی است ؛ لذا در آیات الهی ، به وضوح تمام ، اشاراتی بر علم داشتن ، مختار بودن و حیّ بودن موجودات به ظاهر بی جان شده است. پس این اوصاف در تمام مرتب وجود ، از خداوند متعال گرفته تا پایین ترین مراتب وجود ، سریان دارند. لکن این اوصاف در هر موجودی به اندازه ی مرتبه ی وجودی همان موجود بوده و ظهوراتی متناسب با همان مرتبه دارند. البته باید توجّه داشت که افراد عادی ـ که قادر به شهود وجود نیستند ـ خود این اوصاف را در موجودات مشاهده نمی کنند ، بلکه علائم آن را رصد می نمایند. ما در جمادات هیچ علامتی از زنده بودن ، اختیار داشتن و علم و شعور نمی یابیم ؛ و اگر قرآن کریم و اهل بصیرت ، به وجود چنین اوصافی در جمادات گواهی نمی دادند و براهین عقلی آنها را اثبات نمی کردند ما راهی برای فهم آن نداشتیم. امّا در گیاهان علائم حیات را تا حدودی می توان دریافت ، امّا علائم شعور و اختیار آنها را بدون دقّت علمی نمی توان مشاهده نمود ؛ لکن با دقّت علمی درک می کنیم  که گیاهان نیز مراتبی از ادراک را داشته و به محرّکهای بیرونی پاسخ می دهند و همچنین دیده می شود که بین نور و تاریکی یا بین خاک غنی از مواد یا خاک فقیر ، انتخاب می کنند و شاخه های خود را به سمت نور و ریشه های خود را به جهت خاک مناسب گسترش می دهند. امّا در حیوانات ، علائم حیات و علم و اختیار با وضوح بسیار بیشتری قابل درک می باشد ؛ لکن علم آنها عمدتاً علم جزئی است و درست و غلط بودن در آن چندان مطرح نیست. اختیار آنها نیز در حدّ حیوانی می باشد و به واسطه ی آن ، افعال ارادی حیوان به دو گونه ی افعال مفید و مضرّ و نیز افعال همراه با رغبت و افعال توأم با کراهت تقسیم می شود ؛ ولی هیچگاه افعال آنها وصف حقّ و باطل را به خود نمی گیرد. امّا در وجود بشر ، به خاطر وجود قوای حیوانی از یک سو و قوای خاصّ انسانی از سوی دیگر  ،اختیار به شکلّ خاصّی ظهور کرده ، موجب می شود که افعال ارادی انسان به دو گروه حقّ و باطل تقسیم شوند ؛ و به همین سبب نیز انسان قابلیّت امر و نهی و تکلیف را پیدا نموده است. علم انسان نیز در حضور عقل به صورت علم کلّی در آمده و متّصف به درست و نادرست و حقّ و باطل می شود. امّا در ملائک که فاقد قوای حیوانی بوده ، هم سنخ روح و عقل انسان می باشند ، درست و غلط و حقّ و باطل بی معنی است و تمام علم و اختیار آنها حقّ محض بوده ، منزّه از باطل می باشد ؛ لذا تکلیفی نیز ندارند. امّا انبیاء (ع) از آن جهت که بشرند ، هم درست و غلط در موردشان معنی دارد هم حقّ و باطل ، هم تکلیف ؛ امّا از آن جهت که نفس قدسیّه ی فوق ملکی بر وجودشان حکومت می کند ، علمشان همواره حقّ و اختیارشان نیز همیشه در مسیر حقّ می باشد و محال است باطل را اختیار نمایند. امّا عملشان به دین الهی نظیر عمل افراد عادی نیست. اعمال دینی افراد عادی ـ اگر چه عارف باشند ـ یا از سر ترس از عذاب است یا به طمع ثواب آخرت یا طمع برای رسیدن به کمال مطلوب ؛ امّا انسان کامل که تمام مراتب وجودی خود را طیّ نموده ، نه از ترس عذاب عبادت می کند ، نه طمع بهشت یا کمال مطلوب دارد ؛ بلکه چون عبد بوده ، متّحد با تمام حقیقت دین الهی می باشد ، عبودیّت خویش را ، که کمال وی است ، اظهار می نماید. لذا او همانطور که مرتبه ی خاصّی از علم و اختیار را داراست که علائم و ظهورات آن ، متفاوت با علائم و ظهورات  علم و اختیار بشر عادی است ، تکلیف او نیز مرتبه ی ویژه ای از تکلیف می باشد که تفاوتهایی با مرتبه ی عادی تکلیف دارد. لکن در بعد ظاهری از نبیّ خاتم گرفته تا یک تازه بالغ یا تازه مسلمان ، همه باید از یک دستور العمل پیروی نمایند. پس چنین نیست که انسان کامل مختار یا مکلّف نباشد ؛ لکن اختیار او به خاطر رهیدن از بند غیر خدا ، به هیچ چیزی جز خدا تعلّق نمی گیرد و عمق تکلیف او نیز فراتر از آن است که در ادراک بشر عادی بگنجد.

امّا اینکه برخی گفته اند: اختیار یعنی امکان انجام دادن یا انجام ندادن یک فعل ؛ در حقیقت نوعی خلط بین حقیقت اختیار و علائم و ظهورات آن می باشد. به قول جناب مولوی: « این که گویی این کنم یا آن کنم ــــ خود دلیل اختیار است ای صنم .» آری ، امکان انجام دادن یا انجام ندادن یک فعل ، از علائم اختیار در رتبه ی انسانی و شاهد و دلیل وجود آن است نه حقیقت آن. اختیار از نظر حکما ، امری وجودی و از اوصاف وجود بوده در تمام هستی ساری و جاری است و مثل دیگر اوصاف عامّ وجود ، نظیر حیات و علم ، غیر قابل تعریف می باشد. 

6ـ چگونه رتبه ی برتر وجود می تواند الگو و اسوه ی رتبه ی مادون وجود باشد؟ مگر نه این است که الگو باید از سنخ الگوگیرنده باشد؟!

این که الگو باید از سنخ الگوگیرنده باشد ، درست است ؛ امّا نه به این معنی که الگو باید در رتبه ی وجودی الگوگیرنده باشد ؛ بلکه از شرائط الگو این است که باید در رتبه ی وجودی برتری نسبت به الگوگیرنده باشد تا الگو گیرنده بتواند تمام کمالات خود را ، که هنوز کسب نکرده ، در آیینه ی وجود الگوی خویش ببیند. پس اسوه ی تمام انسانها باید کسی باشد که کمالات آنها را یکجا و به نحو بالفعل داشته باشد ؛ و چنین کسی همان نبی یا امام معصوم می باشد که همه می توانند سقف صعود انسانی خودشان را در مراتب هستی ، در آیینه ی  وجود او مشاهده نموده ، آن را طلب نمایند.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : جمعه 9 تير 1391
زمان : 11:6


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.