پاسخ:
1ـ اینکه در اثبات توحید ، بی نیازی خدا اثبات نمی شود ، برای این است که بی نیازی خدا ، مفروض اوّلی اثبات کننده است. چون لفظ خدا یا معادلهای آن در زبانهای دیگر ، اسمی است برای موجود بی نیاز. لذا در براهین توحید ، در حقیقت ، یگانگی موجود بی نیاز اثبات می شود که ما آن موجود بی نیاز را خدا می نامیم. منظور از واژه ی « واجب الوجود » نیز همین موجود بی نیاز می باشد. کما اینکه ممکن الوجود ، یعنی موجود نیازمند.
بر این اساس ، وقتی در یکی از مقدّمات برهان وجوب و امکان ، گفته می شود: « هر موجودی یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود » ، در حقیقت مقصود این است که « هر موجودی یا نیازمند به علّت نیست یا نیازمند به علّت هست».
2ـ ظاهراً آنچه حضرت استاد به آن اشاره فرموده اند ، همان برهان وحدت تدبیر می باشد.
صورت ساده برهان چنین است:
ــ ما در جهان یک تدبیر منسجم و هماهنگ را مشاهده می کنیم.
ــ وحدت تدبیر ، نتیجه ی وحدت مدبّر می باشد.
ــ پس عالم یک مدبّر بیش ندارد.
توضیح مطلب آنکه:
اگر عالم بیش از یک ربّ و مدبّر داشت ، یا نظم عالم به هم می ریخت یا چندین گونه نظم گسیخته از هم در عالم دیده می شد ؛ که نتیجه آن هم به هم ریختن عالم بود. چون چند مدبّر نمی توانند عین هم باشند ؛ و الّا یکی می شدند نه چند تا ؛ و لازمه ی تفاوت در ذات و صفات ، تفاوت در عملکرد است ؛ چون از هر وجودی اثر و معلول مخصوص آن صادر می شود. در حالی که هم نظم عالم به هم نریخته است ، هم یک نظم منسجم بر عالم هستی حاکم است ؛ و دوگانگی و چند گانگی در نظم عالم به چشم نمی خورد. پس مدبّر عالم یکی بیش نیست . سخن امام صادق (ع) نیز به این برهان اشاره دارد ، آنجا که فرمودند: « دَلَّ صِحَّةُ الْأَمْرِ وَ التَّدْبِيرِ وَ ائْتِلَافُ الْأَمْرِ عَلَى أَنَّ الْمُدَبِّرَ وَاحِدٌ ـــــ درستی امور و نبود نقص در تدبیر و هماهنگی امور دلالت می کنند بر این که مدبّر عالم یکی است.» ( التوحيد للصدوق: ص244 )
حضرت عالی بر این برهان شبهه نموده اید که شاید جهان های دیگری باشند که نظم و هماهنگی ندارند.
می گوییم:
اوّلاً اگر آن جهانها نظمی ندارند ، پس مدبّری هم ندارند. و نبود مدبّر برای آنها ، صدمه ای به یگانگی خدا نمی زند. یگانگی زمانی مخدوش می شود که وجود خدای دومی اثبات شود.
ثانیاً عالمی که نظم ندارد ، اساساً عالم نیست. جهان یعنی یک پیکر واحد عظیم که اجزاء آن در ارتباط با یکدیگر بوده و یک موجود واحد را بسازند. پس اجزاء یک مجموعه وقتی که در ارتباط و پیوستگی نسبت هم نباشند ، اساساً جهانی را هم نمی سازند. نظم نیز در حقیقت چیزی جز همان وحدت حاکم بر اجزاء کثیر نمی باشد. اگر چندین جزء ، یک وجه اشتراک داشته باشند ؛ مثلاً همگی در مسیر یک هدف باشند ، یا همگی یک علّت داشته باشند ؛ یا همگی نقص یکدیگر را تکمیل نمایند و ... ، در آن صورت است که عقل ما از آن وجه اشتراک واحد ، نظم را انتزاع می کند. پس فرض عالمی که اجزاء آن گسیخته از هم می باشند ، فرضی است متناقض ، مانند فرض مربعی که هر ضلع آن در گوشه ای افتاده است. روشن است که تا چهار ضلع برابر ، با زوایای قائمه ، یک شکل را نسازند ، حقیقتاً نمی توان آن را مربع نامید. در مفهوم جهان نیز ، نظم واحد ، ملحوظ می باشد ؛ همان گونه که در مفهوم بدن ، نظم و انسجام اعضاء و سلولها ، لحاظ شده است. لذا اگر اعضاء بدن از هم متلاشی شوند ، یا هر عضوی بی ارتباط با عضو دیگر عمل کند ، بدنی نیز به معنی حقیقی کلمه وجود نخواهد داشت.
3ـ برهان وحدت تدبیر ، اگر چه برهانی است محکم و قابل دفاع ، امّا حقیقت آن است که دفاع از آن کاری است مشکل ؛ چرا شبهات زیادی بر آن وارد شده است. لذا بهتر آن است که برای اثبات توحید ، دست به دامان براهین روشنتر و ساده ترس شویم تا گرفتار معضلات این برهان نشویم. بر همین اساس ، چند برهان دیگر نیز تقدیم حضور می شود.
ــ دلائل توحید(یگانگی) واجب الوجود.
1ـ صرف الوجود دومی برنمی دارد.
وجود بیش از یک واجب الوجود محال است. چون واجب الوجود یعنی وجود بدون حدّ و بدون قید و بدون ماهیّت ؛ به عبارتی یعنی وجود صرف و محض. و برای چنین وجودی فرض دومی محال است. چون اساساً صرف هر چیزی ، چه در ذهن و چه در خارج ، دومی بردار نیست. برای مثال صرف انسان که از هر قیدی مثل مرد بودن و زن بودن ، بلند یا کوتاه بودن ، سفید و سیاه بودن و ... منزّه است ، دومی بردار نیست. چون دوگانگی فرع تمایز و تمایز فرع مقیّد بودن است و تقیّد در مقابل صرافت است. پس وجود محض و منزّه از قید و حدّ (واجب الوجود) نه تنها در مقام واقع دومی بردار نیست که فرض دومی هم برای آن محال است.
2ـ خدا یعنی وجود محض و بدون قید. حال اگر وجود محض و بدون قید دومی داشته باشد ، یا آن دو عین همند یا غیر هم. اگر عین هم باشند دوگانگی در کار نیست و اگر غیر هم باشند پس باید وجه اختلاف داشته باشند. یعنی حدّاقلّ یکی از آنها باید چیزی داشته باشد که دیگری فاقد آن باشد تا به این وسیله دو گانگی حاصل شود. و اگر چنین شد ، در آن صورت از وجود محض بودن خارج شده ، هر دو ، وجود مقیّد خواهند شد. یکی مقیّد به داشتن آن چیز و دیگر مقیّد به نداشتن آن. بنا بر این ، از فرض دو وجود محض ، لازم می آید که آن دو ، محض نباشند و این تناقض است.
همچنین اگر هر کدام چیزی داشته باشند که دیگری فاقد آن است ، باز لازم می آید که هر کدام ، مقیّد به داشتن چیزی و نداشتن چیزی شوند. و مقیّد بودن در مقابل محض بودن است.
3ــ برهان عدم برهان بر وجود بيش از يک خدا
وقتي وجود خدا با برهان عقلی اثبات شد ، وجود حداقل يک خدا ثابت شده است. بنا براين اگر كسي مدعي است كه خداي دومي وجود دارد ، بايد وجود خداي دوم يا بيشتر را با برهان اثبات نمايد. لكن هيچ برهاني بر اين امر وجود ندارد. اين برهان را خداوند متعال چنين بيان نمود: « وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ ... ــــ و هر كس معبود ديگري را با خدا بخواند بر وجود آن معبود ديگر برهاني ندارد.»(المؤمنون:117) همچنين فرمود: « أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ــــ آيا با الله، معبود ديگري هست، بگو اگر راست مي گوييد برهان بياوريد.»(النمل:64)
البته این برهان ، واحدیّت خدا را اثبات نمی کند ، بلکه شرک را ردّ می کند ؛ یعنی می گوید: بعد از اثبات وجود خدا ، تا برهان بر وجود خدای دوم ندارید ، منطقاً نمی توانید عقیده به غیر خدای واحد داشته باشید.
4ـ برهان تدافع دو قدرت
امام صادق(ع) به زنديق فرمود: « اين گفتار تو كه مي گويي خدا دو تاست از سه حال بيرون نيست، يا هر دوي آنها قدیم و قوي هستند، يا هر دوی آنها ضعيفند يا يكي قوي و ديگري ضعيف است. اگر هر دو قوي هستند پس چرا همديگر را دفع نمي كنند تا يگانه مدبّر عالم شوند و اگر خيال مي كني كه يکی ضعيف و ديگري قوي است، آنكه قوي است خدا و آن ديگري عاجز است.» (الكافي ،ج1 ،ص81 )
در اين كلام امام (ع) ، برخي از مقدّمات حذف شده اند. خلاصه ی برهان چنين است:
اگر دو خدا باشد يا هر دو قدرت برابر دارند؛ يا يكي قدرت بيشتري دارد؛ یا هر دو ضعيف و عاجزند. اگر هر دو عاجزند كه هيچ كدام خدا نيستند و اگر يكي قوي و ديگري ضعيف است، آنكه قوي است خدا و آن ديگري مخلوق و محكوم حكم اوست ؛ و اگر هر دو قدرت برابر داشته باشند، در آن صورت مانع از تدبير يكديگر مي شوند و در نتيجه عالم نابود مي شود ؛ بلکه حتّی عالمی به وجود نمی آید. چرا كه قدرت ، ذاتا اقتضاي غلبه دارد و محال است موجودي قادر باشد و طالب غلبه نباشد. امّا اینکه گاه انسانهای قادر دست به غلبه نمی زنند ، به خاطر وجود مانع است ؛ که ناشی از نیازمندی آنهاست غ مثلاً از طغیان مردم می ترسند ، یا می ترسند که هنگام پیری و ناتوانی تاوان پس بدهند و ... . و الّا قدرت بالفعل ـ نه توان که همان قدرت بالقوّه است ــ ذاتاً اقتضای سلطه و چیرگی دارد و الّا قدرت بالفعل نیست.
پس اگر دو موجود قادر با قدرت برابر موجود باشند ، در برابر یکدیگر می ایستند و عملاً عالمی خلق نمی شود.
ممکن است گفته شود که چرا این دو با یکدیگر ، همکاری نکنند؟
پاسخ این است که اگر همکاری کنند ، پس خدا نیستند. چون یا هر کدام آنها به تنهایی قادر به خلق جهان هستند یا نیستند. اگر نیستند ، پس عاجز و ناکامل می باشند ؛ و خدا یعنی کمال محض. امّا اگر هر کدام آنها به تنهایی قادر به خلق جهان بوده و علّت تامّه است. پس همکاری معنا ندارد ؛ چون همکاری زمانی است که هر دو طرف نقصی داشته باشند. به هر حال ، هر نوع همکاری ، نشان نقص و نیاز است ؛ و خدا یعنی موجود کامل و بی نیاز.
5 ـ برهان تمانع
امام صادق(ع) به زنديق فرمودند: «و اگر بگويي خدا دوتاست، آن دو خدا خالي از دو وجه نيستند ؛ يا هر دو از همه جهت با هم تفاوت دارند یا هر دو از همه جهت یکی هستند. پس زمانيكه خلق را منظم و كشتي را در حركت مي بينيم و اختلاف شب و روز و خورشيد و ماه راه مشاهده مي كنيم، درستي امر و تدبير و به هم پيوستگي امور دلالت مي كند بر اينكه مدبّر عالم يكي است.» (الكافي ،ج1 ،ص81 )
خلاصه اين برهان چنين است:
اگر خدا دو تا باشد، آن دو خداي فرضي از سه حالت بيرون نيستند، يا از هر جهت مثل همند كه در آن صورت دوگانگي آن دو ، توهّم است. چون دوگانگي مستلزم حدّ اقلّ يک تفاوت است. يا از هر جهت با هم تفاوت دارند كه در آن صورت هر كدام علّت و مدبّر مستقل خواهند بود ؛ چرا که دو موجود از همه جهت جدا از هم ، محال است تدبیر واحد داشته باشند ؛ چون تدبیر ، معلول مدبّر است ؛ و تفاوت تمام عیار مدبّرها ، منجر به تفاوت تمام عیار تدبیرها خواهد شد. پس این دو مدبّر کاملاً مباین ، هر كدام جداگانه دست به تدبير عالم خواهد زد كه نتيجه ی آن به هم ريختن عالم خواهد شد. و اگر يكي از آنها به نفع ديگري كنار بكشد، معلوم مي شود كه او علّت و مدبّر نيست ؛ پس خدا هم نيست. همكاري بين دو موجود كاملاً متمايز از هم نيز عقلا محال است. حالت سوم اين است كه آن دو در برخي وجوه با هم شريک باشند كه در آن صورت نيز خدا نخواهند بود. چون لازمه ی اين امر ، تركيب از جزء مشترک و جزء غيرمشترک است و هيچ مركبي واجب الوجود نيست. امام(ع) اين فرض سوم را در كلامشان مطرح نكردند چون بطلان آن واضح بود.
خداوند متعال برهان تمانع را چنين بيان نموده است: « لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا ــــ اگر در آسمان و زمين بيش از يک خدا بود، آن دو(آسمان و زمين) فاسد مي شدند(ويران مي شدند.)».(الانبياء:22)
6ـ برهان فرجه
برهان فرجه که اوّلین بار توسّط امام صادق (ع) مطرح شده چنین است.
« ... ثُمَّ يَلْزَمُكَ إِنِ ادَّعَيْتَ اثْنَيْنِ فُرْجَةٌ مَا بَيْنَهُمَا حَتَّى يَكُونَا اثْنَيْنِ فَصَارَتِ الْفُرْجَةُ ثَالِثاً بَيْنَهُمَا قَدِيماً مَعَهُمَا فَيَلْزَمُكَ ثَلَاثَةٌ فَإِنِ ادَّعَيْتَ ثَلَاثَةً لَزِمَكَ مَا قُلْتَ فِي الِاثْنَيْنِ حَتَّى تَكُونَ بَيْنَهُمْ فُرْجَةٌ فَيَكُونُوا خَمْسَةً ثُمَّ يَتَنَاهَى فِي الْعَدَدِ إِلَى مَا لَا نِهَايَةَ لَهُ فِي الْكَثْرَة ... ــــــــ اگر ادعا كنى که قدیم ذاتی (واجب الوجود) دو تاست. بر تو لازم است فرجه ای ( وجه تمایزی) بين آنها قائل شوى تا دوگانگی آنها درست شود. و اگر قائل به فرجه شوی آن فرجه و وجه تمایز ، قديم سومى خواهد بود بين آن دو ؛ پس تو را سه قدیم لازم خواهد آمد. و اگر ادعاى سه قدیم كنى ، بر تو لازم شود آنچه در دو خدا گفتم كه بين آنها فرجه باشد ؛ بنا بر اين ، پنج قدیم مي شوند و به این ترتیب در شماره بالا مىرود و تعداد قدیم ذاتی بىنهايت مىشود.»(الكافي ،ج1 ،ص81 )
بیان ساده ی حدیث شریف:
1ــ دو گانگی فرع تمایز است. تا تمایزی نباشد دوگانگی معنی ندارد. لذا اگر دو واجب الوجود باشد ، لازم است که آن دو دارای وجه امتیازی باشند. یعنی حدّاقل باید چیزی در یکی از آن دو باشد که در دیگری نباشد تا تمایز حاصل شود و الّا هر دو عین هم و یگانه می شوند.
2ــ چون آن دو واجب الوجود ، قدیم ذاتی هستند ، پس تمایز آنها نیز قدیم است. پس این وجه تمایز نیز ــ که امری وجودی است ــ قدیم خواهد بود. پس روی هم سه قدیم ذاتی حاصل می شود.
3ــ خود این قدیم سوم (وجه تمایز) نیز باید وجه تمایزی با آن دو قدیم داشته باشد تا عین تک تک آنها نشود. پس یک وجه تمایز با اوّلی خواهد داشت و یک وجه تمایز با دومی. که این دو وجه تمایز جدید نیز به همان دلیل سابق باید قدیم باشند. پس تعداد قدما به پنج می رسد.
4 ــ خود این دو قدیم نیز باید با همدیگر و با سه قدیم قبلی تمایزی قدیم داشته باشند ؛ لذا تعداد قدما به نه عدد می رسد. و به این ترتیب مدام تعداد قدما افزایش می یابد.
5 ــ بنا بر این ، از فرض دو گانه بودن واجب الوجود ، بی نهایت بودن تعداد واجب الوجود لازم می آید. در حالی که ما فرض کردیم دو تاست. و این خلف فرض است. پس فرض اوّل (دو گانگی واجب الوجود) باطل بوده است.
نیز از تحقّق بی نهایت قدیم ذاتی لازم می آید که هر کدام آنها مقیّد به بی نهایت قید ممیّز باشند و تحقّق بی نهایت قید در یک موجود محال است. چون تحقّق وجود مقیّد به تعیّن قیدهای آن است و بی نهایت بودن در مقابل تعیّن داشتن است.
نظرات شما عزیزان: