پرسش:چكنم كه به همه چيز مثل كامل بودن خدا، وجود امام زمان(عج)، تحريف قرآن، واقعه كربلا و وجود ائمه(ع) شك مي كنم، خسته شدم. لطفا مرا راهنمايي كنيد.
پاسخ:
فهرست مطالب
1ـ علل شک و نحوه درمان آن
2ـ اثبات وجود خدا
3ـ دلائل توحید(یگانگی) واجب الوجود.
4ـ دلائل کمال محض بودن واجب الوجود.
5ـ دلیل وجوب بعثت انبیاء
ــ قرآن معجزه ی جاوید
6ـ دلیل وجوب وجود امام
7. دلائل وجود ائمه
8. دلائل وجود امام عصر(عج)
9. دلائل وقوع واقعه ی عاشورا
10. عدم تحریف قرآن
1. باید متوجّه بود که هر پدیده ای در عالم هستی علّتی و حکمتی دارد ؛ که شک در اعتقادات نیز از این امر مستثنی نیست. گاه شک در اعتقادات می تواند نعمتی از جانب خدای حکیم باشد که بنده ی خود را از این طریق به سوی یقینهای بالاتری سوق می دهد و او از یقین تقلیدی به سوی یقین تحقیقی رهنمون می شود. لذا شک از هر سنخی که باشد می تواند باعث رشد و ترقّی انسان شود به شرط آنکه انسان از شک خود نتیجه نگیرد. برخی افراد به محض اینکه در چیزی شک می کنند حکم می کنند که آن چیز وجود ندارد یا باطل است ؛ درحالی که شک نه یقین است و نه انکار ، بلکه در بین این دو قرار دارد ؛ لذا شخص شاکّ تا دلیلی بر اثبات یا ردّ هر کدام از دو سمت مساله نداشته باشد منطقاً نمی تواند یکی را بر دیگری ترجیح دهد.
امّا علّت شک در اعتقادات معمولاً سه چیز است؛ در برخی افراد ، علّت شک ، شرایط فیزیولوژیکی بدن است ؛ تغییرات زیاد هورمونی که در دوران نوجوانی و جوانی در بدن رخ می دهد معمولاً عوارضی چون شکّاکیّت ، اضطراب و واسواس عملی یا فکری را در پی دارد که این عوارض معمولاً تا بیست و پنج سالگی و بخصوص بعد از ازدواج از بین می روند ؛ مگر اینکه شخص با بها دادن بیش از اندازه به این امور مانع از زوال طبیعی آنها شود. همچنین در برخی افراد ، این تغییرات هورمونی با تأخیر همراه بوده ممکن است تا سنین بالاتر نیز برسد. بنا بر این ، لازم است که حضرت عالی ، این عامل را در مورد خود بررسی نمایید. اگر منشاء شکهای شما این عامل باشد راه برطرف نمودن آن ، بی اعتنایی نمودن به شکّ است ؛ البته می توانید از این گونه شکّها استفاده ی مثبت کرده اعتقادات خود را تحقیقی کنید.
علّت دوم شک در اعتقادات ، تمایل پنهانی نفس به امور دنیوی است که با اعتقاد به خدا و قیامت و دیگر امور دینی در تضادّ است ؛ لذا نفس سعی می کند با ایجاد شک در این گونه اعتقادات ، راه خود را باز نماید. امّا از آنجا که فریب نفس بسیار مخفیانه است ، انسان اکثر اوقات متوجّه ترفندهای آن نمی شود. گاه اینگونه امیال نفسانی ، چنان خود را استتار می کنند که شخص ، شک نفسانی خود را ناشی از حسّ حقیقت جویی می پندارد. در چنین شکهایی انسان معمولاً با انواع مغالطات از براهین عقلی فرار می کند و انتظار دارد که خدا برای او معجزه یا نشانه ای نشان دهد.برای اینکه معلوم شود شک انسان از این عامل ریشه گرفته است یا نه ، باید منصفانه امیال و اعمال و خواستهای درونی خود را کاوید ؛ اگر در این کاوش دقیق ، انسان متوجّه شد که امیالی در او وجود دارند که خداباوری مانع از بروز آنهاست باید شک خود را منتسب به نفس امّاره کرده با آن به مبارزه برخیزد.این دو گونه از شک ، در حقیقت شکّ علمی نیستند بلکه شکّ روانشناسانه و اخلاقی اند. امّا عامل سوم شک در اعتقادات ، حسّ کنجکاوی و حقیقت جویی قوی همراه با نداشتن یقین عقلی محکم و استوار است. برای وجود خدا و حقّانیّت نبوّت و امامت و قرآن و معاد و فروعات آنها ، براهین عقلی متعدّدی ، در سطوح مختلف اقامه شده است. لذا باید تلاش نمود که این امور را با براهینی هرچه محکمتر اثبات نمود ، به گونه ای که شک در آن راه نیابد. برای این منظور روشن است که باید وقت گذاشت و کتابهایی چون کتب شهید مطهری را مطالعه نمود ؛ بخصوص کتاب «مقدّمه ای بر جهان بینی اسلامی» ایشان. اگر اعتقادات انسان از راه برهان عقلیِ محکم باشد در آن صورت از عهده ی دو عامل پیش گفته نیز راحتتر می تواند برآید. امّا با ضعف در این حیطه ، دو عامل قبلی و به خصوص عامل نفسانی که به نوعی در اکثر انسانها و بلکه غیر از اولیای الهی در همه وجود دارد ، می توانند بسیار خطرناک باشند. بنا بر این ، اوّلین کاری که حضرت عالی می توانید انجام دهید این است که برای خود وقتی را اختصاص دهید تا با یک برنامه ریزی درست و منطقی ، اعتقادات را از راه اصولی آن از طریق کتب معتبر یا حفظ ارتباط مستمرّ با این نهاد فرابگیرید. البته باید مواظب بود که نفس ، همواره با این کار مخالفت خواهد نمود و سعی خواهد کرد به بهانه های گوناگون راه تحصیل برهان را ببندد. پس قبل از هر چیز برای این کار ، همّتی بزرگ و روحیّه ای حقیقت جو و خستگی ناپذیر لازم است. باید دانست که هر متاعی قیمتی دارد ؛ متاع یقین نیز بهایی دارد ؛ و بهای آن تحمّل رنج مطالعه و تحقیق و تعقّل است. حقیقت همواره در مرتبه بالاست لذا مثل بالا رفتن از یک آسمانخراش باید از برج علم بالا رفت تا به حقیقت و یقین دست یافت ؛ البته در مراتب میانی این برج بلند ، آسانسورهایی نیز تعبیه شده است ؛ لکن مراتبی از برج یقین را باید از پلّه ی عقل و برهان و با پای همّت طی نمود. دنیای بی ارزش که خداوند متعال آن را متاع قلیل خوانده است ، بی تلاش و همّت ، به چنگ نمی آید کجا رسد کالای یقین که معصوم(ع) در حقّش فرموده است:« ما اوتى النّاس اقلّ من اليقين . ـــ به مردم چیزی کمتر از یقین داده نشده است.» درست است که با صرف زمان برای مباحث اعتقادی ممکن است مقداری از بقیّه ی کارها بمانیم ؛ ولی اگر منصفانه به برنامه ی کاری خود دقّت کنیم خواهیم دید که روزانه اوقات زیادی را بی حاصل هدر می دهیم . اگر بخش کوچکی از این اوقات را صرف تحقیق در اعتقادات کنیم یقیناً ضرر نخواهیم کرد. افزون بر اینها چه کاری بالاتر از حقیقت جویی وجود دارد که انسان برای آن وقت بگذارد. زندگی در شکّ و یا پوچی حاصل از آن ، چه زندگی خواهد بود که ما برای اوقات آن دل بسوزانیم.به قول برخی حکما یک روز زندگی همراه با یقین کامل ، شرف دارد بر هزاران سال زندگی همراه با شک. « وَ سَمِعَ(ع) رَجُلًا مِنَ الْحَرُورِيَّةِ يَتَهَجَّدُ وَ يَقْرَأُ فَقَالَ نَوْمٌ عَلَى يَقِينٍ خَيْرٌ مِنْ صَلَاةٍ فِي شَكٍّ . ــــــ امیرالمومنین(ع) شنيد كه مردى از حرویّه (خوارج) شب زنده داری کرده و در حال نماز و قرآن خواندن است، فرمود: با يقين خفتن بهتر از نماز گزاردن با شکّ است. »(نهجالبلاغة/حکمت97) و امام صادق(ع) فرمود:« نَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِل . ــــــــ خواب عاقل بهتر از شب زنده داری جاهل است.»(بحارالأنوار ،ج1 ،ص 154)
همچنین باید دانست که راه کسب یقین ، در درجه اوّل تعقّل و اقامه برهان است ؛ امّا با این مقدار ، اگرچه یقین عقلی به دست می آید ، ولی برای همه ، یقین قلبی حاصل نمی شود. یقین قلبی در اکثر افراد ، زمانی حاصل می شود که انسان نفس خود را مطیع عقل نماید ؛ و این امر حاصل نمی شود مگر با تمرین مداوم و نشان دادن عظمت خدا و اولیای او به نفس خود و با ذکر مداوم. لذا باید مدام قدرت و شوکت الهی را در قاب طبیعت و قرآن کریم به قلب نشان داد و آثار اهل بیت را مطالعه نمود و عجائب و شگفتی های کلام این بزرگواران را مشاهده کرد و شیرینی آنها را چشید. همچنین برای حصول ایمان قلبی به معاد ، باید به یاد مرگ و رستاخیز بود تا نفس رام گردد. همچنین لازم است که حضرت عالی کتابهایی با طیفهای گوناگون را مطالعه فرمایید تا مطالب باب ذوق خود را بیابید چرا که ذوق افراد یکسان نیست ؛ برخی با دلائل کلامی قانع می شوند و بعضی با براهین فلسفی ؛ برخی نیز با لطایف عرفانی آرامش قلبی می یابند.
2. اثبات وجود خدا
براهین اثبات وجود خدا دارای سطوح گوناگونی هستند. برخی براهین مثل برهان حدوث و برهان نظم برای همه ی سطوح فکری قابل ارائه بوده ، نیاز چندانی به مقدّمات دیر فهم ندارند. برخی دیگر از براهین نیز وجود دارند که مقدّمات آنها در حدّ متوسّطند مثل برهان حرکت و برهان فطرت یا برهان عشق و محبّب ؛ امّا برخی دیگر از براهین هم وجود دارند که مبتنی بر مقدّماتی دقیق و بسیار دیر فهمند مثل برهان وجوب و امکان و برهان صدّیقین. لذا نیاز است که قبل از ذکر براهین دقیق ، به اجمال مطالبی در مورد خدای مورد نظر حکما و متکلّمین اسلامی گفته شود که تصوّری روشن از خدای مورد نظر حکما و متکلّمین اسلامی به وجود آید ؛ تا بدانیم که براهین اقامه شده در صدد اثبات چه موجودی هستند.
1) باید توجه داشت که واژه خدا و معادلهای متعدد آن در زبانهای گوناگون ، لفظی تک معنایی نبوده در هر فرهنگ و دین و مذهب و مکتبی معنایی خاصّ دارد. برای مثال خدای مدّ نظر مسیحیان ، یک اَبَر انسان و یک پدر آسمانی است که در ضمن ، نقش خالقیّت و ربوبیّت نیز دارد ؛ و می تواند به صورت بشر در آمده فدای گناهان امّت شود ؛ یا خدای مطرح در کتاب مقدّس تحریف شده یهودیان ، خدایی است که گاه ناتوان و جاهل نیز هست ؛ و برخی اوقات از کار خود اظهار پشیمانی هم می کند؛ یا خدای واحد زرتشتیان قادر به خلقت مستقیم موجودات نیست لذا دو منشاء خلقت آفریده است تا آنها موجودات خیر و شرّ عالم را پدید آورند ؛ یا خدای مورد نظر علمای اشعری مذهب ، خدایی است که اوصافش عین ذاتش نبوده در اتّصاف به عالمیّت و قادریّت و امثال آنها محتاج به علم و قدرت و امثال اینهاست که خارج از ذات خدا بوده ازلی هستند. و ...
بنا بر این قبل از ورود در مباحث خداشناسی ابتدا باید به نحو اجمال روشن شود که ما چه تعریفی از خدا داریم و می خواهیم چگونه خدایی را اثبات کنیم. امّا برای بیان منظور علمای اسلام از خدا ، ابتدا لازم چند مطلب زیربنایی توضیح داده شود تا راه برای درک درست از مقصود علمای اسلام فراهم شود.
ـــ وجود و ماهیّت
انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد ، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت ، ستاره ، آب ، عقل ، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور ، عین هم نبوده ، باهم تفاوتهای ذاتی دارند. یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبت وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد ، آب وجود دارد ، عقل وجود دارد ، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است (مشترک معنوی است). لذا صحیح است که برای همه ی موارد ، یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود ؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آن واحد به چند موجود نسبت داد ؛ چرا که این موجودات ، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجود درخت عین خود درخت ، و وجود عقل عین خود عقل بود نمی شد گفت : درخت و عقل وجود دارند چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این ، فلاسفه بین وجود و اموری مثل درخت بودن ، آب بودن ، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند ، تفاوت قائل شده ، این امور را ماهیّت(چگونگی) موجودات نامیده اند.
ـــ واجب الوجود و ممکن الوجود.
انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم ، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود ، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ ، دیو ، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این ، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت ، انسان ، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند ؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است. فلاسفه از این خصلت ماهیّت ، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این ، موجوداتِ دارای ماهیّت ، همگی دارای امکان بوده ، ممکن الوجود هستند ؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر ، برای هر ماهیّتی ، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است. برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود ؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است. بر این اساس ، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است. لذا ماهیّت بودن مساوی با بودن و تحقّق داشتن نیست ، در حالی که وجود عین بودن و تحقّق است و فرض عدم برای آن ممکن نیست. از اینرو گفته اند وجود اصیل ، و ماهیّت فرع بر وجود بوده اعتباری است. یعنی ماهیّت بر روی وجود اعتبار(لحاظ) می شود و بدون وجود نمی تواند تحقّق داشته باشد. امّا برعکس ماهیّات ، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان بوده عین تحقّق نیست ، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که وجود ، موجود نباشد. چون از فرض نبود وجود ، تناقض لازم می آید ؛ چرا که وجود ، نقیض عدم است ؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلت وجود مفهومی به نام «وجوب » انتزاع نموده اند که در مقابل « امکان» قرار دارد.
بنا بر این ، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیّت است ؛ لذا عدم بردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص ، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود ، مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیّت است. چرا که ماهیّت ، قالب و حدّ موجودات است. پس موجود فاقد ماهیّت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این ، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود.
حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجود محض ، صرف ، خالص و بدون ماهیّت (نامحدود) ؛ که واژه ی واجب الوجود ، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است.
ـــ ملاک احتیاج به علّت
از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم یکسان است. پس ، تا وجود به ماهیّت اعطا نشده موجود نخواهد شد ؛ بنا بر این ، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) علّت احتیاج به علّت است ؛ و کار علّت ، وجود دادن به ماهیّت و خارج نمودن او از حالت تساوی نسبت به وجود و عدم است. امّا کیست که بتواند به ماهیّت وجود دهد؟ روشن است که ماهیّات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ، چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این ، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد خود وجود است ؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیّت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود : پس به خودِ وجود ، چه کسی وجود داده است؟ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند. یعنی ماهیّاتی هستند که به آنها وجود داده شده است. لذا در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است ، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود ، مثلاً گفت: انسان وجود است ؛ درخت وجود است و ...
2) براهین اثبات وجود خدا
اقسام برهان
براهین به طور کلّی بر سه قسمند.
1) برهان اِنّی: که در آن از معلول به علّت پی برده می شود ؛ مثلاً از وجود دود بر وجود آتش استدلال می شود. این برهان از نظر منطقی پایین ترین حدّ یقین آوری را داراست. لذا فلاسفه اسلامی ،که در پی یقین صد در صدی هستند ، در اثبات وجود خدا از آن استفاده نمی کنند ؛ ولی متکلمین اسلامی که در صددند متناسب با فهم تمام اقشار بشری ، برهان اقامه کنند ، از این قسم برهان نیز استفاده می کنند.
2) برهان لِمّی: که در آن از وجود علّت بر وجود معلول استدلال می شود. این قسم برهان مفید یقین صد در صدی بوده ، خدشه ناپذیر است ؛ لکن از آنجا که مراد از خدا ، واجب الوجود(وجود صرف و بدون علّت) است ، این برهان برای اثبات وجود خدا کاربرد ندارد.
3) برهان از راه ملازمات عامّه: در این قسم برهان ، نه از علّت به معلول پی برده می شود نه بالعکس ؛ بلکه از وجود یکی از دو امر که ملازم یکدیگرند بر وجود امر دیگر استدلال می شود. برای مثال گفته می شود: اینجا طبقه بالای ساختمان است ؛ طبقه بالا وقتی معنی دارد که طبقه پایینی باشد. پس زیر این طبقه ، طبقه ی پایینی نیز هست. در این استدلال ساده ، بالا نه علّت پایین است نه معلول آن. بلکه بالا و پایین ، همواره باهم بوده ، ملازم همند. همه ی براهینی که فلاسفه اسلامی در فلسفه به کار می برند از این سنخ اند ؛ که یقین آوری آن حتّی از برهان لمّی هم بالاتر است. براهین سطوح بالای اثبات وجود خدا نیز از این قسم هستند.
اقسام خداجویان.
طالبان اثبات وجود خدا از نظر سطح ادراک پنج گروهند:
1) عوام مقلّد: که فاقد قوّه ی استدلال بوده ، وجود خدا را به تقلید از دیگران می پذیرند.
2) عوام محقّق: که وجود خدا را با براهینی سطح پایین چون برهان نظم ـ با تقریر متداول ـ ، برهان حدوث و برهان حرکت پذیرفته اند.
3) خواصّ: که وجود خدا را با براهینی یقینی ولی به نوعی با توجّه به خلق او اثبات می کنند. خود این گروه نیز درجاتی دارند.
4) خاصّ الخواصّ: که در اثبات وجود خدا ، هیچ نظری به مخلوق نداشته از متن و حقیقت وجود ، بر وجود خدا استدلال می کنند.
5) اخصّ الخواصّ: که وجود خدا برایشان بدیهی بوده ، بی نیاز از اقامه برهانند ؛ و اگر برهانی می آورند برای دیگران است.
بر این اساس ، براهینی که در این مقاله ، به اجمال ذکر می شوند ، متناسب با سطوح خداجویان ، در چهار سطح خواهند بود.
ــــ برهان نظم.
صورت ساده ی برهان نظم چنین است.
1ـ جهان دارای نظم است. 2ـ هر نظمی ناظمی عالم و قادر دارد. 3ـ پس جهان ناظمی عالم و قادر دارد که موحّدین او را خدا می نامند.
در این تقریر ، برای اثبات ناظم غیر مادّی ، نیاز به اثبات نظم کلّ عالم است امّا با تقریر فنّی تر این برهان ، می توان از نظم جزئی نیز وجود ناظم واجب را اثبات نمود.
برهان نظم ، با اسلوبی جدید و بدون تکیه بر نظم کلّی جهان چنین است.
1ـ شکّی نیست که انسان به عنوان یک مجموعه ی منظم موجود است.
2ـ هر نظمی ناظمی دارد.
3ـ ناظم نظم موجود در انسان یا خود آن انسان است یا اجزاء اوست یا طبیعت است یا موجودی دیگر.
4ـ خود انسان نمی تواند ناظم وجود خود باشد. اجزاء انسان نیز نمی توانند ناظم وجود انسان باشند. طبیعت نیز یا همان خود انسان است ، یا همان موجود دیگر است یا یک مفهوم ساختگی ذهن است. پس تنها یک موجود دیگر است که می تواند ناظم انسان باشد.
5 ـ آن موجود دیگر نیز یا خود موجودی غیر مرکّب است(مجموعه نیست) یا موجودی مرکّب است. اگر غیر مرکّب است خداست ؛ امّا اگر مرکّب است خود او نیز باید دارای نظم باشد. چون فاقد یک کمال نمی تواند اعطا کننده آن به دیگری باشد. و اگر نظم دارد پس او نیز ناظمی دارد.
6 ـ ناظم او نیز یا مرکّب است یا غیر مرکّب. اگر غیر مرکّب باشد خداست و الّا او نیز باید نظم و ناظم داشته باشد. و چون تسلسل محال است لذا سر این سلسله باید به یک موجود غیر مرکّب ختم شود که همان خداست.
اشکال و جواب:
الف) بر این برهان اشکال می شود که آن موجود غیر مرکّب ، لزوماً خدا نیست بلکه ممکن است یک موجود امکانی غیر مادّی مثل ملائک باشد. جواب این است که ملائک اگرچه خارجاً بسیط و غیر مرکّب بوده و اجزاء خارجی ندارند ولی عقلاً مرکّب بوده دارای اجزاء عقلی هستند. یعنی از آن جهت که وجود محدودند مرکّب از جهت ما به الاشتراک و ما به الاختلافند ؛ پس یک نحوه نظم عقلی در مجرّدات نیز وجود دارد. لذا فلاسفه از عالم مثال و عالم عقول مجرّده تعبیر می کنند به نظام مثالی و نظام عقلی. لذا در برهان فوق ملائک مجرّد نیز داخل در موجود مرّکب است. و تنها واجب الوجود (وجود صرف) است که منزّه از هر گونه ترکیبی است.
ب) باز بر این برهان اشکال شده که یک موجود یا کلّ جهان ، تشکیل شده از تعدادی ذرّه ی بنیادی است ؛ بنا بر این ، طبق حساب احتمالات ، این ذرّات ممکن است به میلیاردها میلیاردها صورت مختلف باهم ترکیب شوند. پس نظم موجود جهان تنها یکی از این میلیاردها میلیاردها ترکیب ممکن است. چه بسا ذرّات جهان میلیاردها بار به صورتهای مختلف ترکیب شده اند ، ولی چون این ترکیبها ناپایدار بوده اند به زودی از بین رفته اند تا به صورت تصادفی نوبت به ترکیب کنونی جهان رسیده ، که به خاطر پایدار بودنش مانده است.
متأسفانه خیلی از مدافعین برهان نظم در صدد بر آمده اند که به این اشکال پاسخ دهند در حالی که این اشکال از اساس باطل است و جای طرح ندارد. این اشکال با این فرض مطرح شده که نظم مورد نظر در برهان نظم ، نظم داخلی (نظم هندسی و ریاضی) است. حساب احتمالات در جایی کاربرد دارد که اجزای شرکت کننده در آزمایش فاقد هر خاصّیّت تداخل کننده باشند ؛ یا خاصّیّت آنها نیز در آزمایش لحاظ شود. برای مثال گفته می شود: اگر ده عدد مهره را که هر کدام یک رنگ هستند ، در کیسه ای بریزیم و به صورت تصادفی دو به دو آنها را از کیسه در آوریم ، احتمال این که رنگ آبی و قرمز باهم از کیسه خارج شوند یک صدم است. حال اگر بین این مهره ها ، مهره آبی و قرمز هر دو از جنس آهنربا باشند چه خواهد شد؟! آیا بازهم احتمال باهم خارج شدن آنها یک صدم است؟! بدیهی است که چنین نیست. این بار احتمال باهم خارج شدن آنها صد در صد است ؛ چون این دو مهره خاصّیّت تداخل کننده دارند ؛ یعنی بی اقتضاء نیستند. حال سوال این است: آیا اجزاء جهان یا انسان ، مثل مهره های معمولی داخل کیسه ، بی خاصّیّتند که حساب احتمالات در مورد آنها جاری شود. اگر میلیاردها بار هم تعداد مساوی الکترون و پروتون را در یک محیط با شرایط یکسان قرار دهید همواره از ترکیب آنها اتم هیدروژن پدید خواهد آمد نه اتمی دیگر. چون الکترون و پروتون بارهای مخالف داشته همدیگر را جذب می کنند. بلی ، اگر روزی انسان کشف کرد که ریزترین ذرّات جهان فاقد هر خاصّیّتی هستند و می توانند به اشکال گوناگون ترکیب شوند ، آنروز برهان نظم با حساب احتمالات زیر سوال می رود. امّا تا کنون فیزیکدانها به چنین ذرّه ای نرسیده اند.
ــــ برهان حدوث
1. جهان حادث(نوپدید) است ؛ چرا که جهان ، مرکّب از موجوداتی است که همگی سابقه ی عدم دارند. بنا بر این ، کلّ جهان نیز سابقه عدم داشته حادث است. 2. هر حادثی (پدیده ای) محتاج محدِثی(پدید آورنده ای) است. 3. پس این جهان محدِث و پدید آورنده ای دارد.
ــــ برهان حرکت
1. جهان طبیعت سراسر حرکت است و سکون ، امری نسبی است.ــ این قضیّه هم در فلسفه ثابت شده هم در علم فیزیک نوین ـــ 2. هر حرکتی ، محتاج محرّک(حرکت دهنده) است. 3. خود آن محرّک نیز یا دارای حرکت است یا دارای حرکت نیست. 4. اگر دارای حرکت نیست مطلوب ما ثابت است ؛ امّا اگر حرکت دارد باز خود ، محتاج محرّک است. 5. باز محرّک او یا فاقد حرکت است یا واجد حرکت. اگر فاقد حرکت است مطلوب ثابت است و الّا باز روند قبلی تکرار می شود. 6. و چون تسلسل محال است لذا سلسله محرّکها باید منتهی به محرّکی بدون حرکت شود. 7. پس محرّک بدون حرکت یقیناً وجود دارد که همان خداست.
ــــ برهان عشق و حبّ
1. انسان با علم حضوری و وجدانی می یابد که در ذات خود ، عاشق کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و رهایی از تمام قیدها و محدودیّتها است.
2. عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین ، علم و جهل و امثال اینها لازم یکدیگرند ؛ که یکی بدون دیگری معنی ندارد. لذا اگر کسی گفت: من عاشقم. از او پرسیده می شود: عاشق چی هستی؟ چون عاشق وقتی عاشق است که معشوقی باشد.
3. پس در دار هستی ، کمال محض ، بقاء ابدی ، قدرت مطلق ، آگاهی نامتناهی و وجود رها از تمام قیدها و محدودیّتها موجود است ؛ و الّا عشق بالفعل انسان به این امور ،معنایی نداشت. و چنین موجودی همان واجب الوجود است.
درک این برهان برای برخی افراد آسان نیست ؛ لذا ممکن است برای برخی افراد شبهاتی درباره ی این برهان پدید آید ؛ که اگر به مقدّمه ی دوم و مثالهای ضمن آن توجّه کافی داشته باشند ، این اشکالات رفع خواهد شد.
ــ برهان وجوب و امکان
مقدّمات این برهان در عین این که بدیهی اند ولی تصوّر موضوع و محمول آنها ممکن است برای برخی افراد دشوار باشد.
ــ تقریر برهان ،مبتنی بر استحاله تسلسل.
1. شکّی نیست که خارج از وجود ما موجودی هست. چون انکار این امر منجر به سفسطه می شود.
2. این موجود ، بنا به فرض عقلی از دو حال خارج نیست. یا واجب الوجود (عین وجود) است یا عین وجود نبوده ، ممکن الوجود است که نسبتش به وجود و عدم یکسان است.
3. اگر این موجود عین وجود بوده ، واجب الوجود است ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود بوده نسبتش به وجود و عدم یکسان است ؛ برای موجود شدن محتاج علّت(وجود دهنده) است.
4. حال علّت آن نیز یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود. اگر واجب الوجود باشد ، مطلوب ثابت است ؛ امّا اگر ممکن الوجود باشد ، خود آن علّت نیز محتاج علّت دیگری است. به این ترتیب بحث منتقل می شود به آن علّت سوم و فرضهای قبلی در مورد آن نیز جاری می شود. همینطور بحث منتقل می شود به علّت چهارم و پنجم و ...
5. و چون تسلسل علل عقلاً محال است بنا بر این ، این سلسله ی علل نمی تواند بی نهایت باشد ؛ بلکه باید در جایی به علّتی برسیم که فوق آن علّتی نباشد. که آن همان واجب الوجود است.
ــ تقریر برهان بدون ابتناء به استحاله تسلسل.
1. شکّی نیست که ممکن الوجودهایی هستند.
2. اگر مجموعه ی همه ی ممکن الوجودها را یکجا فرض کنیم به نحوی که هیچ ممکن الوجودی خارج از این مجموعه باقی نماند ، باز عقل حکم به ممکن الوجود بودن کلّ این مجموعه خواهد نمود. چون از اجتماع تعداد زیادی ممکن الوجود که همگی محتاج به علّت هستند ، واجب الوجود ، درست نمی شود. حتّی اگر تعداد اعضای این مجموعه بی نهایت باشند باز کلّ مجموعه ، ممکن الوجود نخواهد بود.
3. پس کلّ مجموعه ی ممکن الوجودها ، محتاج علّت است.
4. حال، علّت این مجموعه یا واجب الوجود است یا ممکن الوجود.
5. امّا ممکن الوجود نمی تواند علّت این مجموعه باشد ؛ چون طبق فرض ما ، همه ی ممکن الوجودها داخل این مجموعه هستند و خارج از این مجموعه ، ممکن الوجودی نیست که علّت این مجموعه باشد ؛ پس لاجرم ، علّت این مجموعه واجب الوجود است.
ــــ برهان صدّقین
برهان صدّقین که خالص ترین براهین است تقریرات فراوانی دارد که به برخی از آنها به اجمال و بدون توضیح اصطلاحات اشاره می شود. فهم عمیق و درست این براهین نیازمند تبحّر در حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا) است.
تقریر اوّل (تقریر علامه ی طباطبایی)
1. انکار واقع ، مساوی با سفسطه است ؛ لذا شکّی نیست که واقعیّتی هست. 2. واقع نقیض عدم است. 3. بنا بر این ، اصل واقعیّت عدم بردار نیست. 4. چیزی که عدم بردار نیست واجب الوجود است. 5. پس واجب الوجود موجود بوده حاقّ واقع است.
تقریر دوم
1. وجود ، حقیقت واحد اصیل است. 2. حقیقت وجود ، نقیض عدم است ؛ لذا عدم بردار نیست. 3. پس حقیقت واحد وجود ، واجب الوجود است.
تقریر سوم
1. وجود یا مستقلّ است یا رابط. 2. به علم حضوری شکّی نیست که وجودِ خود من ، وجود رابط است نه مستقلّ. 3. وجود رابط ، بدون وجود مستقل معنی ندارد. 4. پس وجود مستقلّ موجود است.
برای مطالع بیشتر به منابع زیر مراجعه فرمایید:
1. http://porseman.org/shownevis.aspx?id=127
2. خداشناسی ، دفتر شماره ی 1 از مجموعه ی پرسشها و پاسخهای دانشجویی نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها ، نوشته ی محمد رضا کاشفی
3. معارف قرآن (3 - 1، خداشناسي، کيهان شناسي، انسان شناسي)، مصباح يزدي، محمدتقي، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني
4. دوره پنج جلدي مقدمه اي بر جهان بيني توحيدي، استاد شهيد مرتضي مطهري(ره)
5. تبیین براهین خداشناسی ، آیةالله جوادی آملی. ( این کتاب ، تخصّصی است.)
3. دلائل توحید(یگانگی) واجب الوجود.
1ــ وجود بیش از یک واجب الوجود محال است. چون واجب الوجود یعنی وجود بدون حدّ و بدون قید و بدون ماهیّت ؛ به عبارتی یعنی وجود صرف و محض. و برای چنین وجودی فرض دومی محال است. چون اساساً صرف هر چیزی ، چه در ذهن و چه در خارج ، دومی بردار نیست. برای مثال صرف انسان که از هر قیدی مثل مرد بودن و زن بودن ، بلند یا کوتاه بودن ، سفید وسیاه بودن و ... منزّه است ، دومی بردار نیست. چون دوگانگی فرع تمایز و تمایز فرع مقیّد بودن است و تقیّد در مقابل صرافت است. پس وجود محض و منزّه از قید و حدّ (واجب الوجود) نه تنها دومی بردار نیست که فرض دومی هم برای آن محال است.
2ــ اگر وجود محض و بدون قید دومی داشته باشد یا آن دو عین همند یا غیر هم. اگر عین هم باشند دوگانگی در کار نیست و اگر غیر هم باشند پس باید وجه اختلاف داشته باشند. یعنی حدّاقلّ یکی از آنها باید چیزی داشته باشد که دیگری فاقد آن باشد تا به این وسیله دو گانگی حاصل شود. و اگر چنین شد در آن صورت از وجود محض بودن خارج شده هر دو وجود مقیّد خواهند شد. یکی مقیّد به داشتن آن چیز و دیگر مقیّد به نداشتن آن. پس از فرض دو وجود محض لازم می آید که آن دو محض نباشند و این تناقض است.
3ــ برهان عدم برهان بر وجود بيش از يك خدا
نظرات شما عزیزان:
وقتي وجود خدا با برهان اثبات وجود حداقل يك خدا ثابت شده است. بنابراين اگر كسي مدعي است كه خداي دومي وجود دارد بايد وجود خداي دوم يا بيشتر را با برهان اثبات نمايد. لكن هيچ برهاني بر اين امر وجود ندارد. اين برهان را خداوند متعال چنين بيان نمود: «وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّهِ إِلهًا آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ ...؛ و هر كس معبود ديگري را با خدا نخواند بر وجود آن معبود ديگر برهاني ندارد.»(المؤمنون/117) همچنين فرمود: «أَ إِلهٌ مَعَ اللّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ؛ آيا با الله، معبود ديگري هست، بگو اگر راست مي گوييد برهان بياوريد.»(النمل/64)
4 ــ برهان تدافع دو قدرت
امام صادق(ع) به زنديق فرمود: « اين گفتار تو كه مي گويي خدا دو تاست از سه حال بيرون نيست، يا هر دوي آنها قدیم و قوي هستند، يا هر دوی آنها ضعيفند يا يكي قوي و ديگري ضعيف است. اگر هر دو قوي هستند پس چرا همديگر را دفع نمي كنند تا يگانه مدبر عالم شوند و اگر خيال مي كني كه يك ضعيف و ديگري قوي است، آنكه قوي است خدا و آن ديگري عاجز است.» (الكافي ،ج1 ،ص81 )
در اين كلام امام برخي از مقدمات حذف شده اند. خلاصه برهان چنين است:
اگر دو خدا باشد يا هر دو