پاسخ:
از آيه ميثاق(اعراف/172) استفاده مي شود که اخذ شهادت بر ربوبيت خداوند متعال از جميع بني آدم بوده است(از خود حضرت آدم تا آخرین انسانی که در لحظه قيامت از دنیا می رود) بنابراين، عالمي که در آن اخذ ميثاق شده است نمي تواند عالم ماده باشد چرا که در عالم ماده همه ذريه، يک جا موجود نيستند. در حالي که ظاهر آيه، به خصوص جمله «قالوا بلي» حکايت از اين دارد که همه بني آدم يکجا شهادت به ربوبيت داده اند. همچنین از آيه استفاده مي شود که اين عالم، نمی تواند عالم آخرت باشد .بنابراين، اين عالم بايدعالمی قبل از عالم ماده باشد و چون زمان از مختصات عالم ماده است لذا اين قبليّت نیز نمي تواند قبل زماني باشد چون قبل از عالم ماده يعني قبل از عالم زمان و قبل از خود زمان. بنابراين عالم ميثاق يا همان عالم ذرّ، عالمي مجرّد است وهر مجردي از حيث وجودي بر موجود مادي تقدم دارد.همچنین اين عالم نمي تواند عالم عقل(عالم مجردات تامّه) باشد . - عالم عقل به اصطلاح فلسفي مراد است- چرا که موجودات عالم عقل از همديگر انفکاک ذاتي نداشته و کثرت آنها اعتباري است؛ در حالي که آيه شريفه دلالت بر اخذ شهادت از تک تک ذريه حضرت آدم(ع) مي کند. همچنین کلمه ذريه دلالت بر نوعي تمثل دارد و عالم عقول مجرده مبرا از شکل و مثال است. بنابراين عالم ذرّ و ميثاق همان عالم مثال در اصطلاح فلاسفه خواهد بود. و الله اعلم. بنابراین خداوند متعال خود را قبل از ورود انسان به عالم ماده به عنوان ربّ به انسان معرفی کرده واز آنها اعتراف گرفته است؛ لذا انسان از حیث وجود مثالی (برزخی )خود یک نوع آگاهی نسبت به ربوبیت خداوند متعال دارد ؛ و مراد ازفطرت نیز همین آگاهی سرشتی وپیشین است.
تبین مطلب ازدیدگاه فلسفی:
در فسلفه اسلامي، هندسه عالم را از دو جهت مي توان نظاره کرد. يک بار از جانب وحدت به سمت کثرت(از عالم ربوبيت به سمت عالم ماده) و بار ديگر از جانب کثرت به سمت عالم وحدت.(از عالم ماده به سمت عالم ربوبيت)که در هر کدام از اين نگاهها منظره ی هستي متفاوت مي نمايد و اگر کسي بتواند اين دو نگاه را با هم جمع کند آن گاه مسائل فراواني براي او حل خواهد شد که از جمله آنهاهمین مسأله اخذ ميثاق است.
پایین ترین مرتبه عالم ربوبيت، مرتبه اعيان ثابته يا مرتبه علم الهي است که تمام حقايق عالم در آن به نحو وجود علمی وبسیط موجود است . نسبت اين مرتبه به کلّ عالم، مثل نسبت علم ماست به معلوماتمان. ما زماني که به چيزي فکر نمي کنيم همه معلومات ما در ذات ما به نحو اجمال و وحدت نهفته است و آن گاه که شروع به يادآوري معلومات مي کنيم علم ما از حالت وحدت و بساطت به صورت تفصيل درمي آيد. ـــ اين مثال براي تقريب به ذهن است والّا حقيقت امر فوق اين مطالب است ـــ اولين تنزّيل اين علم،مخلوق اوّل است که از آن تعبير مي شود به عقل اوّل و عقل اوّل جامع جميع کمالات موجودات عالم است به نحو وحدت خلقي ـــ نه وحدت علمي ـــ و مرتبه ی نازله ی عقل اول، عقل دوم است و مرتبه نازله آن عقل سوم است و ... و آخرين مرتبه ی عقول را عقل فعّال گويند .و مادون عقل فعال عالم مثال يا عالم برزخ است. عقول، مجرد تامّند و فارغ از ماده و آثار ماده لذا نه رنگي دارند و نه شکلي و نه ... اما موجودات برزخي اگر چه مجرد از ماده اند ولي دارای برخي آثار ماده نیز هستند. اين عوالم طولي نسبت به هم رابطه علّي و معلولي دارند. يعني عالم علم الهي، علت عالم عقل و عالم عقل، علت عالم مثال و عالم مثال، علت عالم ماده است. هر چه از بالا به پايين سير کنيم کثرات افزايش مي يابند و هر چه از پايين به بالا سير کنيم کثرتها کمتر و وحدت ظهور مي يابد. روح انسان در عالم عقول يک حقيقت واحده است و حقيقت روح، همان عقل فعال و بلکه عقل اول است، که افضل ملائک است و تمام ملائک تنزلات اويند وبه همین دلیل به تمام ملائک و عقول کلمه روح قابل اطلاق است . اگر از اين جهت به خلقت انسان نگاه کنيم روح حقيقتي مقدم بر بدن است البته به تقدم وجودي نه زماني. لذا روح از عالم بالا به بدن انسان افاضه مي شود. «فأذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين».(حجر/29)
اين روح در اصل يکي است و مجرد تامّ است و از عالم امر. « قل الروح من امر ربي»(اسراء/85)؛ « و ما امرنا الا واحدة»(قمر/50) « خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها ...»(زمر/6)- آيه اخير هم با مدعاي ما سازگار است هم با خلقت انسانها از آدم و حوا البته به قرينه روايات- اين روح در تنزلات خود به مرتبه نفس مي رسد ودر مرتبه نفس به ماده(بدن) تعلق مي گيرد و به واسطه همين تعلق، کثرت پيدا مي کند در عين اينکه مرتبه ی عقلي آن به وحدت خود باقي است.
اما اگر از جهت کثرت به سمت وحدت نگاه کنيم مي يابيم که ماده از نطفه شروع به حرکت جوهري مي کند و مرحله به مرحله پيش مي رود تا در يک مرحله(مثلا چهار ماهگي جنین) داراي نفس مي شود و هر چه به پيش مي رود نفس او بيشتر کمال مي يابد لذا از اين زاويه نفس، جسمانيه الحدوث است و در واقع اين تعلق گرفتن روح به بدن است که حادث زماني است. از اين زاويه روح(نفس) رشد مي کند و تکامل مي يابد و در واقع انسان در قوس صعود مراتب نفس خود را به سمت عالم عقول طي مي کند. نفس به محض اينکه در بدن حادث مي شود، لازماني و لامکاني خواهد بود و از اين جهت نفس همواره تقدم وجودي بر بدن دارد. اگر چه از زاويه پايين به بالا بدن تقدم زماني بر نفس دارد و در واقع بدن تقدم زماني بر تعلق نفس بر بدن دارد و روح يا نفس از آن جهت که موجود مجرد است في نفسه نمي تواند از خود و ديگر مجردات و نيز از علت خود غافل شود؛ چرا که مجرد عين علم و عين عقل است. بنابراين نفس در ذات خود هم عالم به ممکن الوجود بودن خود است هم عالم است به اينکه بقاء او به واسطه علتش است يعني عالم است به اينکه خود نه مالک خود است و نه مدبر خود پس مي داند که موجود ي دیگر که مرتبه وجودي او بالاتر از مرتبه روح است مالک و مدبر اوست و مالک مدبر يعني «ربّ»؛ پس وجود روح عين اعتراف به ربوبيت حضرت رب العالمين است. به عبارت ديگر فطرت همان عقل است لکن در مرتبه تجرد مثاليش؛ چرا که حقيقت عقل و نفس در عالم مثال با هم متحدند. لکن در عالم ماده نفس به خاطر اشتغال به بدن و افتادن در دام حرکت و زمان از توجه به صورت مثالي و عقلي خويش غافل مي شود و تنها اثري مبهم از آن آگاهي ذاتي از انسان نمايان مي شود. لذا در ادامه آيه ميثاق فرمود: « ... أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ»(اعراف/172(
يعني در روز قيامت که انسان از ماده جد ا مي شود و به عالم تجرد خويش باز مي گردد، آن گاه، آن خودآگاهي ذاتي را دوباره پيدا مي کند و متوجه مي شود که در دنيا از آن غافل بوده است و غفلت يعني توجه نداشتن به آنچه که هست.
بنابراين مکالمه بين خدا و ذريه حضرت آدم(ع) يک مکالمه تکويني است و متناسب با عالم عقول و عالم مثال است و تکلّم هر عالمي به حسب خود آن عالم است. تکلم در عالم ماده با لفظ است و در عالم مثال با تمثل و شهود صورت و در عالم عقل با معني. اما باقر(ع) فرمودند: « زماني که خدا عقل را آفريد او را مورد خطاب قرار داد سپس به اوفرمود رو کن، پس رو کرد سپس فرمود پشت کن، پس پشت کرد سپس فرمود: قسم به عزت و جلالم که من هيچ خلقي محبوبتر از تو در نزد خود خلق نکرده ام و تو را به کمال نخواهم رساند مگر در وجود آن کسي که او را دوست دارم. آگاه باش که من فقط به تو امر مي کنم و فقط تو را نهي مي کنم و فقط تو را عقاب مي کنم و فقط به تو ثواب مي دهم.»(کافي ، ج 1 ، حدیث اول (
از اين روايت به روشني استفاده مي شود که تکلم خدا با عقل است و سرشت عقل با خداشناسي و شناخت خوب و بد آميخته است و نيز مشاهده مي فرماييد که اين عقل واحد است و از همين يک عقل مراتبي به انسانها افاضه مي شود.
پيامبر(ص) فرمودند: « اساس دين، استوار بر عقل است و فرائض بر اساس عقل واجب شده اند و پروردگار ما با عقل شناخته مي شود و. ... » ( بحارالانوار، ج1، ص94)
نتیجه گیری:
پس عالم میثاق همان عالم مثال است وعالم مثال تنزّل یافته ی عالم عقل است . خدا با عقل اول تکلم تکوینی دارد ؛ این تکلم دائمی ، وعین ذات عقل اوّل است . این تکلم در مراتب نازله ی عقل اول نیز ظهور می یابد ؛ لکن به همان اندازه که مراتب تنزل می یابند وجود و به تبع آن این تکلم نیز ضعیفتر می شود تا برسد به وجود مثالی اشیاء و از جمله وجود مثالی انسان ها ؛ و آنچه آیه میثاق بیان می کند ظاهراً همین تکلم در همین مرتبه است ؛ این تکلم تکوینی در عالم ماده به پایین ترین حدّ خود تنزل یافته وبه صورت آگاهی فطری ظهور می یابد . وآنچه با عقل جزئی و با برهان تحصیل می شود در واقع تفصیل همین آگاهی فطریست . یعنی عقل جزئی در قوس صعود مراتب خود را به سمت عقل اول طی می کند و در هر چه بالاتر می رود آگاهی فطری او قویتر می شود ؛ و آنکه چون پیامبر به عقل اول می رسد با خدا رو در رو تکلم می کند ــ البته مقام ختم المرسلین فوق مقام عقل اول است او صاحب مقام احدیت جمعی است لذا علم الله است . هم صاحب قرآن است هم صاحب فرقان ---
جهت مطالعه بيشتر رجوع فرماييد به:
الميزان، ذيل آيه ميثاق(اعراف/172)
و رسائل توحيدي، تأليف علامه طباطبايي.
نظرات شما عزیزان: