علّت آفرينش عالم چيست؟
واژه ي «علّت» در اين پرسش يا به معني علّت فاعلي (علّت وجود دهنده) است يا به معني علّت غايي ؛ كه البته با توجّه به ادامه ي سوال حضرت عالي احتمال معني دوم بيشتر است ؛ لكن براي اينكه پاسخ بر اساس احتمال دوم راحت تر و كاملتر باشد بهتر آن است كه اين پرسش ، بر اساس احتمال اوّل نيز به اجمال و اشاره پاسخ داده شود.
اگر مقصود از علّت آفرينش عالم ، علّت فاعلي (علّت هستي بخش) عالم باشد ، روشن است كه عالم ، علّتي جز خداوند متعال ندارد ؛ چرا كه تنها اوست كه عين وجود و وجود محض مي باشد ، لذا خود ، بي نياز از وجود دهنده است و غير او براي موجود شدن نيازمند او هستند.
خدا در منظر حكما یعنی واجب الوجود ؛ و واجب الوجود یعنی وجود محض و خالص ، یعنی کمال محض ، یعنی موجودی که نقص در او راه ندارد ؛ و یکی از این کمالات ، خالقیّت است . پس خدا خلق مي کند چون خالقيّت کمال اوست. فرض خدایی که خالق نيست ، فرض خدایی است که فاقد یکی از کمالات وجودي است ؛ و خدایی که فاقد يکي از کمالات وجودی باشد ، ناقص بوده کمال محض و واجب الوجود نیست. بنا بر این ، فرض خدایی که خالق نیست فرض موجودی است غیر از خدا. به عبارت دیگر ، فرض وجود خدای غیر خالق مثل فرض وجود ثروتمند بی پول يا فرد شجاع ترسو ، فرضی خود متناقض و خود انكارگر است .
از منظر حكما ، واجب الوجود بودن يعني عين وجود بودن ، و ممكن الوجود بودن يعني در مقام ذات ، خالي از وجود و عدم بودن. انسان و درخت و ستاره و فرشته و ... كه همه ممكن الوجودند به خودي خود نه موجودند و نه معدوم ؛ بلكه نسبتشان به وجود و عدم يكسان است ؛ يعني انسان بودن و فرشته بودن و درخت بودن ، مساوي با وجود داشتن نيستند كما اينكه مساوي با معدوم بودن هم نيستند. اگر اين امور مساوي با وجود داشتن بودند در آن صورت همواره بايد موجود مي بودند ، در حالي كه چنين نبوده و نيستند ؛ همينطور اگر اين امور مساوي با معدوميّت بودند هيچگاه نبايد موجود مي شدند ، در حالي كه موجود شده اند. پس اين امور ممكن است موجود شوند و ممكن است معدوم باشند ؛ لذا آنها را ممكن الوجود مي گويند ؛ و چون در ذات خود اقتضاي موجوديّت ندارند لذا براي موجود شدن بايد ديگري به آنها وجود دهد و آن ديگري نيست مگر خود وجود كه عين بودن است ؛ و مراد حكما از واجب الوجود ، همين وجود صرف و محض است كه سلب وجود از او ذاتاً محال مي باشد ؛ چون وجود خالص و محض در مقابل عدم بوده ، عدم بردار نيست. پس عالم ممكنات ، جز واجب الوجود علّت فاعلي حقيقي ديگري ندارد و نمي تواند كه داشته باشد ؛ و هر چه غير از خدا علّت فاعلي قلمداد شوند واسطه ي فيض مي باشند نه علّت فاعلي به معني حقيقي آن كه همان وجود دهنده است.
امّا اگر منظور از علّت در پرسش « علّت آفرينش عالم چيست؟ » ، علّت غايي آفرينش يا همان هدف آفرينش باشد ، دو احتمال در آن متصوّر است ؛ نخست اينكه هدف شخص خدا از آفرينش عالم چيست؟ و خدا از آفرينش عالم مي خواهد به چه غايت و هدفي دست يابد؟ دوم اينكه خدا چه هدف و غايتي را براي عالم قرار داده است و به اراده و مشيّت الهي قرار است عالم خلقت به چه هدف و غايتي برسد؟ كه هر دو احتمال به نحوي در سوال حضرت عالي مورد پرسش واقع شده است.
هدف شخص خدا از آفرينش عالم چيست؟
گفته شد كه خدا مي آفريند چون آفريدن لازمه ي كمال محض بودن اوست ؛ لذا آفرينش او لازمه ي ذات اوست نه براي هدفي خارج از وجود او ؛ لذا برخي گفته اند: هدف خدا از آفرينش ذات خودش مي باشد ؛ كه البته اين تعبير ، تعبيري تسامحي بيش نيست ؛ چون هدف و غايت همواره كمالي است كه براي ذات يا قوّه اي از قواي ذات حاصل مي شود و خدا كمال محض بوده منزّه از گونه تحصيل كمال است. به تعبير حكما خدا فاعل بالتّجلي است ؛ يعني با انجام فعل ، كمالات و داشته هاي وجودي خود را آشكار مي كند نه اينكه با انجام فعل ، كمالي را به دست آورد ؛ چرا كه براي كمال محض ، كسب كمال بي معني است. امّا غير خدا وقتي كاري را انجام مي دهند براي كسب كمالي جسماني يا روحاني است. براي مثال ، موجودات غذا مىخورند تا رفع گرسنگى و نياز بدن كنند؛ لباس مىپوشند تا خود را از سرما و گرما حفظ نمايند ؛ ازدواج مىكنند براى ارضاى نياز جنسي و براي بقاء نسل ؛ عبادت مىكنند تا به سعادت اخروي برسند يا حسّ پرستش خود را ارضاء نمايند ؛ علم مي آموزند تا جهل خود را برطرف سازند يا به حسّ حقيقت جويي خود پاسخ دهند و خدمت خلق مىكند تا رحمت حقّ تعالي را جلب نمايند يا به حسّ نوع دوستي خود پاسخ مناسب دهند ؛ و ... . امّا خداوند متعال ، وجود محض و محض وجود بوده هيچ نقص وجودي ندارد و فاقد كمالي وجودي نيست تا با افعالش، آن نقص را برطرف سازد و كمالى را به دست آورد. لذا فاعليّت و خالقيّت او لازمه ي ذات او و كمالي از كمالات اوست. پس براي خدا دنبال غايت بودن و هدف داشتن به هر معناي حقيقي ــ نه مجازي ــ بي معني است ؛ و اگر كسي خواسته باشد با تعبير « هدفمندي مستلزم نياز نيست» اين مفاهيم را حقيقتاً در باره ي خدا نيز اثبات نمايند ، يا مفهوم خدا و واجب الوجود بودن را به خوبي درنيافته يا مفهوم غايتمندي و هدفمندي را . غايت و هدف آن امر وجودي است كه براي ذات فاعل هدفمند و غايتمند يا براي قوّه اي از قواي او حاصل نيست و او با فعل خود در صدد حاصل نمودن آن است. پس اگر حكيمي بگويد: خدا در خلقتش هدفمند است ، تعبيري است مجازي و حقيقت آن ، اين است كه او براي مخلوقاتش هدفي قرار داده است ؛ و آنچه در اين معنا هدفمند و غايتمند است مخلوقات هستند نه خدا ؛ لذا خدا را از اين جهت حكيم مي گويند نه هدفمند و غايتمند.
خدا چه هدفي را براي مخلوقات معيّن ساخته است؟
1ـ نخست بايد دانست كه غايت و هدف داشتن به معني خاصّ آن كه همان غايت مطلوبي است كه فاعل با فعل خود در صدد رسيدن به آن مي باشد ، تنها اختصاص به موجودات مادّي دارد و موجودات مجرّد مثل ملائك منزّه از چنين غايات و اهدافي هستند ؛ چرا كه هدف به اين معنا همان غايت فعل همراه با حركت است و موجود مجرّد منزّه از حركت بوده فاعل بالتّجلي است ؛ لذا فرمودند: « وَ ما مِنَّا إِلاَّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ ـــــ و هيچ يك از ما [فرشتگان] نيست مگر [اينكه] براى او [مقام و] مرتبهاى معيّن است» (صافات :164). از اينرو حكما فرموده اند: هدف از آفرينش مجرّدات ، وجود خود آنان است و براي مجرّدات رسيدن به هدف و غايت خاصّي بي معني است. امّا براي آنها نيز نوعي رجوع از ظهور به بطون ثابت است كه بر اساس آن مي توان هدفي را براي هر كدام از آنها لحاظ كرده گفت: هدف از آفرينش هر موجود مجرّدي رجوع او به اصل و باطن خويش است و باطن هر مجرّدي اسمي از اسماء الهي است. لذا هدف و غايت هر مجرّدي فناء در اسمي از اسماء الهي است كه آن موجود مجرّد ظهور آن اسم است. البته بايد توجّه داشت كه مراد از اسماء الهي الفاظ اين اسماء نيستند بلكه اسماء الهي ، حقايقي وجودي اند.
