وجود خدا را چگونه مي توان اثبات کرد با توجه به اينکه برهان نظم و عليت رد شده اند؟
وجود خدا را چگونه مي توان اثبات کرد با توجه به اينکه برهان نظم و عليت رد شده اند؟


پرسش:وجود خدا را چگونه مي توان اثبات کرد با توجه به اينکه برهان نظم و عليت رد شده اند؟

پاسخ:

1ـ اگر مقصودتان از برهان علّیّت ، همان برهان وجوب و امکان است ، عرض می شود نه تنها این برهان رد نشده بلکه در نهایت صحّت و سلامت و صلابت تشریف دارد. امّا اگر برهانی غیر از این منظور است ، عرض می شود که حکمای اسلامی چنین برهانی را نمی شناسند.

2ـ از اصل علّیّت برداشتهای گوناگونی وجود دارد. یک برداشت همان است که حکمای عقل گرا ، از زمان سقراط و بلکه قبل از او بیان داشته اند و در هر زمانی این اصل روشنتر و روشنتر شده تا به حکمت متعالیه ی ملاصدرا رسیده و در این حکمت به اوج روشنی خود رسیده است. در این تقریر از اصل علّیّت ، استقراء تامّ یا ناقص هیچ نقشی ندارد و اصل علّیّت تماماً مساله ی فلسفی است و از حیطه ی بحث هر علم دیگری غیر از فلسفه ی عقلی خارج می باشد.

امّا تقریرات دیگری نیز از این اصل ، در اذهان غیر این سلسله از حکما وجود دارد که برخی از آنها شاید از طریق استقراء حاصل شده باشد. امّا باید توجّه داشت که حکمای اسلامی ، غیر از تقریر خودشان ـ که در دو کلاس و دو سطح حکمت مشائی و حکمت متعالیه مطرح می شود ـ  هیچ تقریر دیگری را به عنوان اصل علّیّت قبول نداشته ، همه ی آنها را اوهام اذهان سطحی نگر می دانند. پاره ای از این اوهام که به نام اصل علّیّت مطرح می شوند عبارتند از:

ـ هر حادثی (حادث زمانی) ، علّتی دارد.

ـ هر موجودی علّتی دارد.

ـ هر معلولی علّتی دارد.

ـ هر موجود وابسته ای محتاج علّت است.

جمله ی اوّل درست است امّا اصل علّیّت نیست. جمله ی دوم نیز باطل است ؛ چون موجود ، شامل خود وجود نیز می شود. پس اگر جمله ی دوم درست باشد ، باید بتوان گفت: « وجود ، وجود دهنده دارد » ؛ که بطلان این قضیّه آشکار است. چون وجود ، خودش وجود است و وجود دادن به وجود معنی ندارد. جمله ی سوم نیز مثل قضیّه ی « انسان ، انسان است » می باشد ؛ که اصطلاحاً توتولوژیک گفته می شود. چون معلول یعنی آنچه علّت دارد. جمله ی آخر نیز بیان دیگری از جمله ی سوم است. چون وجود وابسطه ، یعنی وجود وابسطه به علّت.

امّا تقریر مورد قبول حکمای اسلامی از اصل علّیّت چنین است: هر ممکن الوجودی ، در تحقّق خود محتاج علّت می باشد. یا هر ماهیّتی برای خروج خود از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم ، محتاج علّت است. یا هر وجود رابطی ، محتاج وجود مستقّل می باشد. یا هر مرتبه از وجود ، عین الرّبط است به مرتبه ی مافوق خود.

بنا بر این ، وقتی کسی مدّعی است که اصل علّیّت مخدوش است یا محدود به حوزه ی خاصّی از عالم است ، باید از او پرسید که منظورت از اصل علّیّت چیست؟ چون کلمه ی « اصل علّیّت » مشترک لفظی است و در اذهان همه ی افراد به یک معنا نیست. مردم عادی وقتی می گویند علّت ، اموری چون بنّا و نجّار را هم نسبت به ساختمان و میز علّت محسوب می کنند ؛ در حالی که حکما هیچگاه این امور را علّت حقیقی تلقّی نمی کنند. همچنین فیزیکدان می گوید: آهنربا علّت جذب آهن است یا حرارت ، علّت انبساط برخی اجسام می باشد. ولی حکیم نه آهنربا را علّت می داند و نه حرارت را ؛ چون مادّه ی مغناطیسی و حرارت هر دو ماهیّتند و علّت از سنخ وجود است نه از سنخ ماهیّت. لذا وجود حرارت و وجود آهنربا موجب وجود جذب و وجود انبساط است و خود حرارت و آهنربا علّت مجازی هستند البته به مجاز عقلی ؛ کما اینکه انبساط و جذب نیز معلول مجازی می باشند. همچنین فیزیکدان می گوید: جریان الکترونها علّت نور لامپ برق است ، ولی حکیم می گوید: جریان الکترونها علّت انتشار نور است نه علّت خود نور. چون جریان و انتشار ، هر دو از سنخ حرکت می باشند و حرکت جزء ماهیّات نیست بلکه از سنخ وجود می باشد. از همینجا می توان دریافت که تا چه اندازه فاصله ی فکری وجود دارد بین یک حکیم و یک فیزیکدان. 

3ـ طبق بیانی که از اصل علّیت در فلسفه ی اسلامی وجود دارد ، اصل علّیّت نه تنها از راه تعقّل عقلی ثابت است بلکه انکار آن نیز موجب اثباتش می شود . چون هر کس بخواهد این اصل را انکار نماید از دو حال خارج نیست ؛ یا با استدلال آن را نفی می کند یا بی استدلال. اگر بی استدلال ردّ می کند که ردّ او ارزشی ندارد ؛ امّا اگر بر نفی این اصل ، دلیل اقامه می کند ، پس یقیناً اصل علّیّت را قبول دارد. چون بدون قبول این اصل ، اقامه ی دلیل بی معنی است. هر استدلالی تشکیل می شود از یک سری مقدّمات و یک نتیجه  ؛ پس وقتی کسی استدلال می کند منظورش این است که از این مقدّمات فقط و فقط همین نتیجه گرفته می شود و محال است از این مقدّمات نقیض این نتیجه گرفته شود. و معنی این مطلب آن است که بین مقدّمات یک استدلال و نتیجه ی آن ، رابطه ی ضروری وجود دارد. و علّیّت در نمود دنیایی آن همین رابطه ی ضروری بین دو امر می باشد. پس اگر کسی اصل علّیّت را انکار نمود ، حقّ ندارد مدّعی شود که از فلان مقدّمات ، فقط و فقط فلان نتیجه گرفته می شود و نقیض آن نتیجه را نمی توان از آن مقدّمات گرفت. و این یعنی خوانده شدن فاتحه ی هر استدلالی و بلکه یعنی تعطیل علم از اساس خود.

ان شاء الله در ادامه مطالبی در خصوص رابطه ی وجود و ماهیّت و ملاک نیاز به علّت تقدیم حضرت عالی خواهد شد که حقیقت اصل علّیّت را برای حضرت عالی روشنتر خواهد نمود. آنگاه ملاحظه خواهید نمود که آنچه مدّعیان ردّ اصل علّیّت پنداشته اند با آنچه حکما می گویند ، فاصله اش از قعر زمین است تا عرش برین ؛ و خواهید یافت که تا چه اندازه اینان از آنچه حکما گفته اند بیگانه و بی خبرند.

4ـ امّا در خصوص برهان نظم ، عرض می شود که برهان نظم تقریراتی دارد که برخی تقریرات آن برای عوام مردم طرّاحی شده است ؛ لذا روشن است که سطح پایین خواهد بود. افرادی هم که بر این برهان اشکال کرده اند ، همین برهان را مورد هجمه قرار داده اند تا سطوح پایین جامعه را از داشتن برهان بر وجود خدا خلع صلاح کنند. امّا تقریرات فنّی این برهان چنان محکم است که مو لای درزش نمی رود. در مطلبی که در ادامه تقدیم حضور خواهد شد. بیان فنّی متوسّط این برهان را تقدیم حضور خواهیم نمود که بسیاری از شبهات برهان نظم بر آن کارگر نیستند. البته بیان فنّی تر از آن نیز وجود دارد که فهمش ، محتاج دانستن پاره ای مقدّمات فلسفی است.

5 ـ خدا کیست؟ و براهین اثبات وجودش کدام است؟

ــ سطوح مختلف تصوّر خدا
الف ـ ابتدایی ترین فهمی كه خداباوران از خدا دارند ، تصویر
خدای خالق و ایجاد كننده است ؛ خدایی كه وجودش بر اساس ساده ترین براهین ، یعنی برهان حدوث قابل است. هر انسان خالی الذهنی ، كه ذهنش آلوده به شبهات نگشته ، وقتی به موجودات مورد درك خود نظر می كند در می یابد كه این موجودات حادث و نوظهور می باشند ؛ یعنی زمانی نبودند و اكنون هست شده اند. از طرفی عقل حكم می كند كه هیچ موجود حادث و نوپدیدی نمی تواند سرخود به وجود آید ، بلكه حتماً مُحدِث و پدیدآورنده ای می خواهد. پس این موجودات حادث و نوپدید ، مُحدِث و پدید آورنده ای دارند كه خداباوران این پدید آورنده را خدا می نامند. این برهان ، ساده ترین دلیلی است كه هر صاحب عقلی آن را می فهمد و می داند ؛ البته ممكن است بسیاری افراد از بیان این برهان در قالب كلمات ناتوان باشند ولی این ناتوانی عملی دلیل بر ندانستن نیست.
ب ـ یك مرتبه بالاتر از این تصویر از خدا ، تصویر خدای خالقی است بعد از
خلق عالم ، آن را به حال خود رها نكرده بلكه گردش عالم را هم در اختیار دارد. كسانی كه خدا را اینگونه تصوّر می كنند افزون بر برهان حدوث از برهان حركت نیز برای اثبات وجود او بهر برده برده چنین استدلال می كنند كه: خورشید و ماه و ستارگان و كهكشانها و دیگر موجودات عالم و در كلّ همه عالم مادّه در حركت و تكاپو است ؛ و هر حركتی مُحَرّك (حركت دهنده) می خواهد. پس این عالم ، حركت دهنده ای دارد كه خداباوران نام او را خدا نهاده اند.
پ ـ تصویر عمیقتر و كاملتر از دو تصویر پیشین ، تصویر خدای
خالق و گردانده ای است كه ناظم هستی نیز می باشد و دارای علم و حكمت بی مانندی است. كسانی كه چنین دریافتی از خدا دارند افزون بر دو برهان سابق ، از برهان نظم نیز برای اثبات وجود وی كمك گرفته می گویند:جهان پدیده ها با این همه گوناگونی موجودات و حركات ، دارای هماهنگی و نظم حیرت آوری است كه نظمهای پدید آمده توسّط دانشمندان و نوابغ بشری در مقابل آن هیچ بوده و تنها اقتباس بسیار ناقصی از آن نظم شگرف است. و هر نظمی نیازمند ناظمی عالم و حكیم است. پس عالم با نظمی چنین عظیم و شگرف یقیناً ناظمی بسیار عالم و حكیم دارد كه در فرهنگ خداباوران ، خدا نامیده می شود.
ت ـ
تصویر عمیقتر و دقیقتر از تصویر خدای ناظم و عالم و حكیم ، تصویر خدایی است كه كمال مطلق ، علم مطلق ، قدرت مطلق ، حیات مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق و ... است. خدایی با این وی‍‍ژگی ها برای كسانی است كه خود را به نیكی شناخته و از مجرای وجود خویش خدا را یافته اند. اینان وقتی به خود نظر می كنند می یابند كه با تمام وجود عاشق كمال مطلق ، علم مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق ، قدرت مطلق و ... می باشند ؛ لذا هر چه علم و قدرت و زیبایی و ... داشته باشند باز میل به بیشتر از آن دارند ؛ اینان در می یابند كه از عمق وجودشان عاشق علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق هستند و به كمتر از مطلق راضی نمی شوند. از اینجا می فهمند كه پس علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق در عالم هستی وجود دارد ؛ چون عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین و راست و چپ ، دو مفهوم متضائف هستند كه وجود یكی بدون دیگری ممكن نیست. اگر بالایی هست پس پایینی نیز وجود دارد ؛ طرف راست بدون طرف چپ معنی ندارد ؛ عاشق نیز بدون معشوق نمی توان وجود داشته باشد. بنا بر این اگر علم و كمال و قدرت و حیات و زیبایی مطلق ، معشوق ماست و ما عاشق این امور هستیم ، پس این امور یقیناً وجود دارند چون عشق ما به این امور بالفعل موجود است. و چون وجود دو یا چند نامحدود ممكن نیست لذا همه ی این اوصاف نامحدود باید اوصاف یك وجود نامحدود باشند كه خدا نامیده می شود.
ث ـ
تصویر آخر از خدا ،تصویر خدای واجب الوجود می باشد كه خود دارای سطوح چندگانه ای است كه پرداختن به تك تك این سطوح نیازمند مقاله ای بسیار طولانی است لذا در ادامه ای بحث تنها به حدّ متوسّطی از این تصویر می پردازیم.

ـــ تصوّر خدا از منظر حكما
برای ورود به اصل این بحث نیاز به مباحث فلسفی مقدّماتی و نسبتاً سنگینی
است كه چاره ای جز طرح آنها نیست ؛ لكن سعی می شود این مباحث همراه با مثال و در سطح پایینی مطرح شوند.

 

ـ وجود و ماهیت

انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت، ستاره، آب، عقل، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند ؛ یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ، ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ؛ لذا صحیح است که برای همه ی موارد یاد شدهد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد؛ چرا که این موجودات، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجودِ درخت عین خودِ درخت، و وجودِ عقل عین خودِ عقل بود نمی شد گفت: درخت و عقل وجود دارند ؛ چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این، فلاسفه بین « وجود » و اموری مثل درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند، تفاوت قائل شده، این امور را ماهیت(چیستی) موجودات نامیدند ؛ و از وجود آنها تعبیر به هستی نموده اند.

 

ـ واجب الوجود و ممکن الوجود

انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ، دیو، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت، انسان، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد ؛ مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده، ممکن الوجود هستند؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر، برای هر ماهیّتی، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.

امّا برعکس ماهیّات، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبودِ وجود، تناقض لازم می آید؛ چرا که وجود، نقیض عدم است؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلتِ وجود ، مفهومی به نام « وجوب» را انتزاع نموده اند. بنا بر این، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیت است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ همانگونه که عدم نیز وجودبردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیت است. چرا که ماهیت، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.

حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجودِ محض، صرف، خالص و بدون ماهیت (نامحدود)؛ که واژه ی واجب الوجود، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.

 

ــ ملاک احتیاج به علّت

از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم ، یکسان است. پس تا وجود به ماهیت اعطا نشده موجود نخواهد شد. بنا بر این، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) ، علّت احتیاج به علّت است؛ و کار علّت، وجود دادن به ماهیت و خارج نمودن او از حالت خنثی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیت وجود دهد؟ روشن است که ماهیات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ؛ چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد ، خودِ وجود است؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود: پس به خودِ وجود، چه کسی وجود داده است؟ چون وجود ، خودش وجود است ؛ و وجود دادن به وجود معنی ندارد. پس خدا که همان وجود است وجود دهنده نمی خواهد ؛ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند ؛ یعنی ماهیاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. به عبارت دیگر ، با توجّه به ذاتشان نه وجودند و نه عدم ، پس اگر جناب وجود (خدا) به آنها عنایت نمود موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود. برای مثال انسان بودن ـ که یک ماهیّت است ـ نه مساوی با وجود است نه مساوی با عدم ؛ اگر انسان بودن مساوی با وجود بودن بود ، پس از ازل تا ابد باید موجود می بود ؛ چون وجود ، عدم بردار نیست ؛ و اگر انسان بودن مساوی با عدم بودن بود ، باید هیچگاه موجود نمی شد ؛ چون عدم نیز وجود بردار نیست. پس انسان بودن نه مساوی با وجود بودن است نه مساوی با عدم بودن. بنا بر این تا اراده و خواست حضرت وجود به انسان تعلّق نگیرد وجود نمی یابد. بنا بر این در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است؛ درخت وجود است و ... ، بلکه باید گفت: انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ و ... . و چون وجود به صورت محض همان خداست ؛ لذا « انسان وجود دارد » یعنی « انسان خدا دارد».

حاصل کلام اینکه: ممکن الوجود یعنی آنچه که با توجّهِ وجود موجود می شود و بدون توجّه او معدوم است. به تعبیر دیگر ، ممکن الوجودها ، کمالات وجودی خود وجودند در مقام ظهور ، و جدا از او چیزی نیستند.  امّا واجب الوجود ، خودِ وجود بوده ، عین وجوب و عین ضرورت است و چرا و چگونه بردار نیست. لذا منطقی نیست که پرسیده شود: چرا خدا باید وجود داشته باشد؟ یا خدا چگونه موجودی است؟ 

 

پس خدا همواره با ماست و محال است بتوانیم بی خدا موجود باشیم. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ  ــــــ او با شماست هر جا که باشید و خداوندبه آنچه می کنید بیناست» (الحدید:4) و فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ـــــــ خداوند نور آسمانها و زمین است ... .»(نور:35) ؛ یعنی همان گونه که بدون نور ،اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر می شوند ، خدا نیز آن وجودی است ماهیّتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود می دهد. حتّی خودِ نور نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت ؛ لذا در برخی دعاهای اهل بیت (ع) خطاب به خداوند متعال گفته می شود: «... یا نُورَ النُّورِ یا نُورَ كُلِّ نُور... ـــــ ای نور نور ، ای نور هر نوری ! ... » (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306) 

 

بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «... هُوَ فِی الْأَشْیاءِ عَلَى غَیرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیرِ مُبَاینَةٍ ... دَاخِلٌ فِی الْأَشْیاءِ لَا كَشَی‏ءٍ فِی شَی‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَی‏ءٍ مِنْ شَی‏ء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛‌ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر.

همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107)

برای توضیح بیشتر این حقیقت شگفت امید است ذکر دو مثال راهگشا باشد.

ـ مثال نخست:

اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و ... هستند. موج و قطره و دریا و حباب و ... آب نیستند بکله قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و ... ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و ... ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است. لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است. به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حس و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجوداند و نه خودِ آن.

در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و ... دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد.

ـ مثال دوم:

اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن آن صور ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند.

در این مثال شگفت ، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و اراده. رابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین می باشد.

حال قضاوت فرماید که منکرین وجود خدا ، چنین خدایی را مدّ نظر دارند؟ و آیا وجود چنین خدایی را انکار می کنند؟ یا پدر آسمانی و خدای ابَر انسان مسیحیان را انکار می کنند که در بالای آسمان نشسته و مشغول ادراه ی عالم است؟! حال خود قضاوت فرمایید که اساساً وجود چنین خدایی قابل انکار هست یا نه؟ و آیا وجود چنین خدایی روشن و بدیهی است یا نیازمند اثبات می باشد؟ اگر کسی بتواند چنین خدایی را تصوّر نماید ، با تمام وجود می یابد که برای اثبات وجود او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « كَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیكَ أَ یكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیكَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَی‏ءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَی‏ءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی كُلِّ شَی‏ءٍ فَرَأَیتُكَ ظَاهِراً فِی كُلِّ شَی‏ءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَی‏ءٍ. ــــــــ  خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدان چه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! كى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی كه به سوی تو ره نماید؟! كى دور شدى تا آثار تو كسى را به تو رساند؟!  كور باد دیده‏اى كه تو را نبیند با اینكه تو پیوسته دیده‏بان او هستى! و زیان به دست آورد بنده‏اى كه بهره‏اى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد.  و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تو یى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج‏64 ،ص142)

ــ براهین اثبات وجود خدا

ــ اقسام برهان

براهین به طور کلّی بر سه قسمند.

1) برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند.

2) برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد.

3) برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند.

ــ اقسام خداجویان.

طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند:

1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه ی استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند.

2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.

3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند.

4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند.

5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است.

بر این اساس ، براهینی که در این مقاله ، به اجمال ذکر می شوند ، متناسب با سطوح خداجویان ، در چهار سطح خواهند بود. در بین این براهین برهانی که باید بیشتر مورد توجّه حضرت عالی واقع شود ، برهان وجوب و امکان می باشد که منکرین وجود خدا شبهه ی قابل توجّهی در مورد آن ندارند.

ــ برهان نظم.

1ـ جهان دارای نظم است. 2ـ هر نظمی ناظمی دارد. 3ـ پس این جهان ناظمی دارد.

مقدّمه ی اوّل این برهان ، قضیّه ای حسّی تجربی است که با پیشرفت علوم ، یقینی بودن آن نیز روز به روز افزایش می یابد. مقدّمه ی دوم نیز برای اکثر مردم روشن است.

ــ برهان نظم ، را با اسلوبی جدید و بدون تکیه بر نظم کلّی جهان نیز می توان اقامه نمود ، که در آن نیازی به اثبات نظم کلّ جهان نیست ، بلکه نظم یک موجود مثل نظم بدن خود شخص برای اقامه ی این برهان کافی است.

ــ بیان فنّی برهان نظم

1ـ شکّی نیست که من به عنوان یک مجموعه ی منظّم وجود دارم .

2ـ هر نظمی ن

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






نویسنده : سجاد حسینی فهرجی وسید علی حسینی فهرجی
تاریخ : جمعه 2 تير 1391
زمان : 10:47


.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.