طبق براهین عقلی خداوند متعال دائم الفیض بوده درای جود مطلق است و هیچگونه بخلی در ذات پاک او راه ندارد ؛ چرا که دائم الفیض نبودن و جود مطلق نداشتن و بخل در اعطاء وجود و کمال وجود ، با کمال مطلق بودن منافات دارد. لذا خدا به حکم آنکه کمال مطلق و خیر مطلق است به هر موجودی که ذاتاً امکان تحقّق داشته باشد وجود می دهد ؛ چون وجود عین خیریّت و عدم ، عین شرّیّت است ؛ پس وجود ، هر چند در مرتبه ی پایین باشد با نظر به ذاتش خیر است ، اگر چه در قیاس با وجود مرتبه ی بالاتر شرّ نسبی محسوب می شود. برای مثال حشره بودن نسبت به انسان بودن نقص بوده شرّ است ولی هر حشره ای به همان میزان که از وجود بهره دارد خیر می باشد ؛ کما اینکه هر انسانی نیز به اندازه ی بهره ی وجودی اش خیریّت دارد ؛ ولی آن انسانی که در رتبه ی انسانی پایینتر از انسان مومن قرار دارد شرّ و بد شمرده می شود . حتّی خود جهنّم نیز از آن جهت که بهره ای از وجود دارد خیر است لکن نسبت به بهشت که مرتبه ی بالای وجود است شرّ تلقّی می شود.
پس خدا با اینکه می دانست برخی انسانها به اختیار خود شرّ خواهند شد باز آنها را آفرید چون در حدّ ذاتشان خیریّت دارند و اگر آنها را نمی آفرید بخل بر خدا لازم می آمد. خود اهل جهنّم نیز اگرچه در عذابند ولی هیچگاه آرزوی عدم محض شدن نمی کنند ؛ چون عدم محض ، جهنّم مطلق است. لذا اهل جهنّم ، آرزوی خاک شدن می کنند ولی آرزوی عدم شدن ندارند. امّا اینکه آرزوی خاک بودن دارند از آن جهت است که خاک امری بالقوّه بوده می تواند دوباره مراحل تکامل را طیّ نموده به کمال مطلوب برسد. خود عذاب نیز در حقیقت امر عدمی یا اثر امر عدمی است ؛ برای مثال بیماری همان عدم اعتدال مزاج است ؛ یا غم و اندوه عدم نشاط و عدم ابتهاج روحی است ؛ یا خستگی و دلزدگی روحی ، ناشی از عدم تکاپو و رشد درونی است و ... .
پس خدا هر آنچه را که ذاتاً امکان وجود دارد می آفریند تا از فیض وجود بی بهره نماند ؛ چرا که ذات ممکن الوجود ، دائماً تقاضای وجود دارد و وجود ندادن به او ، با کمال محض بودن خدا و فیّاضیّت او منافات دارد. خداوند متعال حتّی به یک ویروس یا موجودات کوچکتر از آن نیز وجود می دهد چون در ذاتشان به همان میزان اندک ، وجود را تقاضا دارند.
البته اینجا ممکن است گفته شود که موجودات ، قبل از پیدایش ، عدم بودند ، و عدم هیچ تقاضایی ندارد. پاسخ داده می شود که عدم ، ممتنع الوجود بوده ، نقیض وجود است لذا محال است که وجود پیدا کند. ممکنات قبل از پیدایش نه وجود بودند و نه عدم ، بلکه ماهیّت بودند که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. برای مثال انسان بودن همان گونه که مساوی با وجود داشتن نیست ، مساوی با عدم بودن هم نیست. اگر انسان بودن ، مساوی با وجود داشتن بود پس همواره باید موجود می بود چون وجود عدم بردار نیست ؛ و اگر مساوی با عدم بود پس هیچگاه نباید موجود می شد چون عدم نیز وجود بردار نیست. از اینرو آن را ممکن الوجود می گویند ؛ چون هم امکان موجود شدن دارد هم امکان معدوم شدن. امّا خداوند متعال که وجود محض و عین وجود است ، عدم بردار نیست ؛ لذا واجب الوجود گفته می شود.
نظرات شما عزیزان: