پرسش:تصديق بدون تصور ممكن نيست پس اگر ما مي خواهيم خدا را تصديق كنيم بايد قبل از آن او را تصور كنيم تا با توجه به آن تصور، وجود خدا را تصديق كنيم. مي خواستم بدانم كه ما چگونه خدا را تصور مي كنيم؟ هويت ذات و اكتناه صفات ذات كه آن هم عين ذات است را هيچ كسي نمي تواند به آن دست پيدا كند حتي انبيا و ائمه(ع). اين دو منطقه، به تعبير آيت الله جوادي آملي منطقه ممنوعه است و ذهن هيچ انساني را راه به آن نيست. ذهن و فكر ما در منطقه وجه الله و فيض و ظهور حق، مي تواند شناخت پيدا كند و لاغير.
موجودات اين عالم يك ماهيت در ذهن دارند و يك ماهيت هم در خارج. به عنوان مثال درخت يك و جود خارجي دارد و يك مفهومي هم به نام درخت در ذهن ما وجود دارد. اما خداوند كه حقيقت نامتناهي است و بسيط محض است به هيچ عنوان به ذهن نميايد و با اين اوصاف نمي توان خدا را تصور كرد و مفهومي از او در ذهن ساخت.
خداوند وجود خارجي مانند انسانها و حيوانات و جمادات و نباتات ندارد. اگر ما مفهومي از خدا در ذهن بسازيم و آن را الله بدانيم، شرك مي شود چون خدا را تصور كرده ايم و او را محدود كرده ايم و فكر كرده ايم كه آن مفهومي كه در ذهن ما هست، خداست، در حالي كه عين ذات خدا هيچگاه به ذهن نميايد. و ما خدا را به گونه اي تصور كرده ايم كه آنگونه نيست و حقيقت ندارد.
برخي مي گويند با توجه به آثاري كه خداوند در جهان خلقت دارد پي به وجود او مي بريم و به وسيله اين آثار او را تصديق مي كنيم. ولي در هر صورت ما بايد مفهومي از خدا در ذهن خود بسازيم؛ آثار خدا را هم كه مشاهده ميكنيم باز بايد مفهومي از خالق آن آثار در ذهن داشته باشيم تا وجود او را تصديق كنيم. ولي اشكال اينجاست كه وقتي مفهومي از خداوند، با توجه به تعريفي كه از خدا در ذهنمان ساخته ايم ، بسازيم، در اصل او را محدود كرده ايم. چون عين ذات خدا هيچ گاه به ذهن نميايد.
هر انساني كه به خداوند اعتقاد دارد او را به گونه اي در ذهنش تصور ميكند. و اين امكان بسيار زياد است كه خدايي كه در ذهن ديگري است با خدايي كه در ذهن من است فرق داشته باشد، با اينكه هر دو مسلمان باشيم و شيعه اثني عشري. با اين اوصاف به تعداد انسانهايي كه بر روي كره زمين هستند و به خدا اعتقاد دارند، تصور از خدا وجود خواهد داشت. چون خدا يك وجود خارجي مشخص و معين و محدود در مكان و زمان نيست كه همه برداشت يكساني از او داشته باشند. آيا اين نوعي شرك كه خود انسان هم متوجه ان نمي شود نيست كه هر كسي خدا را با اوصافي كه در ذهنش ساخته محدود كرده.
انسان با فكر و علم بسيار محدود خود چگونه ميتواند حقيقتي نامتناهي را تصور كند. اصلا اين امر شدني است؟ و اگر نميتوان خدا را تصور كرد پس چگونه مي توان وجود او را تصديق كرد.
اين كه اين عالم خالقي دارد و تمام امور به دست حكمت و تدبيراوست از ديد من بديهي و مسلم است ولي ميخواهم بدانم كه چگونه بايد خدا را كه حقيقتي نامتناهي است تصور كنيم؟ و يا اصلا چگونه مي شود حقيقتي نا متناهي را تصور كرد. اصلا اين امكان هست يا امكان تصور خدا امري غير ممكن است.
آيا جملاتي كه در بالا گفتم درست است يا فرضيات من اشتباه هستند.
البته هر كسي به اندازه خودش خدا را مي شناسد. آب دريا را اگر نتوان كشيد، هم به قدر تشنگي بايد چشيد
اما شناخت بدون تصور واقعي از خداوند گونه ممكن است.
مي دانم براي فهم اين مطالب بايد يك عمر (شايد 60 سال) وقت و جديت و تلاش مستمر گذاشت و تمام كتب مربوطه را خواند و نفس خود را تزكيه كرد. و در ضمن بايد توفيقات خداوند نيزعايد انسان شود تا شايد برخي از اين مطالب را بفهمد.
به خودم ميگويم مني كه در فهم به وجود آمدن يك علف هرز از زير خاك مانده ام و تا آخر عمرم هم نمي توانم به آن دست يابم چگونه ميتوانم خدا را درك كنم و او را بشناسم.
ولي به هر حال انسان كنجكاو است و مي خواهد بداند و بداند و بداند. اگر عمق و اصل مطلب نشد حداقل سطح مطلب را درك كند و به خيال خود، خود را عالم بداند. در حالي كه در دلش ميداند كه هيچ علمي كسب نكرده. علم بايد از درون بجوشد. به تعبير آيت الله جوادي آملي، علمي كه انسان را به گريه نيندازد علم نيست و تمام علوم اسلامي هستند و ما علم غير اسلامي نداريم. بيشتر چيزهايي كه ما از آن به عنوان علم تعبير مي كنيم چيزي جز محفوظات نيستند. محفوظات با كهولت سن فراموش مي شوند. ولي علم واقعي در جان آدمي ريشه مي كند و با پيري هم از بين نخواهد رفت و همواره همراه انسان است. به هر حال اين سوالي بود كه ذهن مرا مشغول كرده بود.
پاسخ:
با عرض سلام و تبریک به سبب چنین اشتغال عقلی مبارکی ، عرض می شود: همانگونه که خود حضرت عالی در انتهای پرسش مطرح نموده اید ، فهم و هضم این گونه مباحث ، حقیقتاً عمری زمان می خواهد ؛ بلکه اساساً آدمی را در این جهان شغلی غیر از فهم حضوری و حصولی این حقایق نیست. لذا فرمود:« اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذي خَلَقَ (1) خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ (3) الَّذي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ » و فرمود: «الرَّحْمنُ (1) عَلَّمَ الْقُرْآنَ (2) خَلَقَ الْإِنْسانَ (3)عَلَّمَهُ الْبَيانَ »
در این اندیشه فرمایید که چه ربطی است بین نزول قرآن و خلق انسان و تعلیم او ؛ و چه ارتباطی است بین الرحمن و تعلیم قرآن و خلقت انسان و تعلیم بیان؟ چرا اوّل اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ و بعد از آن خَلَقَ الْإِنْسانَ و دوباره اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ و ... ؟ و چرا ابتدا الرَّحْمن سپس عَلَّمَ الْقُرْآنَ و بعد از آن خَلَقَ الْإِنْسانَ و سپس عَلَّمَهُ الْبَيانَ؟
مطالب بعدی را مطالعه فرموده آنگاه دوباره در این آیات تفکّر و تدبّر فرمایید.
اجمال مطلب آنکه:
الله ـ که جامع کمالات می باشد ـ تعلیم می دهد ، تعلیمش در قالب خلق انسان ظهور می یابد ؛ « إِنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْقَلَمُ فَقَالَ لَهُ اُكْتُبْ فَجَرَى فِي تِلْكَ السَّاعَةِ بِمَا هُوَ كَائِن » (بحار الأنوار ، ج54 ،ص313 ) ؛ و آنگاه طبق قاعده ی قرآنی« وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم ــ و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست ؛ و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معیّن» (الحجر:21) ، انسان از عالم اسماء الله به عالم مادّه تنزّل نمود ؛ و فهم و بیان حاصل گردید ؛ و آنچه آدمی به عین وجودش تعلیم شده بود ، به مفهوم و بیان یادآوری نمود ؛ و بساط معارف الهی گسترده شد. و انبیاء (ع) به عنوان انسانهای بالفعل شده ، آمدند تا آن دخائر موجود را از دل انسانها بیرون بکشند ؛ « وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُون ـــ ما نازل نمودیم بر تو ذکر را ( یادآوری را ) تا روشن سازی برای مردم آنچه را که نازل شده است بسوی آنها ؛ شاید که تفکّر نمایند. »(النحل:44) ؛ قرآن همان انسان کتبی است که آمده تا خود انسان را که در قوس نزول تنزّل یافته به خودش یادآوری نماید ؛ تا آنچه را که به علم حضوری در باطن خویش دارند ، در مقام فکر و نظر ، ظاهر سازند. دین ـ که لبّ آن شناخت خداست ـ چیزی جز همان فطرت و سرشت خود آدمی نیست ؛ « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُون ـــــ پس روى خود را متوجّه دین خالص پروردگار كن! همان فطرت الله كه خداوند ،انسانها را بر آن سرشته است ؛ دگرگونى در آفرينش الله نيست؛ اين است دین استوار؛ ولى اكثر مردم نمىدانند. » (الروم:30) ؛ پس « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » (إبراهيم:10)
1ـ فرموده اید: « تصديق بدون تصور ممكن نيست »
این سخن به به نحو مطلق درست نیست. این سخن جایی درست است که مرادمان از تصدیق ، تصدیق نظری باشد. امّا تصدیق در علم حضوری ، بی نیاز از ذهن و عقل و مفهوم می باشد. آیا ذهن شما ـ که خودش ، خودش را ادراک می کند ـ مفهومی از خود دارد؟ اگر مفهومی از خود دارد ، آن مفهوم ، چگونه است؟ آن مفهوم ، یا عین خود ذهن است یا عین آن نیست. اگر عین آن نباشد ، چیزی غیر از خودش است ؛ چون شبیه شیء خود آن شیء نیست بلکه شبیه آن است ؛ لذا قائلین به وجود ذهنی اصرار دارند که ماهیّت ، عیناً به ذهن می آید ؛ لذا ـ برخلاف نظر شما بزرگوار ـ دوگانگی بین ذهن و عین را منکرند. پس در این صورت ذهن شما مفهومی از خود ندارد. امّا اگر آن مفهوم ، عین خود ذهن شما باشد ، دیگر مفهوم داخل ذهن نخواهد بود ؛ بلکه خود همان ذهن است که در عین یکی بودن ، دو تا فرض شده است.
آیا شما از خودتان تصوّری دارید یا نه؟ یقیناً ذهن شما هم جزئی از هویّت شماست. پس تصوّر خود شما باید بزرگتر از ذهن شما باشد. پس چگونه شما تصوّری را که ذهن شما جزئی از آن است در ذهنتان جا داده اید؟ این مثل آن است که کسی خودش خودش را در دهان خودش پنهان کند.
پس تصدیق فرمایید که هر تصدیقی از راه مفهوم نیست ؛ بلکه برخی تصدیقها از راه علم حضوری می باشند ؛ و البته ما بعداً برای آنها مفاهیمی هم درست می کنیم که مفاهیم صرفاً انتزاعی اند. چون در مقام تفهیم و تفاهم ، نیازمند به این مفاهیم هستیم. بر همین اساس است که حکما ، مفاهیم را بر سه قسم می کنند: 1ـ معقولات اولی ، که همان ماهیّاتند در ذهن. این مفاهیم ، عیناً در ذهن حاضر می شوند و دوگانگی در کار نیست. چون دوگانگی ذهن و عین ، مستلزم سفسطه و انکار علم به واقع خواهد بود. 2ـ معقولات ثانیه ی منطقی مثل مفهوم کلّیّت و جزئیّت ، مفهوم صدق و کذب ، مفهوم معرّف و حجّت ، مفهوم نوع و جنس و ... . این مفاهیم تنها ذهن هستند. 3ـ معقولات ثانیه ی فلسفی مثل مفهوم وجود ، ضرورت ، علّیّت ، وحدت و ... . این مفاهیم ، مصادیق خارجی دارند که آن مصادیق ، منشاء انتزاع این مفاهیمند. امّا عینیّت بین این مفاهیم و آن مصادیق نیست ؛ بلکه این مفاهیم صرفاً از آن مصادیق حکایت می کنند.
پس باید مراقب بود که بین این سه گونه مفاهیم ، خلطی پیش نیاید و حکم یکی بر دیگری بار نشود.
2ـ هیچ کس در بحث خداشناسی در پی اثبات یا شناخت کنه ذات خداوندی نیست ؛ کما اینکه کسی کنه اسماء و صفات ذاتیّه ی او را هم نمی شناسد ؛ چرا که اسماء و صفات ذاتیّه ، در حاقّ واقع ، عین ذات و در مقام معرفت و در حدّ مفهومی غیر آنند. لذا شناخت کنه اسماء و صفات ذاتیّه ، چیزی جز شناخت کنه ذات نیست. و کنه ذات را نتوان شناخت ؛ چون شناخت کنه ذات امری است ذاتاً محال. چرا که هر معروفی محاط عارف می شود ؛ و آنچه محاط واقع شد ، لایق خدایی نخواهد بود. اللهُ اکبرُ مِن اَنْ یُوصَف (مِن اَنْ یُعرَفُ). لذا ما تنها ذات خدا را ادراک می کنیم نه کنه ذاتش را. البته توجّه شود که ذات را دو اصطلاح است ؛ گاه مراد از ذات ، همان کنه ذات و هویّت غیبیّه مطلقه است ، که معروف احدی واقع نمی شود ؛ و گاه منظور از آن ، مقام اسماء ذاتیّه است ؛ که ظهور کنه ذات و تعیّن کنه ذات می باشد.
پس ما فقط وجود خدا را اثبات می کنیم همراه با شناخت اسماء و صفات او. چرا که الموجود نیز اسمی از اسماء اوست ؛ و وجود ، صفت اوست نه کنه ذاتش. امّا کنه ذات خداوندی منزّه است از اسم و رسم و وَسم. او را در کنه ذات ، نه اسمی است نه وصفی و نه حکمی. نه در تصوّر می گنجد و نه موضوع حکمی واقع می گردد تا در تصدیق آید. لذا او در کنه ذاتش نه مجهول است و نه معروف ، نه عالم توانش گفت نه قادر توانش خواند و نه رحمان توانش نامید ؛ بلکه حتّی اطلاق وجود و موجود نیز برای کنه ذات مُجاز نیست. چرا که همه ی این امور از قبیل اسم و صفت و تعیّنات و ظهورات می باشند.
3ـ فرموده اید: « موجودات اين عالم يك ماهيت در ذهن دارند و يك ماهيت هم در خارج. به عنوان مثال درخت يك و جود خارجي دارد و يك مفهومي هم به نام درخت در ذهن ما وجود دارد. اما خداوند كه حقيقت نامتناهي است و بسيط محض است به هيچ عنوان به ذهن نميايد و با اين اوصاف نمي توان خدا را تصور كرد و مفهومي از او در ذهن ساخت. »
الف ـ ماهیّت هر موجودی یکی بیش نیست ؛ لذا ماهیّت خارجی عین ماهیّت ذهنی است نه شبیه و شبح آن ؛ و الّا سفسطه لازم می آید. لذا قسمت اوّل کلامتان را هیچ فیلسوف اسلامی نمی پذیرد. البته توجّه شود که وجود ماهیّت خارجی با وجود ماهیّت ذهنی تفاوت اعتباری دارند ؛ امّا ماهیّت ، چه در خارج و چه در ذهن ، یکی است و دوگانگی ندارد. چون با فرض دوگانگی ، این همانی معنا ندارد. هیچ دو شیء از همدیگر حکایت نمی کنند. هر چیزی فقط و فقط خود را نشان می دهد.
ب ـ ماهیّت ، امر اعتباری بیش نیست. حقیقت ، همانا وجود است ؛ و ماهیّت ، در حقیقت ، امری عدمی بوده ، بیانگر وجه تمایز مراتب وجود می باشد. وجود یکی ، ولی دارای مراتب می باشد. پس آنگاه که مرتبه ای از وجود با مرتبه ای دیگر قیاس شود ، وجه تمایزی قیاسی حاصل گردد که ناشی از شدّت و ضعف مراتب می باشد ؛ و ماهیّت چیزی جز نمود همین وجه تمایز نیست. ماهیّت ، مرز دو مرتبه از وجود است که حقیقت ندارد ؛ لکن همانگونه که ما سایه یا چاه یا رنگ سیاه یا خطّ بین دو قسمت رنگی را امری وجودی می پنداریم ، ماهیّت را هم امری وجودی قلمداد می کنیم. حال آنکه می دانید که سایه ، عدم نور است ؛ و چاه ، عدم خاک ، و رنگ سیاه ، یعنی عدم انعکاس نور از یک سطح مادّی ؛ و خطّ بین دو سطح رنگی با رنگهای متفاوت ، امری است انتزاعی ؛ و الّا آنجا که نصف دیوار سفید و نصف دیگرش آبی است ، بینشان خطّی حقیقی وجود ندارد. لذا جناب مولوی فرمود: « ما عدمهاییم هستی ها نما ــ تو وجود مطلق و هستیّ ما » ؛ سایه عدم است امّا صاحب سایه را می نمایاند. « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض » ؛ فطر یعنی شکافتن ، و فاطر یعنی شکافنده. عالم خلقت ، بودش عین نبود اوست. غیر خدا ، نه بود است نه نبود ؛ بلکه نمود می باشد. سایه ، عدم است امّا نه عدم مطلق ؛ بلکه عدمی است که وجود را می نمایاند. لذا آیه و نشانه است برای صاحب سایه. کما اینکه آیتی است از نور. اشکال از ماست که سایه را ـ که نادیدنی است ـ می بینیم ولی نور اطراف آن را که عین ظهور می باشد نادیده می گیریم. بخوان « اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض » ! و تدبّر نما در این شریفه که فرمود:« أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَليلاً ـــــ آيا ننگريستى كه پروردگارت چگونه سايه را امتداد داده است؟ و اگر مىخواست آن را ساكن قرار مىداد ، آنگاه خورشيد را نمايانگر آن قرار داديم.»(الفرقان:45) تدبّر نما در ضمیرها که چرا گاه مفرد است و گاه جمع ؛ و در معنی ظلّ و شمس و چگونگی دلالت شمس بر ظلّ. « كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ مُبارَكٌ لِيَدَّبَّرُوا آياتِهِ وَ لِيَتَذَكَّرَ أُولُوا الْأَلْباب ـــــ اين كتابى است پربركت كه بر تو نازل كردهايم تا در آيات آن تدبّر كنند و خردمندان متذكّر شوند. » (ص:29)
ج ـ وجود ، همواره محض است ؛ و اساساً وجود غیر محض معنی ندارد. این ماییم که وجود واحد و محض را به درخت و انسان و فرشته و ... نسبت داده ، مفاهیمی چون وجودِ درخت و وجودِ انسان و وجودِ فرشته را اعتبار می کنیم. حال آنکه وجود در همه ی این موجودات ، یکی است. یعنی در قضایای « انسان وجود دارد » ، « درخت وجود دارد » ، « فرشته وجود دارد » ، وجود یکی بیش نیست. لذا صحیح است که گفته شود: « انسان و درخت و فرشته وجود دارند » ؛ اگر وجود در همه ی این قضایا یک معنی نداشت ، و وجود در هر ماهیّتی مختصّ همان ماهیّت بود ، نمی شد به همه ی این ماهیّات یک وجود را نسبت داد. به تعبیر علمی ، وجود مشترک معنوی است نه مشترک لفظی. اگر وجودِ انسان عین خودإ انسان و وجودإ درخت هم عین خودإ درخت بود ، باید جمله ی « انسان و درخت و فرشته وجود دارند » نادرست می شد ؛ چون یقیناً درخت ، انسان نیست تا وجود درخت همان وجود انسان باشد.
د ـ خدا یعنی وجود محض ؛ یعنی خودِ وجود. دقّت شود: وجود محض ، یعنی وجود ، بدون هیچ قید دیگری. و چنین وجودی یقیناً تحقّق دارد ؛ چون وجود ، نقیض عدم می باشد. لذا وجود ، عدم بردار نیست. و چیزی که عدم بردار نباشد ، همیشه بوده ، هست و خواهد بود. و خدا یا واجب الوجود ، یعنی همین معنا. پس این جمله که « خدا وجود دارد » جمله ای است نادرست و همراه با تسامح ؛ چون خدا ، خودِ وجود است. آنچه وجود نیست ولی وجود دارد ، ماهیّاتی چون انسان و درخت و خورشید و ... هستند.
خدا نه وجود خارجی است و نه وجود ذهنی ؛ وجود خارجی و ذهنی در حقیقت وصف امور اعتباری و انتزاعی است. خدا متن وجود و خودِ وجود ، و خود واقعیّت می باشد. لذا با تمام موجودات هست. با تک تک موجودات خارجی هست ، کما اینکه با تک تک موجودات ذهنی نیز حضور دارد. لذا خارج هست با او ؛ کما اینکه ذهن نیز هست با او. ذهن نیز ماهیّتی است مثل انسان و درخت و ... ؛ و ماهیّت موجود است به وجود. لذا خود ذهن نیز قائم به وجود ( خدا) است ؛ کما اینکه تک تک موجودات خارجی و ذهنی نیز قائم به اویند. پس خدا را ( وجود را ) همگان دارند ، و ذهن و عین از او خالی نتوانند بود. « هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُم ـــ او با شما است هر جا که باشيد» (الحديد:4) ؛ در ذهن باشید یا در خارج ، در دنیا باشید یا در ملکوت ، در هر ظرف ظهوری که باشید او با شماست. چون شما چیزی جز مظاهر برای ظهورات او نیستید. شما سایه هایی هستید که نور او را می نمایید ؛ و کدام سایه است بی نور و بی صاحب سایه؟!! « أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض ». پس همین که باشید کافی است تا او با شما باشد ؛ چون او وجود است و هر چه هست با وجود است نه بی وجود. و فرمود: « وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَليمٌ ــــ برای الله است مشرق و مغرب ؛ پس به هر سو رو كنيد، وجه الله آنجاست. همانا الله ، گستراننده و علیم است. » (البقرة:115) ؛ آری مشرق قوس نزول و مغرب قوس صعود برای اوست ؛ پس به هر سو رو کنی وجود ـ که جامع هر کمالی است ـ آنجاست ؛ در قوس نزول ، اوست که به اسم اظّاهرش جلوه می کند ؛ و در قوس صعود ، اوست که به اسم الباطنش باز می گرداند. به خارج رو کنی الله بینی ، به ذهنت رو کنی الله بینی. در رکوعمان با ماست سبحان از اینکه نیازمند گردد ؛ چه او عظیم است. در سجده با ماست منزّه از آنکه چون ما فانی شود ؛ چه او اعلی است ، پس در که فانی گردد؟! و در قیاممان با ماست الله اکبر که ما چون او شویم یا قیام ما برای شناختش ، ما را به معرفت کنهش برساند. و همه ی این حالات برای اوست ؛ بحول الله و قوّته اقوم و اقعد و ارکع و اسجد ؛ و لاحول و لاقوّة الّا بالله العلیّ العظیم. هر چه هست با وجود است و بی وجود ، هیچ نیست. مخلوق کجاست؟ حضرتش بسیط است و نامحدود ؛ لذا نه خارجی دارد که مخلوقات در آن باشند و نه داخلی که مخلوقات را در آن جای دهد ؛ و نه مرکّب که خلائق ، جزئش شوند. پس کجاست غیر او که ادّعا کند خدایی هست یا نیست؟!! و کیست غیر خودش که بر بودش شهادت دهد ؟! « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ » (آلعمران:18) ذات وجود ، خود گواه است که بی نیاز از وجود دهنده است ؛ چه معنی ندارد که کسی به وجود ، وجود دهد. پس او هست و جز او هیچ نیست ؛ و همگان ظهور او و در بند اویند و جز او بازگشتگاه و سجده گاهی ندارند. خلائق برای او و ظهور کمالات ذاتی اویند ؛ و ظهور اگر چه خود ظاهر نیست ؛ لکن غیر خودِ ظاهر هم نیست. ظهور ، نه بود است و نه نبود ؛ بلکه نمود است برای بود.« لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ أَلا إِلَى اللَّهِ تَصيرُ الْأُمُور ـــ برای اوست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمین است. آگاه باشید که همه ی امور بسوی الله در حال شدن هستند.» (شوری:53) « إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ ــــ ما از آنِ خدایيم؛ و به سوى او بازمىگرديم.» (البقرة:156)
4ـ فرموده اید: « خداوند وجود خارجي مانند انسانها و حيوانات و جمادات و نباتات ندارد. اگر ما مفهومي از خدا در ذهن بسازيم و آن را الله بدانيم، شرك مي شود چون خدا را تصور كرده ايم و او را محدود كرده ايم و فكر كرده ايم كه آن مفهومي كه در ذهن ما هست، خداست، در حالي كه عين ذات خدا هيچگاه به ذهن نميايد. و ما خدا را به گونه اي تصور كرده ايم كه آنگونه نيست و حقيقت ندارد.»
گفتیم که خارجی و ذهنی بودن ، وصف امور اعتباری است ؛ که همان ماهیّات باشند ؛ و خدا متن حقیقت و خودِ حقیقت است. ما حقیقت وجود را نه با مفهوم ذهنی بلکه به علم حضوری ادراک می کنیم. عقل ما می یابد که وجود دارد ، ذهن ما می یابد که وجود دارد ؛ خود ما نیز می یابیم که وجود داریم. پس همه وجود را می شناسند. آنگاه از این علم حضوری مفهومی ذهنی نیز فراهم نموده آن را حاکی از علم حضوری خود قرار می دهیم. لذا وقتی می گوییم : « وجود ، نقیض عدم می باشد و با عدم جمع نمی گردد » ، هیچگاه منظورمان مفهوم ذهنی وجود و عدم نیست ؛ چون مفهوم ذهنی عدم ، با وجود جمع شده است. مفهوم عدم ، خود وجود ذهنی دارد. لذا مفهوم عدم ، خودش وجود دارد. امّا حقیقت عدم ، نه در خارج است و نه در ذهن ؛ بلکه اساساً قابل تصوّر هم نمی باشد. چون هر چه تصوّر شود ، وجود ذهنی خواهد داشت. لذا مفهوم عدم ، به حمل اوّلی ، عدم است ؛ امّا به حمل شایع صناعی ، وجودی است در ذهن.
پس مفهوم وجود و مفهوم عدم ، وجود و عدم هستند به حمل اوّلی ، و وجود و عدم نمی باشند به حمل شایع صناعی. مفهوم خدا نیز خداست به حمل اوّلی و موجود ذهنی است به حمل شایع صناعی. کما اینکه مفهوم عقل نیز برای خود عقل ، و مفهوم ذهن برای خود ذهن ، در حقیقت از راه علم حضوری حاصل گشته و آنگاه مفهومی برای آنها ساخته شده است تا از آن یافت حضوری حکایت نمایند.
بر همین اساس روشن می شود که چرا وجود الله شکّ بردار نیست ؛ چون شکّ در او ، شکّ در وجودِ خویش و شکّ در وجود عقل و ذهن خویش می باشد. اگر ماهیّت ، وجود دارد ؛ پس وجود ، موجود است. چون ماهیّت ، وجود نیست ؛ بلکه وجود دارد. باز بر همین اساس که ما وجود خود را به علم حضوری ادراک می کنیم ولی کنه ذاتِ خود را نمی شناسیم. چون وجود ، در حقیقت خداست ؛ و ما به عَرَض او موجودیم ؛ پس کنه ذاتِ وجودِ هر کسی ، کنه ذات خداست. به تعبیر عرفا ، تک تک موجودات عالم ، مظاهر اسماء الهی اند. لذا کنه هر موجودی اسم خداست ؛ و کنه آن اسم فعلی ، اسمی از اسماء ذاتیّه می باشد ؛ و کنه اسماء ذات ، کنه ذات خداست.
5 ـ فرموده اید: « هر انساني كه به خداوند اعتقاد دارد او را به گونه اي در ذهنش تصور ميكند. و اين امكان بسيار زياد است كه خدايي كه در ذهن ديگري است با خدايي كه در ذهن من است فرق داشته باشد، با اينكه هر دو مسلمان باشيم و شيعه اثني عشري. با اين اوصاف به تعداد انسانهايي كه بر روي كره زمين هستند و به خدا اعتقاد دارند، تصور از خدا وجود خواهد داشت. چون خدا يك وجود خارجي مشخص و معين و محدود در مكان و زمان نيست كه همه برداشت يكساني از او داشته باشند. آيا اين نوعي شرك كه خود انسان هم متوجه ان نمي شود نيست كه هر كسي خدا را با اوصافي كه در ذهنش ساخته محدود كرده. »
عرض کردیم که خدا یعنی وجود ؛ و غیر خدا یعنی ماهیّات ؛ که اموری اعتباری بوده ، مظاهرند برای ظهورات فعلی خدا ؛ که آن ظهورات فعلی ( اسماء افعال) نیز نمود ظهورات ذاتی (اسماء ذاتی) خدایند. و اسماء ذات نیز در مقام واقع ، عین ذات و در حدّ مفهومی غیر ذات می باشند. امّا کنه ذات ، که ذات ، ظهور آن می باشد ، بر احدی معلوم نیست.
پس همه ی مردم و بلکه تمام موجودات عالم ، تنها یک ادراک از خدا دارند و آن هم ادراک وجود است ؛ که به علم حضوری حاصل می گردد. آیا وجود در نظر هر کسی متفاوت از دیگری است؟ وجود یک معنا بیش ندارد. البته شدّت درک حضوری افراد از وجود ، متفاوت بوده ، تابع رتبه ی وجودی خود آنهاست. امّا منکرین خدا ، اساساً منکر خدا نیستند بلکه منکر اوهام خودند. عرض می شود: این کافران دستشان درد نکند ؛ ما نیز منکر آن خدایی هستیم که آنها انکار می کنند. خدایی که قابل انکار باشد ، خدا نیست ؛ بلکه توهّمی است که اسمش را خدا گذاشته اند. لذا در مقام تکوین ، کسی منکر خدا نیست ؛ امّا در مقام بحث و معرفت ، مردم با توهّمات خود سر و کلّه می زنند ؛ چه کافر و چه اکثر مسلمانان. لذا خداوند متعال فرمود: « وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِكُون ـــ و ایمان نمی آورند اکثرشان به الله مگر اینکه مشركند.» (يوسف:106)
6ـ فرموده اید: « انسان با فكر و علم بسيار محدود خود چگونه ميتواند حقيقتي نامتناهي را تصور كند. اصلا اين امر شدني است؟ و اگر نميتوان خدا را تصور كرد پس چگونه مي توان وجود او را تصديق كرد. اين كه اين عالم خالقي دارد و تمام امور به دست حكمت و تدبيراوست از ديد من بديهي و مسلم است ولي ميخواهم بدانم كه چگونه بايد خدا را كه حقيقتي نامتناهي است تصور كنيم؟ و يا اصلا چگونه مي شود حقيقتي نا متناهي را تصور كرد. اصلا اين امكان هست يا امكان تصور خدا امري غير ممكن است.»
الف ـ آیا نامتناهی و نامحدود را تصوّر نموده اید؟ وقتی از این مفاهیم حرف می زنید ، واقعاً همان نامحدود و نامتناهی را مدّ نظر دارید یا
نظرات شما عزیزان: