پاسخ:
1ـ قدّ کوتاه علوم تجربی و دیوار بلند حقیقت.
اوّلاً مکانیک کوانتوم نظریّه ای بیش نبوده هر آن در معرض ابطال می باشد ؛ کما اینکه هر نظریّه ی علوم تجربی همین گونه بوده ، منطقاً یقین آور نیست. همانگونه که قانون جاذبه ی نیوتن ، که روزی قطعی تلقّی می شد ، توسّط نظریّه ی نسبیّت عامّ اینشتین ابطال گردید ، و مانند قانون ترکیب سرعتها ، که در فیزیک کلاسیک قطعی انگاشته می شد ، ولی با طرح نظریّه ی نسبیّت خاصّ اینشتین ابطال شد.
خود سامان دهندگان نظریّه ی مکانیک کوانتوم ، مثل آلبرت اینشتین و ورنر هایزنبرگ نیز در جملات متعدّدی اذعان داشته اند که نظریّات فیزیکی ، صرفاً مدلهایی ذهنی بوده لزوماً تطابق با واقعیّت ندارند. در سطور زیر به چند مورد از این اعترافات اشاره می شود.
ورنر هایزنبرگ: « فرمولهای ریاضی جدید ، دیگر خود طبیعت را توصیف نمی کنند ، بلکه بیانگر دانش ما از طبیعت هستند. ما مجبور شده ایم که توصیف طبیعت را که قرنها هدف واضح علوم دقیقه به حساب می آمد کنار بگذاریم. تنها چیزی که فعلاً می توانیم بگوییم این است که در حوزه ی فیزیک اتمی جدید ، این وضعیّت را قبول کرده ایم ؛ زیرا آن به حدّ کافی تجارب ما را توضیح می دهد. » (دیدگاههای فلسفی فیزیکدانان معاصر ، دکتر مهدی گلشنی ، ص34)
کمبل: « حوزه ی کار فیزیک ، مطالعه ی یک جهان خارجی نیست ؛ بلکه مطالعه ی بخشی از جهان داخلی تجارب است. و دلیلی وجود ندارد که ساختارهایی نظیر ... که ما وارد می کنیم تناظری با واقعیّت خارجی داشته باشند.» (همان)
ورنر هایزنبرگ: « هستی شناسی ماتریالیسم مبنی بر این توهّم است که ... واقعیّت مستقیم دنیای اطراف ما را می توان به حوزه ی اتمی تعمیم داد. امّا این تعمیم غیر ممکن است. اتمها شیء نیستند. » (همان ، ص 42)
آلبرت اینشتین: « این فرض که موج و ذرّه ، تنها اشکال ممکن مادّه هستند اختیاری است و چیزی تضمین نمی کند که در آینده صورتهای دیگر مادّه کشف نشوند. حدّ اکثر می توان گفت که تا این زمان نتوانسته ایم به بیش از این دست یابیم.» (همان ، ص73)
ثانیاً مستحضرید که در مکانیک کوانتوم صحبت از اصل عدم قطعیّت شده ، و جبر با قطعیّت سازگار است نه با عدم قطعیّت. هایزنبرگ و همفکران او ، که اعتقادی به خدا و ما وراء طبیعت ندارند ، اصل عدم قطعیّت را مساوی با تصادف گرفته و معتقد شده اند که در ابعاد زیر اتمی ، حرکات تصادفی بوده علّتی ندارند. امّا حکمای اسلامی که هر موجود مادّی را دارای نفس مجرّد (غیر مادّی ) و دارای حیات و شعور و اختیار می دانند ، ــ به فرض درستی اصل عدم قطعیّت ــ آن را ناشی از اختیار ذرّات زیر اتمی خواهند دانست نه تصادف کور. در منطق قرآن کریم نیز تک تک موجودات عالم ، دارای حیات و شعور و اختیار می باشند و حرکت تمام این موجودات اختیاری است ؛ لکن ما انسانها متوجّه اختیاری بودن آنها نیستیم.
« ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ ــــــ سپس به آفرينش آسمان پرداخت، در حالى كه آن دود بود ؛ به آن و به زمين گفت: «بیایید! خواه از روى رغبت و اطاعت و خواه با بی رغبتی و اكراه.» آنها گفتند: « ما از روى طاعت و رغبت مىآييم.» » (فصلت:11)
در این آیه به وضوح ملاحظه می شود که زمین و آسمان دارای اختیار بوده ، حرکاتشان با اختیار است آنهم اختیار همراه با رغبت ، نه اختیار اضطراری و اکراهی.
« تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُورا ــــــ آسمانهاى هفتگانه و زمين و كسانى كه در آنها هستند، همه تسبيح او مىگويند؛ و هر موجودى، تسبيح و حمد او مىگويد؛ ولى شما تسبيح آنها را نمىفهميد؛ او بردبار و آمرزنده است.» (الإسراء:44)
در این آیه ی شریفه نیز بر عبادت اختیاری تمام موجودات عالم ، اشاره شده ؛ چرا که تسبیح جبری اساساً معنی ندارد. اینکه کسی خودش خودش را تعریف و تمجید نموده و آن را ضبط نموده ، دوباره به آن گوش دهد ، حقیقتاً نمی شود تعریف ضبط صوت از او. طبق این آیه ، حتّی تک تک ذرّات وجود کفّار نیز تسبیح گوی خداست ؛ اگر چه او در مرتبه ی خود آگاهش منکر خداست.
« حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ــــــ (لشکر سلیمان (ع) حركت كردند) تا به سرزمين مورچگان رسيدند؛ مورچهاى گفت: « به لانههاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكنند در حالى كه نمىفهمند!» » (النمل:18)
ما انسانهای عادی ، نه تنها زمین و آسمان و کوه و سنگ و ... را موجوداتی فاقد شعور می پنداریم ، بلکه حتّی در حیوانی مثل مورچه نیز شعوری در این سطح نمی بینیم که بخواهد به همنوعان خود چنین سخنی بگوید. امّا قرآن کریم ، از این حقیقت گزارش می دهد. البته اهل عرفان نیز بر این حقیقت صحّه گذاشته و اعتراف نموده اند که آنچه قرآن کریم گفته با عین الیقین مشاهده نموده اند.
2ـ جبر ذاتاً محال است.
وقتی حکما و عرفا با براهین عقلی اثبات می کنند که جبر در عالم هستی محال است ؛ منظورشان این نیست که جبر ذاتاً ممکن است ، لکن تحقّق ندارد. بلکه منظورشان این است که جبر ذاتاً امری است محال و امکان تحقّق ندارد. لذا نه تنها انسان ، که تک تک ذرّات عالم خلقت دارای اختیار بوده بر اساس اختیارشان کار می کنند.
عرفا فرموده اند: وجود موجودات ــ نه ماهیّتشان که امری اعتباری و حدّ عدمی وجود است ــ مظاهر اسماء الهی می باشند. و خداوند متعال اسمی با عنوان المجبور ندارد تا مظهری در عالم داشته باشد. خداوند متعال مختار است و مخلوقات او نیز مظهر این اسم می باشند. لذا تک تک موجودات به حکم آنکه مظهر اسماء خدایند ، مختارند ؛ کما اینکه همه ی مخلوقات ، عالم و حیّ و قادر و سمیع و بصیر و ... می باشند. طبق مبانی عرفان نظری ، هر موجودی ، به تنهایی مظهر جمیع اسماء الهی است ، لکن به اندازه ی گستره ی وجودی خودش ؛ و البته از این اسماء ، برخی غالب و برخی دیگر مغلوبند.
امّا حکما فرموده اند: اختیار از اوصاف وجود است نه از اوصاف ماهیّت ؛ و الّا در خدا نمی توانست وجود داشته باشد. چون خداوند متعال وجود محضی است که ماهیّت ندارد. پس هر وجودی به اندازه ی گستره ی وجودیش از اختیار برخوردار می باشد ؛ و هیچ تفاوت ذاتی بین اختیار موجودات نیست ، مگر در شدّت و ضعف اختیار ؛ همانگونه که وجود در همه ی موجودات به یک معناست الّا اینکه شدّت آن در هر موجودی ، متفاوت از موجود دیگر می باشد. حتّی اختیار در خدا و غیر خدا نیز به یک معناست ، کما اینکه وجود نیز در خدا و غیر خدا ، یک معنی بیش ندارد. لکن باید توجّه داشت که اختیار خدا که عین وجود اوست ، نامحدود بوده ، اختیار وجوبی است ، اختیار مخلوقات نیز وصف ذاتی آنها بوده ، اختیار امکانی می باشد.