2ـ امّا غايت و هدفي كه هر موجود مادّي براي رسيدن به آن خلق شده است ، مرتبه اي از مراتب عالم برزخ يا عالم عقول است كه هر دو ، از عوالم مجرّدات هستند. لذا به طور كلّي مي توان گفت هر موجود مادّي در مسير مجرّد شدن است. البته هر موجود مادّي در مسير رسيدن به مرتبه ي مجرّد خود ، مراحلي مادّي را نيز طي مي كند كه هر كدام از آن مراحل را مي توان غايت و هدفي مياني براي آن موجود لحاظ نمود. همچنين به هنگام طيّ اين مراحل مادّي ، آثاري نيز از اين موجودات به ظهور مي رسد كه اكثراً اين آثار را هم به عنوان اهداف خلقت آن موجود ذكر مي كنند. براي مثال هدف و غايت يك درخت اين است كه بعد از طيّ مراحلي و رسيدن به انتهاي سير مادّي خود ، با مرگي متناسب با وجود خودش از عالم مادّه خارج گشته صورتي برزخي بيابد ؛ امّا در اين ميان ، ميوه دادن و تسويه ي هوا و امثال اين گونه آثار نيز از او به ظهور مي رسند كه در نگاه عرفي آنها را هم از اهداف و غايات خلقت درخت محسوب مي كنند.
3ـ بسته به عمق نگاه انسان به موجودات عالم ، براي مخلوقات ، اعتبارات و لحاظات گوناگوني موجود است كه در هر اعتباري هدف و غايت آنها نيز متفاوت مي شود ؛ براي مثال در بدن يك انسان ، هر عضوي براي هدف و غايت خاصّي آفريده شده است امّا اگر مجموع اعضاء را به عنوان يك پيكر واحد لحاظ كنيم در اين صورت غايت همه ي اعضاء در غايت كلّ بدن فاني مي شود و غايت كلّ بدن مي شود غايت الغايات تك تك اعضاء. به تعبير ديگر هر عضوي از بدن ، هدف و غايت خاصّي را تعقيب مي كند ولي همه ي اين اهداف و غايات در مسير تحقّق هدف و غايت برتر و كاملتري هستند كه عبارت است از هدف و غايت كلّ بدن. هدف و غايت تك تك اعضاء ، رسيدن به صورت مجرّد و برزخي است و افعالي كه از آنها صادر مي شود سوق دهنده ي اين اعضاء به آن سمت است ؛ لذا هر كدام از اعضاء متناسب با اعمالي كه از آنها صادره شده ، ظهور خواهند داشت و نحوه ي ظهور آنها گواه بر نحوه ي عمل صاحب آن اعضاء خواهد بود ؛ « تا چون بدان رسند، گوششان و ديدگانشان و پوستشان به آنچه مىكردهاند، بر ضدّشان گواهى دهند. و به پوست [بدنِ] خود مىگويند: «چرا بر ضدّ ما شهادت داديد؟» مىگويند: «همان خدايى كه هر چيزى را به زبان درآورده ما را گويا گردانيده است، و او نخستين بار شما را آفريد و به سوى او برگردانيده مىشويد.» » (فصلت: 20 و 21) . كلّ بدن يك انسان نيز در مسير تكامل وجودي خويش به سمت بدن برزخي شدن در حركت و تكاپو است و صورت برزخي آن ، جامع صور برزخي تك تك اعضاء خواهد بود لكن نه به نحو اتّحاد تركيبي بلكه به نحو اتّحاد شئون با صاحب شئون ، كه توضيح آن در اين مقال نمي گنجد. نحوه ي وجود برزخي اين اعضاء در عالم برزخ و عالم آخرت همانگونه بر ضدّ كلّ وجود انسان شهادت مي دهند كه وجدان او در همين عالم دنيا بر ضدّ او قيام و قضاوت مي كند. هدف نهايي كلّ بدن انسان نيز در اصل بهشت ابدان يا اعمال است كه وصف آن در قرآن كريم فراوان آمده است ؛ لكن اگر انسان مختار ، طبق فرامين دين حقّ كه همان نقشه ي مسير فرستاده شده از سوي خداست رفتار ننمايد به غايت حقيقي خود نمي رسد و بدن انسان اگر به غايت وجود خويش نرسد در جهنّم است .
حال اگر بدن و روح را باهم لحاظ نماييم با موجودي به نام انسان مواجه خواهيم شد كه هدف از آفرينش او هدف نهايي روح و بدن و اعضاء و سلولها خواهد بود. همانگونه كه بدن به تنهايي غايتي براي خود دارد كه همان بهشت ابدان است ، روح نيز در حدّ وجودي خود غايتي براي خود دارد كه در مرتبه ي متوسّط بهشت اوصاف و در مرتبه ي عالي بهشت ذات گفته مي شود كه وصف آن دو از حدّ اين مقال بيرون است. امّا باز اين هايت راه و غايت الغايات نيست.
اين مطلب را ، كه در خصوص انسان و اجزاء وجودي او بيان شد ، در مورد غير انسان ، مثل تك تك حيوانات و گياهان و كوهها و ستارگان و ديگر موجودات نيز مي توان لحاظ نمود ؛ يعني اينها نيز هر كدام اجزائي دارند كه غايت و هدف آفرينش اجزاء آنها بازگشت مي كند به هدف كلّ آنها. البته واضح است كه با علم ناقص بشري تعيين اهداف تك تك موجودات و اهداف تك تك اجزاء آنها كاري است غير ممكن و بشر در سايه ي تفكرّ و تجربه و گزارشات معصومين (ع) تنها به نمونه هاي اندكي از اين اهداف آگاهي دارد.
همچنين اگر مجموع اين موجودات گوناگون ، يعني انسانها و حيوانات و گياهان و جمادات و ... را باهم ملاحظه نماييم ، خواهيم ديد كه اينها نيز اجزاء پيكر بزرگتري هستند به نام جهان خلقت. لذا در عين اينكه خداوند متعال براي هر موجودي غايت و هدف وجودي خاصّي را مقرر داشته است ، كلّ اين نظام واحد مادّي نيز هدف و غايتي برتر را دنبال مي كند كه تمام غايات و اهداف موجودات مادّي ، فاني در آن و همسو با آن هستند و آن هدف نهايي و غايت الغايات چيزي نيست جز عالم آخرت ؛ يعني همان گونه كه تك تك موجودات به سوي مجرّد شدن پيش مي روند ؛ و با مرگ از دار مادّه خارج مي شوند ، كلّ عالم مادّه نيز با تمام عظمتش مي رود تا با مرگي به نام قيامت كبري تبديل به عالم آخرت شود. لذا آخرت چيزي نيست جز حقيقت و باطن عالم دنيا ؛ كما اينكه هر چه در آن است حقيقت و باطن موجودات عالم دنياست.
امّا چنين نيست كه با پيوستن دنيا و موجودات آن به اصل خودشان غايت و هدف نهايي حاصل شده باشد ؛ بلكه خود عالم آخرت نيز همراه با بهشت و جهنّم و اهل آن دو و فرشتگان ، دائماً در حال گذر از ظاهر به باطن هستند ؛ و هر باطني غايت و هدف ظاهر خود است و باطن نهايي تمام موجودات اسماء الهي است. جهنّم ظهور اسمائي چون شديد العقاب ، شديد العذاب ، المنتقم ، شَديدُ الْمِحال ، ذوانتقام و امثال اين اسماء غضبيّه است و بهشت نيز با مراتب گوناگونش ، ظهور اسمائي چون الرحيم ، الغفور ، ذوالفضل و الرحمة و امثال اين اسماء مي باشد. لذا غايت همه ي موجودات بازگشت به اسماء حقّ تعالي و لقاء الله است و اسماء حق تعالي وجه خدا هستند ؛ چرا كه وجه هر چيزي جنبه ي ظهور اوست و ظهور كنه ذات خدا با اسماء اوست. لذا غايت الغايات همه موجودات عالم ، لقاء الله در چهره ي اسماء الله و فنا در وجه الله و بقاء بالله است ؛ لذا خداوند متعال در مورد كلّ نظام آفرينش فرمود: « كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُون ــــ همه چيز نابودشونده است جز وجه او ؛ فرمان فقط از آنِ اوست و تنها به سوى او بازگردانيده مىشويد.» (قصص:88). يعني همه ي موجودات با مرگي لايق خود به اصل اسمائي خود بازمي گردند و باقي به بقاء اسماء الله مي گرددند و در اين ميان ، انسان كامل كه عين وجه الله است غايت جميع موجودات مي باشد و خود به خاطر كمال مطلق ظلّي بودن منزّه از هر غايتي است. لذا در حديث قدسي فرمود: «لولاك لما خلقت الأفلاك. ـــــ اگر تو در نظر نبودى افلاك را نمىآفريدم » (ترجمه الميزان ، ج10 ،227 )
ذكر نمونه اي از آيات فراوان كه غايت همه ي موجودات را بازگشت به خدا و لقاء او بيان مي كنند.
البقرة ـ28 : كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْياكُمْ ثُمَّ يُميتُكُمْ ثُمَّ يُحْييكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
چگونه خدا را منكريد؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد باز شما را مىميراند [و] باز زنده مىكند [و] آن گاه به سوى او بازگردانده مىشويد.
البقرة ـ 46 : الَّذينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا رَبِّهِمْ وَ أَنَّهُمْ إِلَيْهِ راجِعُونَ
همان كسانى كه مىدانند با پروردگار خود ديدار خواهند كرد و به سوى او باز خواهند گشت.
البقرة ـ 156 : الَّذينَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصيبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ
همان كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد، مىگويند: «ما از آنِ خدا هستيم، و به سوى او باز مىگرديم.»
البقرة ـ 210 : هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ وَ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ
مگر انتظار آنان غير از اين است كه خدا و فرشتگان، در [زير] سايبانهايى از ابر سپيد به سوى آنان بيايند و امر يكسره شود؟ و امور تنها به سوى خدا بازگردانده مىشوند.
البقرة ـ 281 : وَ اتَّقُوا يَوْماً تُرْجَعُونَ فيهِ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ
و بترسيد از روزى كه در آن، به سوى خدا بازگردانده مىشويد، سپس به هر كسى آنچه به دست آورده، تمام داده شود و آنان مورد ستم قرار نمىگيرند.
آلعمران ـ 83 : أَ فَغَيْرَ دينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُون
آيا جز دين خدا را مىجويند؟ با آنكه هر كه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است، و به سوى او بازگردانيده مىشوند
آلعمران ـ 109 : وَ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ
و آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است از آنِ خداست، و امور تنها به سوى خدا بازگردانده مىشوند.
الأنعام ـ 36: إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللَّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ
تنها كسانى [دعوت تو را] اجابت مىكنند كه گوش شنوا دارند، و [امّا] مردگان را خداوند بر خواهد انگيخت سپس به سوى او بازگردانيده مىشوند
يونس ـ 4 : إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا إِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ بِالْقِسْطِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ أَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُرُونَ
بازگشت همه ي شما به سوى اوست. وعده ي خدا حق است هموست كه آفرينش را آغاز مىكند سپس آن را باز مىگرداند تا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند به عدالت پاداش دهد، و كسانى كه كفر ورزيدهاند به سبب كفرشان شربتى از آب جوشان و عذابى پر درد خواهند داشت.
يونس ـ 56 : هُوَ يُحْيي وَ يُميتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
اوست كه زنده مىكند و مىميراند و به سوى او بازگردانيده مىشويد.
هود ـ123 : وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُ كُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَكَّلْ عَلَيْهِ وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ
و غيب آسمانها و زمين از آنِ خداست، و تمام امور تنها به سوي او بازگردانده مىشود پس او را پرستش كن و بر او توكّل نماى، و پروردگار تو از آنچه انجام مىدهيد غافل نيست.
المؤمنون ـ 115: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريدهايم و اينكه شما به سوى ما بازگردانيده نمىشويد؟
العنكبوت ـ 57 : كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ
هر نفسى چشنده مرگ است، آن گاه به سوى ما بازگردانيده خواهيد شد
الروم ـ 11 : اللَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
خداست كه آفرينش را آغاز و سپس آن را بر مي گرداند ، آنگاه به سوى او بازگردانيده مىشويد.
السجدة ـ 11 : قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ
بگو: «فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده، شما را به تمامي مىستاند، آن گاه به سوى پروردگارتان بازگردانيده مىشويد.»
يس ـ 22: وَ ما لِيَ لا أَعْبُدُ الَّذي فَطَرَني وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا آفريده است و [همه] شما به سوى او بازگشت مىيابيد؟
يس ـ83 : فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
پس [شكوهمند و] پاك است آن كسى كه ملكوت هر چيزى در دست اوست، و به سوى او بازگردانيده مىشويد.
فصلت ـ 21 : وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْءٍ وَ هُوَ خَلَقَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
و به پوست [بدنِ] خود مىگويند: «چرا بر ضدّ ما شهادت داديد؟» مىگويند: «همان خدايى كه هر چيزى را به نطق درآورده ما را گويا گردانيده است، و او نخستين بار شما را آفريد و به سوى او برگردانيده مىشويد.»
العلق ـ 8 : إِنَّ إِلى رَبِّكَ الرُّجْعى
در حقيقت، بازگشت به سوى پروردگار توست.
نظرات شما عزیزان: