پرسش: چگونگي اثبات وجود عدل خداوند و تفاوت عدل با قسط؟ چرا در بين صفات خداوند عدل در اصول دين قرار گرفته است؟
پاسخ:
1ــ اقسام كلى عدل الهى
با توجه به حوزه هاى اصلى عدالت خداوند ، مى توان عدل الهى را به اقسام كلى زیر تقسیم كرد:
1ـ عدل تكوینى:
خداوند به هر موجودى به اندازه ی شایستگى هاى او از مواهب و نعمتها عطا مى كند و هیچ استعداد و قابلیتى را ، در این حوزه ، بى پاسخ و مهمل نمى گذارد. به دیگر سخن ، خداوند متعال به هر یك از مخلوقات خویش، به اندازه ظرفیت وجودى آن، افاضه مى كند و آنها را به قدر قابلیت و استعدادشان از كمالات بهره مند مى سازد.
2ـ عدل تشریعى:
خداوند از یك سو، در وضع تكالیف و جعل قوانینى كه سعادت و كمال انسان در گروه آن است، فرو گذار نمى كند و از سوى دیگر، هیچ انسانى را به عملى كه بیش از استطاعت اوست، مكلف نمى سازد. بنابراین، شریعت الهى به هر دو معناى یاد شده، عادلانه است .
3ـ عدل جزایى:
خداوند در مقام پاداش و كیفر بندگان خود، جزاى هر انسانى را متناسب با اعمالش مقرر مى كند. بر این اساس، خداوند در مقابل اعمال نیک نیكوكاران، آنان را پاداش مى دهد و بدكاران را به سبب كارهاى زشتشان، كیفر كند.
همچنین ، عدل جزایى خداوند اقتضا دارد كه هیچ انسانى به سبب تكلیفى كه به او ابلاغ نشده است، مجازات نشود. بخشى از این پاداش و كیفر در دنیا و بخش دیگرى در آخرت واقع مى شود. البته با توجه به حقیقت مجازات اخروى و رابطه ی تكوینى آن با اعمال ، عدل جزایى، در نهایت، به عدل تكوینى خداوند باز مى گردد.
ــ ادله عدل الهی
متكلمین برای اثبات عدل الهی به دلایلی استناد كردهاند از جمله:
برهان یکم:
در نظر عقل ، عدل كارى شایسته و ظلم عملى ناشایست است. از طرف دیگر خداوند متعال حكیم است ؛ یعنی کار لغو و بیهوده نمی کند کجا رسد که کار زشت انجام دهد. پس خداوند هیچ گاه مرتكب ظلم نمى شود و عدل در مقابل ظلم است.
برهان دوم:
اگر فرض كنیم خداوند سبحان مرتكب ظلم میگردد، با دو احتمال رو به رو خواهیم بود:
الف: یا این ظلم ناشی از جهل است ؛ كه این با علم مطلق الهی ناسازگار است. همچنین جهل نقص است و خدا یعنی کمال محض.
ب: یا این ظلم از نیاز و احتیاج سرچشمه میگیرد ؛ و موجود نیازمند خود محتاج کسی برتر از خود است. لذا نمی تواند خدا باشد.
پس خدا که کمال محض و وجود صرف می باشد ، محال است ظلم کند.
برهان سوم:
خدا یعنی وجود محضی که هیچ نقصی در او نیست . چون هر نقصی نیازی را در پی دارد. و هر موجودی که نیازمند باشد ، بالا دستی دارد که نیاز او را برآورده می سازد. پس آن بالا دست خدا خواهد بود نه خود او. لذا از فرض نقص داشتن خدا ، لازم می آید که خدا ، خدا نباشد.
پس خدا یعنی وجود محضی که نقصی در او نیست. از طرف دیگر ، ظلم از اوصاف نقص می باشد. پس خدا بودن ، با ظالم بودن در تقابل می باشد. لذا ظلم از خدا منتفی است ؛ و عدل در مقابل ظلم می باشد. پس خدا عادل است ؛ به این معنی که صدور ظلم از او محال می باشد.
2ـ لغوّیین بین قسط و عدل تفاوت خاصّی قائل نشده و هر دو را به یک معنی گرفته اند.
3ـ اصول دین اسلام ؛ اصولی اعتقادی هستند که همه فرقه های مسلمان آن را قبول داشته و اتفاق نظر دارند که هر کس معتقد به این اصول باشد مسلمان است . این اصول عبارتند از : توحید ، نبوت ، معاد.
آنچه در اعتقاد به این سه اساسی لازم و ضروری است ، اعتقاد به اصل این اعتقادات است ؛ امّا در جزئیات آنها ممکن است افراد باهم اختلاف داشته باشند . لذا بین گروهی از اهل سنّت به نام اشاعره و گروه دیگری از مسلمین ( شیعه و فرقه معتزله که آنها هم گروهی از اهل سنّت هستند ) در بحث عدل الهی که یکی از صفات خدا و از جزئیات بحث توحید است ، اختلافی پیدا شده است ؛ شیعه و معتزله بر این اعتقادند که عقل انسان عدل و ظلم را تشخیص می دهد ؛ لذا برخی امور ذاتا خوب و عدلند و برخی دیگر ذاتا بد و ظلمند ؛ و خدا بر اساس عدل عمل می کند و تنها به خوبی و عدل حکم می کند. امّا اشاعره معتقدند اعمال انسان ذاتاً نه خوب و عدلند و نه بد و ظلم ؛ بلکه خدا هر کاری را انجام دهد یا به آن حکم کند همان کار خوب و عدل است ؛ و هر کاری را انجام ندهد و از آن نهی نماید آن کار بد و ظلم است. لذا اگر خدا امر نمی کرد که دروغ نگویید ، دروغ بد نبود ؛ از این رو شیعه و معتزله در این اعتقاد با اشاعره متفاوت شده اند ؛ و به همین دلیل به شیعه و معتزله عدلیّه گفته می شود ؛ و عدل از اصول مذهب شیعه و معتزله به شمار می رود. پس مساله ی عدل در اصل ، از فروعات و جزئیات بحث توحید است و اصل مستقلّی نیست ؛ و تنها معرِّف و نمایانگر این دو فرقه می باشد . کما اینکه امامت نیز به اعتقاد شیعه از فروعات بحث نبوّت می باشد ؛ امّا اهل سنّت همگی (شیعه و معتزله و ...) امامت را از فروع دین می دانند نه از فروع اصل نبوّت.
امّا دلیل عدلیّه بر این که حُسن و قبح افعال ذاتی می باشد این است که حُسن و قبح برخی امور را حتّی کفّار منکر خدا نیز متوجّه می شوند. مثلاً کفّار نیز می دانند که دروغ گویی و خیانت و آدم کشی بد و قبیح و راست گویی و امانتداری و حرمت نهادن به جان انسانها خوب و حَسَن است. لذا حتّی در ممالک کفر نیز دزد و قاتل و خائن را مجازات می کنند. اگر حُسن و قبح افعال فقط بسته به فرمان الهی بود ، پس در آن صورت هیچ کافری نباید خوب و بد افعال را می فهمید ؛ در حالی که به روشنی می بینیم که آنان نیز حسن و قبح برخی افعال را می فهمند. البته عدلیّه اعتراف دارند که فهم حُسن و قبح برخی افعال برای افراد عادی انسان میسور نیست ؛ و از همین روست که بعثت انبیاء لازم و ضروری است تا این گونه امور را برای بشر روشن سازند.