امّا اگر گفته شود که ما مثلاً در حرکت اعضاء درونی خود اختیار نداریم. گوییم: نفس آدمی دارای دو حیث خودآگاه و ناخودآگاه می باشد ؛ و این دو حیث هر کدام فاعل کارهای مربوط به خود می باشند ؛ و حرکت اعضاء درونی ما ، فعلِ حیثِ خودآگاه نفس ما نیست تا اختیار آن را به دست داشته باشد. حرکت اعضاء درونی ما ، فعل حیث ناخودآگاه نفس ما می باشند و با اختیار خود او نیز تدبیر می شوند. در باقی امور نیز همینطور است.
باید دانست که اختیار هر موجودی در حیطه ی فعل خودش معنی دارد. پس روشن است که انسان در غیر فعل خود نه مجبور است و نه مختار ؛ بلکه چنان افعالی فاعل خود را دارند و به اختیار فاعل خودشان واقع می شوند. وقتی کسی قادر به انجام کاری نیست ، این بدان معنا نیست که در آن مورد مجبور می باشد ؛ بلکه صرفاً بدین معناست که اختیار او در سلسله علل آن کار قرار ندارد یا آن کار علل ناقصه ی دیگری نیز دارد که هنوز محقّق نشده اند.
3ـ اینکه ساختار ژنتیکی ، زمان پيدايش يک انسان ، حلال زاده يا حرام زاده بودن او ، خانواده و اصل و نسب و جوّ حاکم بر محيط زيست شخص ، در شکل گيرِی شخصيّت او تا حدودی مؤثرند ، شکّی نیست ؛ ولی باید توجّه داشت که اینها ربطی به مختار یا مجبور بودن شخص ندارند. اینها همگی مربوط به شخص بودن یک انسان هستند و به ماهیّت انسانی او ربطی ندارند ، کجا رسد که در وجود بودن او مؤثّر باشند. و گفته شد که اختیار ، وصف وجود است نه وصف انسان (ماهیّت ) و شخصی از انسان. لذا اختیار در همگان وجود دارد ــ از الکترون و پروتون گرفته تا خداوند متعال ــ و حقیقت آن نیز تفاوتی در افراد ندارد ؛ و تنها شدّت و ضعف آن در موجودات متفاوت بوده ، تابع شدّت و ضعف وجودی آنهاست. پس همانگونه که بنده می توانم سیگار بکشم یا نکشم ، شما هم می توانید بکشید یا نکشید و هر فرد انسانی نیز همین گونه است. پس آنکه سیگار می کشد به اختیار خود می کشد و آن که نمی کشد ، باز به اختیار خود نمی کشد. کره ی زمین نیز می تواند در مدار خود گردش بکند یا نکند ، لکن او خیر خود را در آن می بیند که در آن مدار گردش کند و اختیار ، یعنی انتخاب خیر.
پس باید توجّه داشت که شرائط ژنتیکی و محیطی و امثال آنها صرفاً زمینه ی فعل را فراهم می کنند و تا اختیار انسان به کار نیفتد محال است فعل ارادی از او صادر شود. قرآن کریم ، حتّی برای اینکه این پندار باطل را اذهان مردمان بزداید ، فراتر از اِخبار عادی ، مثالهای عینی و تاریخی نیز ذکر می کند تا هر گونه شائبه ای را از اذهان مردم بزداید. قرآن کریم در آیه ی 28 غافر ، از مومن آل فرعون یاد می کند که اصل و نسب مشترک با فرعون و فرعونیان داشت و در محیط کفر نیز زندگی می نمود ، لکن به اختیار خود مومن گشته و منادی توحید شد. باز قرآن کریم در آیه ی 11 تحریم ، از آسیه ـ همسر فرعون ـ به عنوان الگوی مومنان یاد کرد که از حیث نسل از فرعونیان بود و در بدّترین جوّ اعتقادی زندگی می نمود ؛ ولی به اختیار خویش مومن گشته و از زنان برگزیده ی خدا شد و در این راه نیز به شهادت رسید.
تاریخ نیز از این نمونه ها فراوان به خاطر دارد. معاویة بن یزید ، فرزند یزید و وارث ژنهای او بود ولی با صراحت تمام جدّ و پدر خود را غاصب حقّ اهل بیت (ع) خواند و اندکی بعد به طرز مشکوکی مرد. گفته می شود معلّم او یک عالم شیعه بود. بنی امیّه هنگام دفن معاویة بن یزید ، همین معلّم شیعه را هم زنده در قبر او نهاده با او دفن نمودند. همینطور حرّ بن یزید ریاحی هیچگاه با اهل بیت(ع) نبود و آشنایی چندان با این خاندان نداشت ، لکن ملاحظه می فرمایید که چگونه با عنصر اختیار ، راه خود را 180 درجه عوض می کند ؛ و در مقابل ، عمر بن سعد ، فرزند سعد بن ابی وقّاص ، از اصحاب رسول خداست و از کودکی اهل بیت را می شناخت ؛ شمر نیز تا قبل از جنگ صفّین از یاران امیرالمومنین (ع) بود و در این جنگ به خوارج پیوست. باز قرآن کریم از فرزند نوح (ع) یاد می کند که از پاکترین نطفه ها و در بهترین محیطها رشد یافته بود ولی ناخلف گشته مغضوب خدا شد. یا جعفر کذّاب ، با اینکه فرزند امام هادی (ع) بود ولی فردی ناباب بود. برخی از یاران صادق رسول خدا نیز فرزندان سران کفر بودند. همچنین قرآن کریم از همسرحضرت لوط (ع) و همسر حضرت نوح (ع) یاد کرده و گفته است: « خداوند براى كسانى كه كافر شدهاند به همسر نوح و همسر لوط مثَل زده است ، آن دو تحت سرپرستى دو بنده از بندگان صالح ما بودند ، ولى به آن دو خيانت كردند و ارتباط با اين دو (پيامبر) سودى به حالشان نداشت ، و به آنها گفته شد: «وارد آتش شويد همراه كسانى كه وارد مىشوند » » (التحريم:10)
حاصل کلام اینکه عنصر اختیار در همه کس و در همه حال موجود است و هیچ شرائطی قادر نیست آن را خنثی نماید ؛ حتّی آنجایی که جان انسان در خطر است و شخص با مرگ مواجه می شود ، باز اختیار از انسان سلب نمی شود. لذا اگر کسی انسان را با تهدید به مرگ وادار به کاری می کند ، چنین نیست که او واقعاً مجبور شود. در چنین حالتی شخص ، برای گریز از مرگ طرف مقابل آن را اختیار می کند ؛ لکن اگر می خواست می توانست مرگ را برگزیند و تن به کاری که از او خواسته شده ندهد ؛ کما اینکه برخی انسانها چنین می کنند. اصحاب حضرت سیّد الشهدا ، یقین داشتند که کشته می شوند ولی باز تن به ذلّت ندادند و شهادت را اختیار نمودند. اینکه امام حسین (ع) مرگ با عزّت را بر زندگی با ذلّت ترجیح می دهد ، یعنی اختیار مرگ در مقابل ذلّت. می فرماید: « الْمَوْتُ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الْعَار ـــ مرگ از مرتكب شدن عار بهتر است.» و می فرماید: « موت في عز خير من حياة في ذل ـــ مرگ در حال عزّت بهتر از زندگی با ذلّت است» و باز می فرماید: « سأمضى فما بالموت عار على الفتى ـ اذا ما نوى خيرا و جاهد مسلما ــــــ من از دنيا می گذرم و مرگ براى جوانمرد عيب و عار نيست ؛ به شرطى كه نيّت او خير باشد و در حالى جهاد كند كه مسلمان باشد». اختیار از مادّه خیر است به معنی چیزی را خیر دیدن ؛ حال یکی مرگ را خیر خود می یابد و آن دیگری زندگی را. پس چنین نیست که اختیار کننده ی مرگ ، مجبور باشد ، بلکه او نیز مختار است لکن فعل او فعل اضطراری است نه اشتیاقی ؛ و اضطرار غیر از مجبور بودن است. فعل اختیاری بر دو گونه است: یا با میل و رغبت است یا با اکراه و بی میلی. لذا خداوند متعال که در آیه ی 11 فصّلت ، خطاب به زمین زمین آسمان می فرماید: « ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْها ـــ بیایید یا با طوع و رغبت یا با اکراه و بی میلی» ، مرادش اختیار و اجبار نیست ، بلکه مرادش اختیار اشتیاقی و اختیار اکراهی است. و البته آن دو پاسخ می دهند: « أَتَيْنا طائِعين ــ آمدیم با میل و رغبت».
4ـ امّا اینکه میل و اشتیاق درونی ، علّت افعال ارادی انسان می باشد ، شکّی نیست. یک فعل ارادی مثل نوشتن ، معلول حرکت برخی اعضاء بدن می باشد ؛ و حرکت آن اعضاء نیز معلول فرمان مغز می باشد ؛ و فرمان مغز ، معلول اراده و تصمیم نفس می باشد ؛ و اراده و تصمیم ، معلول میل و شوق نفس به نتیجه ی آن فعل می باشد. اگر کسی سیگار می کشد ، پس یک نحوه میل و کشش نسبت به آن در وجود خود احساس می کند ؛ و اگر دیگری سیگار نمی کشد ؛ چون چنین میلی را در خود نمی یابد. یا آن کسی که تا دیروز سیگاری بود ولی امروز آن را ترک می کند ، به این علّت است که میل به سلامتی در وجود او قویتر از میل به سیگار شده است ؛ لذا این میل شدید جلوی ظهور آن میل ضعیف را می گیرد.
از پرسش حضرت عالی به نظر می رسد که شما بزرگوار نیز تا اینجا با ما همراه هستید ؛ لکن شما چندین مرحله ی میانی را حذف نموده اید. حال این سوال مطرح می شود که خود این میل و اشتیاق درونی از کجا مایه گرفته است؟ چرا یک شخص میل به سیگار پیدا می کند و آنگاه آن را ترک می کند و دوباره آن را می کشد و دوباره ترک می کند؟ و ... . آیا این روند ، صرفاً اثر ژنها یا اثر محیط می باشد؟ اگر در وجود و افعال خودمان دقّت کنیم ، می بینیم که محیط نقش چندانی در این امور ندارد ؛ ژنها هم یا فعّالند یا غیر فعّال. پس این تردیدها و ترک و ارتکابهای پی در پی نمی تواند اثر آنها باشد. حال بگذریم از اینکه اساساً از نظر فلسفی ، ژنها و محیط ، صرفاً علّت قابلی هستند نه علّت فاعلی.
پس این میل و اشتیاق روحی و روانی نیز علّتی دارد و علّت آن ، از نظر حکما ، ترجیح خیر می باشد. یعنی شخص ابتدا نتیجه ی فعل را نسبت به وجود خود می سنجد ؛ اگر آن را خیر و کمال یکی از قوای وجودی خود ندید ، میلی هم نسبت به آن پیدا نمی کند ؛ امّا اگر آن را خیر و کمال یکی از قوای وجودی خود تشخیص داد ، آن را ترجیح می دهد و به محض ترجیح ، نسبت به آن میل پیدا می کند و به محض ایجاد میل ، اراده می کند و به محض اراده مغز فرمان می دهد و اعضاء به کار می افتند و کار انجام می شود. و اختیار در مقام فعل ، چیزی نیست جز همین سنجش و خیر دیدن کار و ترجیح دادن آن.
البته اختیار فعلی نیز علّتی دارد که عبارت است از تصوّر فعل از یک سو و ذات شخص از سوی دیگر ؛ و مراد از ذات شخص ، وجود اوست نه بدن او یا روحش. لذا افزون بر اختیار فعلی ، اختیاری ذاتی نیز وجود دارد که عین ذات و وجود خود شخص می باشد. امّا این اختیار ذاتی ، علّتی وراء علّت خود ذات ندارد ؛ چون چیزی غیر از ذات نیست. به تعبیر دیگر ، انسان وجود و ذات مختار است و اختیار عین ذات اوست ، نه وصفی زائد بر ذاتش. و علّت وجود انسان ، عین علّت اختیار اوست. و علّت وجود انسان خداست.
لذا انسان مختار است چون خدا او را مختار اراده نموده است و اراده ی خدا بی چون و چرا شدنی است.
برای مثال در علم ازلی خداوند مستور بود که ذاتی مختار به نام ابوجهل را خواهد آفرید و نیز در علم ازلی او مستور بود که او با اختیار خود با رسول خدا مخالفت خواهد نمود. پس یقیناً همان خواهد شد که در علم ازلی خداست ؛ یعنی ابوجهلی مختار پدید خواهد آمد و به اختیار خود با رسول خدا مخالفت خواهد نمود.
پس خدا به فعل ارادی انسان ، با وصف اختياري بودن آن علم دارد نه بدون آن وصف. چون فرض فعل ارادي بدون وصف اختياري بودن، مثل فرض چهارضلعي سه گوش یا مثل نامه ی محرمانه ی سرگشاده است ؛ نکته ي اصلي نيز همين جاست. به دو جمله ی زير توجّه فرماييد.
1ـ خدا هر شخصي را آفريده و از پيش مي داند که فلان شخص در فلان زمان چه کاري را انجام خواهد داد.
2ـ خدا هر شخصي را مختار آفريده و از پيش مي داند که فلان شخص در فلان زمان چه کاري را با اختيار خود انجام خواهد داد.
جمله ی اوّل اگر چه مشهور است ولی نادرست می باشد ؛ امّا جمله ی دوم کاملاً صحيح است. انسان از آن جهت که ذاتاً مختار آفريده شده است نمي تواند کار ارادي را بدون اختيار انجام دهد. لذا نمي توان وصف اختياري بودن را از فعل ارادي او حذف نمود ؛ همانگونه که زوجیّت را نمی توان از عدد چهار جدا کرد. علم پيشين خدا نيز به کار اختياري انسان تعلّق گرفته است نه به کار او صرف نظر از اختيارش. بنابراين ، در علم پيشين خدا ، مثلاً چيزي به نام «ابولهبِ کافر» یا « علی بن ابی طالب معصوم » وجود نداشت ؛ لذا چنين چيزي نيز خلق نشده و در عالم هستي وجود ندارد ؛ آنچه در علم خدا وجود داشته و دارد « ابولهبِ مختاراً کافر» و « علی بن ابی طالب مختاراً معصوم » است. لذا خدا هم «ابولهبِ به اختيار خود کافر» و « علی بن ابی طالب به اختیار خود معصوم » را آفريده است نه «ابولهبِ کافر» و « علی بن ابی طالب معصوم » را . بنا براين ، از علم پيشين خدا نسبت به کار آينده ي انسان جبري لازم نمي آيد. خدا مي دانست که ابولهب به اختيارش کافر خواهد شد، چنگيزخان مغول با اختيار خود جنايات عظيمي مرتکب خواهد شد ؛ و علی (ع) با اختیار خود ترک گناه خواهد نمود ؛ لذا ابولهب طبق علم تغيير ناپذير خدا، به اختيار خود کافر شد و چنگيزخان مغول مطابق علم خدا، همان جنايات را با اختيار خود انجام داد و علی (ع) نیز به اختیار خود ترک گناه کرد. امّا علم خدا باعث مجبور شدن آنها نشد؛ بلکه بر عکس ، چون در علم خدا ابولهب با اختيار خود کافر بود و چنگيزخان مغول با اختيار خود جنايتکار بود و علی (ع) با اختیار خود معصوم بود ، پس حتماً بايد ابولهب به اختيار خود کافر مي شد و چنگيزخان به اختيار خود جنايت مي کرد و علی (ع) به اختیار خود معصوم می بود. به عبارت ديگر انسان مجبور است که مختار باشد؛ و اين جبر، جبرِ در مقابل اختيار نيست بلکه جبر علّي و معلولي است که بر وجود اختيار تأکيد مي کند. جبرِ در مقابل اختيار محال است با اختيار جمع شود ولي اين جبر با اختيار جمع مي شود. پس انسان مختار است چون در علم خدا مختار بود؛ و اگر کاري مي کند به اختيار مي کند و اگر جهنّم يا بهشت مي رود به اختيار خود مي رود.
البته فراتر از این معنا ، سخن دیگری نیز در باب اختیار انسان وجود دارد که جای طرح آن عرفان نظری است و تا کسی دوره ی عالی فلسفه اسلامی را نگذرانده باشد توان فهم و هضم آن را نخواهد داشت.
نظرات شما عزیزان: