: بدأ به چه معناست؟
: بدأ به چه معناست؟


پرسشبدأ به چه معناست؟

پاسخ:
بداء در لغت یعنی ظاهر شدن امری بر کسی ؛ در مورد خدا نیز تغییر قضای الهی را بداء گفته اند از آن جهت که قضایی برداشته شده و قضایی جدید به جای آن ظاهر می گردد.البته برخی توهّم نموده اند که منظور شیعه از بداء این است که ـ معاذ الله ـ علم خدا تغییر می کند. حال آنکه اوّلاً منظور شیعه این نیست. ثانیاً این اعتقاد را شیعه از آیه 39 رعد گرفته است که می فرماید:« يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتاب‏ ــــ خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند؛ و امّ الكتاب نزد اوست»(الرعد:39). لذا برخلاف توهّم برخی برادران اهل سنّت ، شیعه این اعتقاد را از پیش خود نساخته ؛ بلکه از قرآن کریم گرفته است.
نظریة بداء در میان شیعیان ، در حقیقت برآیند سه آموزه ی پایه ای است ، که همگی افزون بر براهین عقلی شواهد قرآنی فراوانی نیز دارند. آن سه اعتقاد اساسی عبارتند از:

1
ـ اینکه اوّلاً خدا بر همه ی امور و رویدادها، از گذشته و حال و آینده ، آگاه است و چیزی از اندک و بسیار بر او پوشیده نیست ، تا با آگاهی از آن ، جهل پیشین وی بر طرف گردد. ثانیاً هر آنچه در علم ذاتی اوست محال است که تحقّق نیابد.
2
ـ اینکه خدا دائم الفیض بوده ، در حیطه ی عالم مادّه ، همواره دست در کار آفرینش دارد. انتقاد قرآن کریم در آیه 64 مائده ، از دیدگاه یهود که کار آفرینش را پایان یافته و خدا را فارغ از امرآفرینش می دانستند گواه روشن این اعتقاد می باشد.

3
ـ اینکه انسان مختار بوده ، اوّلاً حدّاقلّ بخشی از سرنوشت خود را با کارهای خوب یا بدش تعیین می کند ؛ یا به عبارت دیگر ، در نحوه زندگی دنیایی و اخروی انسان و اتّفاقاتی که برای او رخ می نماید ، عمل اختیاری او ، جزئی از علّت تامّه محسوب می شود. ثانیاً کار خوب و بد او بر کار جهان و رخدادهای طبیعی اثر می گذارد. « ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذيقَهُمْ بَعْضَ الَّذي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ » (الروم:41 )
بر این اساس ، شیعه معتقد است ، اگر چه علم ذاتی خدا تامّ و غیر قابل تغییر می باشد و آنچه در علم خداست عیناً تحقّق خواهد یافت ، در عین حال ، وضع آینده ی جهان و جامعه ی انسانی و برخی از رخدادها و نیز وضع آینده ی اشخاص ثابت نبوده هر لحظه در معرض تغییر می باشد. لذا چه بسا پیامبری طبق گزارش فرشتگان ، از آینده ی کسی خبر دهد ولی آن آینده برای او واقع نشود. چون انبیاء و فرشتگان به تمام مقدّرات الهی علم ندارند و تنها بخشی از آن را می دانند. لذا چه بسا آنها با نظر به عالم غیب ، از قضا و قدری خبر دهند ولی عواملی آن قضا و قدر را تغییر دهد. مثلاً پیشگویی می کنند که فلان شخص در فلان روز خواهد مرد ؛ ولی چنین نمی شود. در چنین حالتی وقتی آن پیامبر از خدا طلب می کند که راز این ماجرا را برایش بیان نماید ، به او خبر می دهند که مثلاً او صله رحم نمود یا صدقه داد ؛ و همین عمل او باعث شد که آن قضای الهی تبدیل به قضای دیگری شود. از این تغییر امور یا به عبارتی تغییر قضای الهی تعبیر می شود به بداء.
اینجاست که پرسیده می شود: اگر قضای الهی ، طبق علم ازلی و ابدی او حتمی و تغییر ناپذیر می باشد پس چگونه ممکن است آینده ی شخص یا پدیده ای تغییر نماید؟

پاسخ این است که قضا و قدر الهی بر دو گونه است ؛ قضا و قدر حتمی و قضا و قدر غیر حتمی و معلّق. قضا و قدر حتمی خدا ، مطابق با علم ذاتی او بوده وقوعش اجتناب ناپذیر و ضروری است. امّا قضا و قدر معلّق ، حکایتگر نظام علّی و معلولی عالم بوده بیان می کند که : اگر علّت فلان پدیده موجود شود ، خود آن نیز موجود می گردد ، در غیر این صورت معلول نیز محقّق نخواهد شد. بنا بر این ، قضا و قدر غیر حتمی ، همواره به صورت معلّق و مشروط است. لذا ما و حتّی فرشتگان و بسیاری از انبیاء و اولیاء که علم تامّ نداشته ، عین علم خدا نیستیم ، از تمام میلیاردها علل و موانع پدیده ها ، که اختیار انسان نیز یکی از آنهاست ، بی اطّلاع هستیم ، و با توجّه به علم ناقص خود چنین می پنداریم که علّت تامّه ی فلان پدیده موجود است لذا رخ خواهد داد ، ولی در عمل می بینیم که رخ نمی دهد. در اینجاست که می گوییم خدا تقدیر را دگرگون نمود ؛ در حالی که او تغییری در علم و خلقت خود نداده بلکه علم مخلوقات به تمام علل و موانع احاطه نداشته است.
برای مثال یک پیامبر الهی با نظر به عالم ملکوت متوجّه می شود که علّت مرگ فلان شخص ، در فلان روز محقّق خواهد شد ، لذا خبر می دهد که او در فلان روز خواهد مرد. لکن آن شخص با عمل اختیاری خود ، که آن هم در علم ذاتی خدا ملحوظ است و خدا می داند که هر کسی چه چیزی را اختیار خواهد نمود ، دست به کار خیری می زند و کار خیر او علّت اموری می شود و آن امور علّت امور دیگر قرار می گیرند و این روند با طیّ واسطه های زیادی در جهان می گردد تا به علّت مرگ او رسیده آن را دگرگون می کند ؛ و به این صورت با تغییر در علّت مرگ او ، زمان مرگ او نیز تغییر می کند. اینجاست که گفته می شود خدا سرنوشت شخص را تغییر داد ؛ چون تمام این سلسله ی علل و معلولها به دست او و طبق سنّت او عمل می کنند. امّا با نظر به علم ذاتی خدا ، هیچ تغییری در عالم رخ نداده است ؛ چون خدا از ازل می دانست که آن شخص ، فلان کار خیر را به اختیار خود انجام خواهد داد و آن کار علّت مرگ او را تغییر خواهد داد.
بر این اساس ، می توان گفت:
الف ـ اعتقاد به بداء ، در حقیقت اعتراف به این است که اوّلاً انسان موجودی است مختار ؛ و ثانیاً اختیار او نیز جزئی از قضا و قدر الهی است ؛ یعنی چون طبق علم ازلی خدا انسان موجودی است مختار پس او باید مختار باشد و محال است بتواند کار اختیاری خود را با اختیار انجام ندهد.
ب ـ همچنین اعتقاد به بداء ، اعتقاد به این است که اختیار انسان جزئی از علل پدیده های جهان می باشد ، لذا جهان به خاطر وجود انسان مختار در آن ، ذاتاً نمی تواند آینده ای ثابت داشته باشد. حتّی در علم ذاتی خدا نیز آینده ی جهان غیر ثابت است ، لکن علم خدا به این امر سیّال و غیر ثابت ، ثابت و تغییر ناپذیر می باشد. لذا از غیر ثابت بودن معلوم ، متغیّر بودن علم ذاتی خدا لازم نمی آید. همانگونه که شیء متحرّک ، در علم ما هم متحرّک است ، ولی علم ما به آن متحرّک ، متحرّک نیست.
ج ـ باز اعتقاد به بداء ، در حقیقت اعتراف به این است که مخلوقات احاطه به علم ذاتی خدا ندارند. لذا اعتقاد به بداء از بارزترین مصادیق اعتقاد به عظمت خدا و نامحدود بودن او و اظهار عجز و بندگی نسبت به اوست . از اینرو امام باقر وصادق (ع) فرمودند: « مَا عُبِدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِشَيْ‏ءٍ مِثْلِ الْبَدَاء ـــ خدای عزّ و جلّ با چیزی مثل بداء مورد پرستش واقع نشد.» ؛ و باز فرمودند: « مَا عُظِّمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِمِثْلِ الْبَدَاء ــــ خدای عزّ و جلّ با چیزی مثل بداء مورد تعظیم قرار نگرفته است. » (التوحيد للصدوق،ص332 و 333 )
د ـ همچنین این اعتقاد ، گواهی به اختیار تامّ خداوندی و شهادت به حقّانیّت لوح محو و اثبات می باشد که ذکرش در آیه 39 الرعد آمده است.
ذکر چند روایت در باب بداء که مؤیّد مطالب پیش گفته می باشند.
1
ـ امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَكْنُونٌ مَخْزُونٌ لَا يَعْلَمُهُ إِلَّا هُوَ مِنْ ذَلِكَ يَكُونُ الْبَدَاءُ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِيَاءَهُ وَ نَحْنُ نَعْلَمُه‏ ـــــ برای خدا دو مرتبه از علم است ؛ علمی مکنون و پنهان شده ، که جز او کسی آن را نمی داند ؛ و از این جهت است که بداء واقع می شود ؛ و علمی که آن را به ملائکه و رسل و انبیاء تعلیم نموده و ما آن را می دانیم.» (بحار الأنوار ، ج‏26 ،ص163)
2
ـ امام صادق (ع) فرمودند: « إِنَّ لِلَّهِ عِلْمَيْنِ عِلْمٌ مَبْذُولٌ وَ عِلْمٌ مَكْفُوفٌ فَأَمَّا الْمَبْذُولُ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْ‏ءٍ يَعْلَمُهُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّسُلُ إِلَّا وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ وَ أَمَّا الْمَكْفُوفُ فَهُوَ الَّذِي عِنْدَهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ إِذَا خَرَجَ نَفَذ ــــ برای خدا دو مرتبه از علم است ؛ علمی بذل شده و علمی نگه داشته شده ؛ امّا علم بذل شده ، پس چیزی نیست که خدا آن را تعلیم ملائکه و رسل نموده باشد مگر اینکه ما هم آن را می دانیم ؛ و امّا علم نگه داشته شده ، پس آن همان علمی است که در نزد خدا و در امّ الکتاب است ؛ هر گاه از آن خارج شد نافذ می شود.» (بحار الأنوار ، ج‏26 ،ص164)
3
ـ « عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع هَلْ يَكُونُ الْيَوْمَ شَيْ‏ءٌ لَمْ يَكُنْ فِي عِلْمِ اللَّهِ تَعَالَى بِالْأَمْسِ قَالَ لَا مَنْ قَالَ هَذَا فَأَخْزَاهُ اللَّهُ قُلْتُ أَ رَأَيْتَ مَا كَانَ وَ مَا هُوَ كَائِنٌ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَ لَيْسَ فِي عِلْمِ اللَّهِ قَالَ بَلَى قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْخَلْق‏ ــــ منصور بن حازم گفت از حضرت صادق (ع) سؤال كردم كه آيا مى‏شود كه امروز چيزى موجود شود كه ديروز در علم خدا نبوده باشد؟ حضرت فرمود نه ، هر كه اين سخن را بگويد خدا او را خوار و رسوا گرداند. عرض كردم : آیا آنچه بوده و آنچه خواهد بود تا روز قيامت همه در علم خدا نیست؟ فرمود بلى چنين است و چنين بود پيش از آنكه خلائق را بيافريند.» (التوحيد للصدوق ،ص 334 )

پس مخلص کلام در باب بداء این است که:
1
ـ خداوند متعال را یک اراده ی ازلی و ابدی بیش نیست. چرا که اراده ی خدا از دو حال بیرون نیست ؛ یا اراده ی او عین ذات اوست ؛ یا اراده ی او ، فعل اوست. بنا به فرض نخست ـ که نظر برخی حکماست ـ ، چون ذات خدا تعدد بردار نیست ؛ پس اراده ی او هم که عین ذات است ، تعدد برنمی دارد. بنا به فرض دوم نیز ـ که نظر برخی حکما و اکثر متکلّمین است ـ اراده ی خدا یکی بیش نتواند بود ؛ چرا که طبق قاعده ی فلسفی « الواحدُ لایَصدرُ عنهُ الّا الواحد » از علّت واحد ، جز معلول واحد صادر نمی شود.پس اراده و مشیّت خداوند واحد محض ، جز یکی نمی تواند باشد. آیات قرآن کریم نیز مؤیّد همین معنا می باشند ؛ چرا که فرمود: « إِنَّا كُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ ؛ وَ ما أَمْرُنا إِلاَّ واحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَر ــــ همانا ما هر چيزی را به اندازه آفريديم ؛ و امر ما نبود جز يکی ، همچون يک چشم بر هم زدن‏ »(القمر:49ـ50)
2
ـ اراده واحد حقّ تعالی بر کلّ هستی تعلّق گرفته ـ از ازل تا ابد ـ ؛ یعنی خداوند متعال به یک اراده ، تمام عالم هستی را ازل تا ابد اراده نموده است ؛ و متعلّق اراده ی او بی تردید محقّق است. پس از منظر الهی آینده و گذشته ای در کار نیست ؛ بلکه او همه ی عالم را از ازل تا ابد بالفعل خلق نموده ؛ و آینده برای ما آینده است که موجود زمانی هستیم. نسبت عالم به ما مثل نسبت یک فیلم سینمایی است نسبت به تماشگری که برای اوّلین بار آن فیلم را می بیند ؛ امّا خدا که کارگردان عالم است ، کلّ عالم را از ازل تا ابد می داند.
3
ـ بشر به خاطر محدودیّت وجودی که دارد ، معمولاً نمی تواند آن اراده ی واحد و متعلّقات آن را یکجا لحاظ نماید ـ مگر برای لحظاتی و به هنگام تفکّر عمیق عقلی ـ . لذا ما چنین می پنداریم که خدا برای ایجاد هر موجودی یک اراده ی مخصوص به آن می کند. از این اراده های جزئی اعتباری ، تعبیر می شود به تقدیرات جزئی خدا ؛ در مقابل آن اراده ی واحد که تقدیر کلّی خدا شمرده می شود.
پس ما چون محدودیم ، تا در این نظام مادّی و زمانی هستیم در بند این اعتبار خواهیم بود ؛ مگر آنکه در اثر سیر انفسی به مقام فناء فی الله برسیم و جز خدا و اراده ی واحد او هیچ نبینیم ؛ و از بند اعتبارات برهیم.
4
ـ تقدیرات جزئی ـ که به اعتبار ما انسانهاست ـ فی حدّ نفسه ، گاه تغییرناپذیرند و گاه تغییرپذیر ؛ یعنی برخی از آنها با وصف تغییرناپذیری متعلّق اراده ی جزئی خدا قرار گرفته اند ؛ و خدا از ازل اراده نموده که آنها غیرقابل تغییر باشند ؛ و برخی دیگر از ازل با وصف تغییرپذیری اراده شده اند ؛ لذا محال است که تغییر نکنند ؛ چون خدا آنها را متغیّر اراده نموده ؛ و اراده ی خدا شدنی است.
البته دقّت شود که به یک لحاظ ، هر دو مورد ، تغییرناپذیر می باشند ؛ چون امر تغییرپذیر نیز در تغییرپذیر بودن خود تغییرناپذیر است ؛ یعنی چون خدا تغییر آنها را اراده نموده ، لذا محال است که تغییر نکنند. پس در لوح محفوظ که علم تامّ خداست ، همه ی امور ـ اعمّ از تغییرپذیر و تغییر ناپذیر ـ با قطعیّت ثبت گشته اند.
این از نگاه کسی است که به لوح محفوظ راه دارد ؛ و دقیقاً می داند که چه واقع خواهد شد. امّا از نگاه بشر عادی ـ که به لوح محفوظ راه ندارد ـ چنین به نظر می رسد که برخی امور در معرض تغییرند و راهی هم ندارد که بداند چه امری تغییر خواهد نمود. به تعبیر دیگر بشر نمی داند که کدام واقعه با وصف تغییرپذیری اراده شده و چه پدیده ای با وصف تغییر ناپذیری اراده شده ؛ لذا گاه چنین می پندارد که حادثه ای تغییر نخواهد نمود ؛ ولی به ناگاه می بیند که تغییر کرد. مثلاً برخی اولیای الهی از راه علم به عالم ملکوت خبری غیبی می دهند ولی آن خبر واقع نمی شد ؛ در این حالت باز نظر به عالم ملکوت کرده و متوجّه می شوند که آن واقعه شرطی هم داشته که آنها ـ به سبب محدودیّت علم ـ از آن شرط غفلت نموده بودند. مثلاً خبر می دهند که فلانی در فلان روز خواهد مرد ولی نمی مرد. در این حالت می گویند: مقدّر بود او بمیرد به شرط آنکه صدقه ندهد ؛ پس چون او صدقه داد نمرد.
البته این از نگاه ماست که علم محدود داریم ؛ امّا در علم خدا مقدّر بود که او صدقه بدهد و نمیرد.
دار تکلیف بودن این عالم نیز از آن جهت است که ما علم به پشت پرده ی عالم نداریم ؛ و الّا تکلیف معنا نداشت.

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : سه شنبه 30 خرداد 1391
زمان : 9:1


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.